صبحِ زود یک روز در فوریۀ 1968، وقتی که جنگ در ویتنام مرکزی به حد تازهای
از جنون رسیده بود، گروهی از سربازان کرۀ جنوبی وارد روستایی به نام "ها
مای" شدند. این روستا مجموعهای از کومههای ساخته شده از بامبو بود و یک
ساعت با شهر دانانگ فاصله داشت. سربازان کرهای، بخشی از واحدی موسوم به
"اژدهای آبی" بودند که در کنار آمریکاییها برای سرکوب قیام کمونیستی
میجنگیدند.
به گزارش فرادید به نقل از گاردین،
هفتهها بود که آنها کشاورزان و خانوادههایشان را جمعآوری و به اردوگاه
شلوغی که آمریکاییها نامش را "دهکدۀ استراتژیک" گذاشته بودند، انتقال
میدادند. آنها امیدوار بودند تا خارج کردن کشاورزان از دهکدهها، جنگجویان
کمونیست بدون غذا و سرپناه بمانند. و برای هفتهها، کشاورزان و
خانوادههایشان از اردوگاه فرار میکردند، و به هامای باز میگشتند تا در
زمینشان زراعت کنند. این بار صبر سربازان اژدهای آبی به سر رسیده بود.
کرهایها در طول یک ساعت پس از ورود به روستا، روستاییانی را که
در حال بیدار شدن از خواب بودند را به گروههای کوچک تقسیم کردند و سپس به
سویشان آتش گشودند. یک ساعت بعد، 135 روستایی را کشته بودند. آنها سپس
خانهها و اجساد را سوزاندند، و آنچه را مانده بود با بولدوزر در قبرهای
دسته جمعی دفن کردند. سالها حقیقت ماجرا نیز همچون اجساد دفن شده باقی
ماند.
در
حال حاضر بنای یادبودی به مناسبت آن کشتار ساخته شده است. این بنا به خرج
سربازان اژدهای آبی که سی سال بعد برای ابراز پشیمانی حقیقی بازگشتند،
ساخته شد. این بنای یادبود به شکلی فاخر ایستاده و به بزرگی یک خانه است. و
دو مقبرۀ جمعی و سنگ قبر بزرگی را بر خود دارد که نام بزرگسالان و کودکانی
که در آن جریان کشته شدند، بر رویش نوشته شده است. اما یک مشکل بزرگ وجود
دارد: توضیحی در مورد مرگشان داده نشده است.
روستاییان میگویند، در زمانی که بنای یادبود ساخته شد، پشت سنگ
قبر شرح روشنی از آنچه که روز واقعه رخ داده نوشته شده بود. یکی از آنها
حتی رونوشتی از آن نوشته دارد. شعری است قوی که آتش و خون، گوشت در حال
سوختن و اجساد افتاده در ماسه را به یاد میآورد: "چقدر دردناک است دیدن
پدران و مادرانی که زیر شعلهها تکه تکه میافتند... چقدر وحشتناک است دیدن
بچهها و نوزادانی که میگریند، دست دراز میکنند، و همچنان سینههای
مادران مرده را میمکند..." روستاییان اما میگویند که چند دیپلمات کرۀ
جنوبی پیش از افتتاح رسمی بنا از آن بازدید کردند و از شعر شکایت کردند.
مقامات ویتنامی به جای ایستادن در مقابل آنها، دستور دادند که روی شعر را
با تابلویی از شکوفۀ لوتوس بپوشانند. هیونیک کوان، یک مردمشناس کرهای که
در آن زمان در مورد هامای تحقیق میکرده، این گفته را یکی از روستاییان ثبت
کرده که گفته بوده است انکار حقیقت همچون کشتاری دیگری است: "کشتنِ خاطرۀ
کشتن."
چرا ویتنامیها این چنین کوتاه میآیند؟ چرا مردمی که در جنگ پیروز شدهاند، اجازه میدهند داستان جنگ را شکستخوردگان روایت کنند؟
روستاییان میگویند که پاسخ ساده است: کرۀ جنوبی تبدیل به یکی از
بزرگترین سرمایهگذاران خارجی در ویتنام شده است و پیشنهاد داده بود که در
قبال پوشاندن شعر، یک بیمارستان بسازد. در نتیجه، مقامات ویتنامی هم قبول
کردهاند. و این نمادی است از آنچه که از چهل سال پیش که جنگ تمام شد در
ویتنام اتفاق میافتد.
