یادداشت دریافتی یک دانشجو؛ آنچه در ادامه میآید نظرات شخصی است که ممکن است درست نباشد. لذا تحقیق بیشتر را از عزیزان خواستارم.
با سلام خدمت همه دوستان
چند وقت پیش خبر خودکشی دانشجویی در دوره تحصیلات تکمیلی منتشر شد. امروز هم خبر خودکشی دانشجوی دیگری از دانشگاه تهران. در میان تمام سایتهای خبری خوشبختانه فرارو دوای حل مشکلات را در بیان واقعیت دیده و آرامش حاصل از بیخبری را آرامشی مرداب گونه میداند که حاصلش فساد است و پوسیدگی. از این رو باید به سهم خویش از این سایت تشکر کنم.
در بررسی و ارائه راه حل برای مشکلات به وجود آمده میتوان مطابق معمول به روانشناسان و متخصصان حوزههای مختلف رجوع کرد و از آنها کمک خواست. این خوب است و در موارد زیادی کمک میکند؛ اما علاوه بر این رویکرد و راه کار، شاید بد نباشد حداقل برای یافتن ریشه مشکلات به بطن جامعه برویم و به جای ارائه یک تئوری از مارکس و هایدگر و... از همین قشری که با آسیب رو به رو شده است بپرسیم که مرد حسابی مشکلت چیست؟
بنده به عنوان یک دانشجوی تحصیلات تکمیلی که در مقطع دکتری در یکی از رشتههای علوم پایه در یکی از دانشگاههای نسبتا معتبر ایران در حال تحصیل هستم در این مدتی که از تحصیلم گذشته با مسائل و معضلاتی رو به رو بودهام که بیان آنها شاید بتواند برای آنان که در پی حل مشکل باشند مفید باشد البته اگر در بین مسئولین چنین فردی وجود خارجی داشته باشد.
ابتدا برای اینکه به اهمیت «دستیابی به ریشه اصلی مشکل» تاکید کرده باشم داستانی را خدمت شما نقل میکنم: «یکی از تیمهای بسکتبال در کشوری مداوم میباخت و رتبه مناسبی نداشت. مسئولین تیم به فکر چاره افتادند و از کارشناسان خواستند تا ریشه شکست را بیابند.
کارشناسان که از قضا هیچگاه خود بسکتبالیست نبودند در بررسیهایشان به این نتیجه رسیدند که ریشه شکستها در کوچک بودن سایز لباس ورزشی بازیکنان تیم است.
در واقع بررسیها نشان میداد که سایز لباس بازیکنان تیمهای موفق بسیار بزرگتر از تیم مورد نظر است. بر اساس این تحلیل و ریشه یابی مشکل، مسئولین دستور دادند که لباسهای بزرگی را برای بازیکنان تدارک دیدند. اما باختهای تیم ادامه پیدا کرد.»
فارغ از اینکه این داستان واقعی هست یا نیست نکات قابل توجهی در آن وجود دارد. بیشک لباس بزرگتر تیمهای برتر یک واقیعت است اما حاصل چیز دیگری است. در واقع بدن بزرگتر باعث میشده که سایز لباسها بزرگتر باشد. علت اصلی موفقیت بدن بزرگتر و قویتر بوده است نه لباس بزرگتر.
حال ممکن است این را ساده لوحانه بپندارید و بگویید که هیچ وقت مسئولین ما در پیدا کردن ریشههای شکست و موفقیت دچار این اشتباه نمیشوند. اما اتفاقا در مواردی دقیقا گرفتار همین معضل شدهایم.
یکی از موارد در بعد آموزشی است. وقتی به دنبال ارتقاء مقام علمی خویش در منطقه و سپس جهان میگشتیم آمدیم و بررسی کردیم که ریشه موفقیت کشورهای موفق در عرصه علم از جمله فرانسه و آمریکاو... چه بوده است؟
متاسفانه به این نتیجه رسیدم: «زیاد بودن دورههای تحصیلات تکمیلی، بالا بودن تعداد مقالات، زیاد بودن تعداد مجلات علمی و....» یعنی دقیقا همان سایز بزرگ لباس را دیدیم غافل از اینکه بالا بودن همه اینها دلیل دیگری داشته که ما باید به آن میپرداختیم و سیاستهایمان را بر اساس آن طرح ریزی میکردیم.
افزایش بیرویه و افسار گسیخته جذب دانشجویان در تمام مقاطع، اعمال سیاستهای زوری مقاله زوری نوشتن، گسترش مراکز تحصیلات تکمیلی و.... البته تعداد مقالات ما بالا رفت اما ما همچنان بازندهایم.