یک ماه سفر در ویتنام و صحبت با کشاورزان، روشنفکران، اساتید و
کهنهسربازانی از هر دو طرف جنگ، دروغها و سازشهای فراوانی که قدرتمندان
در جستجوی سود به مردم ویتنام تحمیل میکنند را برایم آشکار کرد. آمریکا
موفق شده روایت دروغینی از علت جنگ و رفتارش در آن را بقبولاند. آمریکا و
متحدانش با وجود شکست در جنگ، حال با سلاحی قدرتمندتر بازگشتهاند. آنها
سلاح سرمایهگذاری ویتنامیها را به رفتن به راهی مجبور میکنند که انتخاب
نکرده بودند. با این حال، این رهبران خود ویتنامیها هستند که بزرگترین
دروغها را میگویند.
"نگوین هائوتو" نود سال دارد و در آپارتمانی نورگیر و زیبا در
هانوی زندگی میکند. او مثل بلبل به خوبی فرانسه صحبت میکند و انگلیسی را
دست و پا شکسته. او توضیح میدهد که چطور هنگامی که زنی جوان بوده کشورش
میان دو دشمن قدرتمند له شده است. اول این فرانسویها بود که حاضر نبودند
پس از جنگ جهانی دوم دست از مستعمرۀ خود بردارند. او که در سال 1946، 21
سال داشت به جنگل زد و به پارتیزانها پیوست. تخصصش در مخلوط کردن اسید،
نیترات پتاسیم و الکل برای ساختن باروت بود: "در جنگل خیلی خوشحال بودم. با
باروت توی بمب میتوانستیم-بوم!- رویایمان را محقق کنیم."
و آن رویا فقط ناسیونالیستی و هدفش بیرون کردن متجاوز خارجی نبود.
آن رویا مشخصاً کمونیستی و انقلابی بود. هائوتو به یاد دارد که در دوران
کودکی فرانسویها پدرش را که معلم مهدکودک بود بازداشت کرده بودند؛ او
زمانی که تنها 7 سال داشت، برای پدرش در زندان غذا میبرد.
او
میگوید: "من از همۀ کسانی که میخواستند با ویتنام بجنگند و آن را اشغال
کنند متنفر بودم. من در ذهنم بدل به یک کمونیست شدم. خانوادۀ او از طبقۀ
متوسط بودند و زندگی خوبی داشتند، اما در دهۀ 1930، خانهشان بدل محل جلسات
حزب زیرزمینی کمونیستهای ویتنامی شده بود. او به یاد دارد که مارکس و
لنین میخوانده و به خاطر دارد که چگونه فرانسویها یکی از دوستانش را
اعدام کردند. "از صمیم قلب کمونیست هستم."
"له
نام فونگ" تقریباً همسن هائوتو است. او در سال 1945، در هفده سالگی به
عنوان سرباز برای جنگ با فرانسویها داوطلب شد. او سی سال بعدی زندگیش را
درجنگ گذراند، و در ارتش ویتنام شمالی تا مقام سپهبدی ترقی کرد و از
چهرههای کلیدی در نابودی نهایی ماشین نظامی ایالات متحده بود. با او در
عصر گرمی، در حالیکه بیرون از خانۀ راحتش مانگو قاچ میکرد، حرف زدم. او
انگیزۀ انقلابی خود را به یاد میآورد: "سوسیالیسم؟ بله، البته. انگیزۀ
مبارزه ساختن جامعهای سوسیالیستی بود، تا آزادی، استقلال و خوشبختی به دست
آوریم. در اولین روزهای مبارزه با فرانسه و آمریکا، هنوز جامعهای که
میخواستیم بسازیم در ذهنمان بود. جامعهای که در آن کسی کس دیگری را
استثمار نکند؛ باعدالت، مستقل و برابر."
اینجا جاییست که روایت آمریکا از رفتارش دچار فروپاشی میشود.
روایتی که آمریکاییها از وقایع دارند این است که فرانسویها در سال 1954
شکست خورده بودند، و ارتش آمریکا وارد کارزار شد تا از ویتنام جنوبی در
برابر خطر افتادن به دست کمونیستهای ویتنام شمالی دفاع کند. واقعیت این
است که فرانسویها مردم را در سراسر ویتنام چنان سرخورده کرده بودند، که
آنها راه دیگری جز تن دادن به حزب کمونیست هوشی مینه نداشتند. در سال 1954،
با وجود پیروزی ارتش ویتنام، فرانسه و متحدان غربیش دو دستی به قدرتی که
هنوز در جنوب ویتنام داشتند چسبیده بودند. در یک کنفرانس بینالمللی که در
ژنو برگزار شد، همۀ طرفها پذیرفتند که کشور باید –موقتاً- تا جولای 1956،
که بوسیلۀ انتخابات دولتی برای کل ویتنام تعیین شود، به دو بخش تقسیم شود:
ویتنام جنوبی و ویتنام شمالی.
رییس جمهور وقت ایالات متحده، دوایت آیزنهاور، بعدها اعتراف کرد
که اگر اجازۀ برگزاری انتخابات داده میشد، حداقل 80 درصد ویتنامیها به
هوشی مینه و جامعۀ سوسیالیستی رای میدادند. خود ویتنامیها هم این موضوع
را تایید میکنند. اما ایالات متحده حاضر نبود اجازۀ این کار را بدهد. در
عوض آنها سراغ، ادوارد لانزدِیل، افسر کارکشتۀ سیا، رفتند، تا با ترکیبی از
رشوه و خشونت، دولتی جدید در سایگون به ریاست سیاستمدار کاتولیکی به نام
"نگو دین دیم" مستقر کند. او فردی مستبد و نوچهپرور، ولی ضدکمونیست و
هوادار آمریکا بود. در اکتبر سال 1955، لانزدِیل انتخاباتی در جنوب راه
انداخت تا "دین دیم" رییس جمهور شود. انتخابات ملی کنسل شد. بخشبندی
"موقتی"، حالا تبدیل به نمایشی طولانی بدل شده بود که در آن وانمود میشد،
ویتنام اصلاً دو کشور متفاوت بوده است و در این میان جنوب قربانی نجیب،
تجاوز شمال بوده است.
در
ابتدا، ایالات متحده که قبل تر خرج جنگ فرانسویها در ویتنام را میداد،
دست و دلبازانه پول در ارتش ویتنام جنوبی تزریق میکرد و نیروهایش را در
پوشش "مشاوران" – 16300 نفر- به آنجا میفرستاد. تا مارس 1965، آمریکا
مجبور شد نیروهای خود را هم وارد نبرد کند. در اوج جنگ، در سال 1969،
ایالات متحده 550000 نفر از پرسنل ارتش خود، به علاوۀ 897000 سرباز ارتش
ویتنام جنوبی، و هزاران نیروی کرۀ جنوبی و سایر متحدانش را به کار گرفته
بود تا بتواند ویتنام شمالی را مغلوب کند. زمانی که جنگ به پایان رسید،
تعداد مردگان فراتر از حد شمارش بود. و براساس تحقیقی که مدرسۀ پزشکی
هاروارد انجام داده احتمالاً شمار کشتگان به سه میلیون و هشتصدهزار نفر
میرسد.
جیمز کامرون، خبرنگار بریتانیاییای که اخبار جنگ را پوشش میداد،
اعمال آمریکا را اینگونه توصیف کرده بود: "تهاجمی به خیرخواهی بینالمللی،
احقمانه و مشمئزکنند." او که اینها را در 1965 نوشته بود، نگاهی هم به
مسیری که به جنگ منتهی شده بود انداخته بود: "احمقانه، ظالمانه، بی فکر و
بی تامل بود. قدم به قدم، غرب وارد دوراهیای شد که هرگز درست نفهمیده بود.
از همان ابتدای امر، آنها همان حرفهای تکراری را میزدنند."
خشونت آن سالها، هنوز در اذهان و تنهای آنان که از این تهاجم
بزرگ آسیب دیدهاند، زنده است. در خانۀ کوچکی در سایگون، جایی که هنوز
بسیاری به آن "هوشی مینه سیتی" میگویند، یکی از پارتیزانهای کمونیست، غرش
پرواز بمبافکنهای آمریکایی بر فراز اردوگاه جنگلی پارتیزانها را به
خاطر دارد و به یاد دارد که چه طور به همراه رفقایش در چالههای کوچک مخفی
میشدهاند: "ما نوشیدنی برنج بسیار تندی داشتیم. اگر شما از آن بنوشید،
اشکتان در میآید. ما اسمش را گذاشته بودیم "اشکهای سرزمین مادری". باعث
میشد که ما نترسیم."