جز در چند رشته خاص که به طور اتفاقی از این سیاستها در امان ماندند و روی کیفیت کار شد و هزینه شد در مابقی رشتهها از علم روز دنیا عقب ماندیم.
اما متاسفانه ایراد کار فقط یک اشتباه در تشخیص ریشههای موفقیت و سپس طرح ریزی بر اساس آن نبود.
سیاستهای جمعیتی سالهای ۵۵-۶۵ جمعیت جوان زیادی را برای سالهای اخیر رقم زده بود. دولت برای کاهش هزینههای این قشر جوان یک راه نامناسب را اتخاذ کرد. یعنی با مردم و جوانان رو راست نبود. سیاست به کار گرفته شده (البته به زعم بنده حقیر) این بود که با افزایش ظرفیت دانشگاهها با یک تیر دو نشان زده شود.
یکی اینکه رشد علمی پیدا کنیم و دیگر اینکه هزینهها را به حداقل برسانیم. در واقع استادی که برای ۳۰ نفر درس را ارائه میداده حالا چه اشکالی دارد که همان درس را برای ۱۲۰ نفر ارائه دهد. افزایش ۴۰۰ درصدی!
بنده که از سال ۸۴ در دانشگاه بودم با چشم خویش ساختن کلاسهای درس با ۱۲۰ صندلی را میدیدم.
متاسفانه به اعتقاد من ما به جوانان جامعه «ظلم» کردیم. به تدریج که فارغ التحصیلان کارشناسی ما سر به فلک گذاشتند ظرفیت دورههای تحصیلات تکمیلی را بالا بردیم.
یادم نمیرود که در سر کلاس یکی از دروس ارشدمان ۶۳ دانشجو حضور داشتند! و اینک میتوانم با مدرک به شما ثابت کنم که در دانشکده ما (رشته ریاضی) بالای ۷۰ دانشجوی دکتری در حال تحصیل هستند! یعنی حتی بیشتر از دانشگاههای معتبر دنیا.
متاسفانه اساتید دانشگاهها از افزایش جذب دانشجویان دکتری و گسترش دورههای تحصیلات تکمیلی استقبال کردند. چرا؟ دوستان من در پاسخ به این سوال میگویند: «چون نان در مباحثی و رساله دکتری است».
من نمیخواهم همه اساتید را متهم کنم اما بیاییم و بپذیریم که حداقل نیمی از اساتیدی که در دانشگاههای ما دانشجو جذب میکنند به دانشجو در حکم «سنگ مفت، گنجشک مفت» نگاه میکنند. در حالی که خودشان سالهاست که پژوهش را بوسیده و کنار گذاشتهاند اما دانشجوی دکتری میگیرند.
متاسفانه به شدت درگیر حق التدریس در همه جا (آزاد، پیام نور، دانشگاه فرهنگیان، علمی کاربردی و..) هستند. بعضا نماینده مجلس بوده و پستهای اجرایی در درون دانشگاه دارند.
قوانین ما در دادن حق جذب دانشجوی دکتری به یک استاد بسیار ناکارآمد هستند و صرفا جنبه کمی دارند. مثلا هر که استاد تمام بود میتواند هم زمان فلان تعداد دانشجوی دکتری داشته باشد بدون اینکه بداند در علم روز دنیا چه میگذارد. بدون اینکه خودش ذرهای درگیر امر پژوهش باشد و بتواند «راهنمایی موثر» به من دانشجو داشته باشد.
حال هر یک از شما خودش را جای من قرار دهد. از یک سو هر روز فارغ التحصیلان بیکار دوره دکتری (حداقل در رشته ریاضی) را میبینم که هر که دستش رسیده رفته و هر که نرفته سرگردان است. از سوی دیگر میبینم که هیچ علمی هم وجود نداره. هیچ اخلاقی هم وجود ندارد.
بخش ما با وجود ۷۰ دانشجوی دکتری هیچ خبری در آن نیست! عدم تفکیک فضای آموزشی و پژوهشی بخش ما را تبدیل به یک تدریس خانه کرده است که اساتیدش با توجه به ضعف قوانین دانشجوی دکتری میگیرند و همچنان به کار تدریس دروس پایه و شغلهای اجرایی مشغولند و هیچ مسئولیتی را در قبال دانشجوی دکتری که گرفتهاند در خود حس نمیکنند و هیچ نظارتی بر کار آنها نیست و چگونه میتواند باشد که ناظران از جنس خودشان هستند. آیا چاقو دسته خودش را میبرد؟
این شرایط شاید اندیشه خودکشی را به ذهن شما خطور دهد. اما یک لحظه بایست. یار میآید. «اتی امر الله فلا تستعجلوه …»