ایالات متحده، بیش مجموع مواد منفجرهای که متحدین در جنگ با
آلمان و ژاپن به کار برده بودند، بر ویتنام فروریخت. همچنین از ژل ناپالم
استفاده کرد، که به قربانی میچسبید و پوستشان را سوخاری میکرد؛ از فسفر
سفید استفاده کرد که تا استخوان قربانی را میسوزاند؛ از 73 میلیون لیتر
مواد شیمیایی سمی استفاده کرد که 43 میلیون لیتر آن را "عامل نارنجی" تشکیل
میداد که گیاهان را میخشکاند و کسانی که در معرضش قرار میگرفتند را
بیمار میکرد.
ایالات
متحده همچنین "هانوی"، شهری پر از غیرنظامی و بدون نیروی هواییای که
بتواند از آن دفاع کند را بمباران کرد. زنی که در آن سال هشت سال داشته، به
یاد دارد که برای استتار خود در برابر اف 111هایی که با دوبرابر سرعت صوت
پرواز میکردند، زیر شاخههای پربرگ پنهان میشده است. مردی که مسئول
تیربار ضدهوایی بوده است میگوید یک شب بعد از اینکه دفاع بینتیجهاش به
پایان رسیده به خانه بازگشته و دیده که محلهاش با خاک یکسان شده است. تنها
اثری که از پسرش باقی مانده بود که پای قطع شده بود، که پدر آن را از روی
جای زخمش شناخت.
تهاجم آمریکاییها روی زمین هم همینقدر قدرتمند بود. در روستایی
در دلتای مکونگ، کشاورزی روستای و 60 و چندساله در خانهاش نشسته است و به
یاد دارد که مادرشوهرش که در مزرعه مشغول به کار بوده، با دیدن هلیکوپتری
آمریکایی که به سمتش میآمده پا فرار میگذارد: یک موشک به او رسید و تکه و
پارههایش را روی یک درخت نارگیل پخش کرد. "ما مجبور شدیم جمعش کنیم.
مجبور بودیم دندانهایش را جمع کنیم." او میگوید که تیربار هلیکوپترها سه
تا از برادرانش را هم کشته است. او میگوید که بعد از این همه سال، هنوز هم
به سختی خوابش میبرد و هرگاه صدایی شبیه به هلیکوپتر به گوشش میرسد، از
ترس قالب تهی میکند.
بسیاری از آمریکاییها در حال حاضر فکر میکنند که کشتار مشهور
روستاییان "مای لای" اقدامی بوده منحصر به فرد یا حداقل نادر بوده است. اما
در سال 2001، خبرنگاری به نام نیک تورس عکسی در آرشیو ملی آمریکا پیدا کرد
که چیز دیگری را نشان میداد. او اسنادی پیدا کرد که یافتههای کارگروه
جنایات جنگ ویتنام را نشان میداد. این اسناد نشان میداد که ارتش با 300
اتهام کشتار، قتل و تجاوز و شکنجه توسط سربازان آمریکایی روبرو بوده است.
تورس
سپس به ویتنام رفت. او در کتابش با عنوان "هر جنبدهای را بکش" از تلاشش
برای یافتن جایی که در اسناد به آن اشاره شده و در آن گفته شده که 20 زن و
کودک در آنجا قتل عام شده بودند را بیابد. او میگوید، با دنبال کردن افراد
محلی به پنج بنای یادبود کشتارها در ناحیهای کوچک برخورده است: "فکر
میکردم قرار است دنبال یک سوزن در انبار کاه بگردم، چیزی که پیدا کردم یک
انبار سوزن بود." او نتیجه میگیرد که بیتفاوتی نژادی نسبت به جان
"گوک"ها (لقبی که آمریکاییها به ویتنامیهای داده بودند)، فشار مقامات
برای افزایش شمار "کشتهها" و علامتگذاری مناطق روستایی به عنوان "مناطق
آتش آزاد" به این معنی بود که "کشتار غیرنظامیان گسترده، متداول و مستقیماً
در راستای سیاستگذاریهای جنگی ایالات متحده بوده است."
کسانی که جان سالم به در میبردند، بعضی اوقات اسیر گرفته میشدند
و با آنها به شدت بدرفتاری میشد. در سال 1970، گروهی از اعضای کنگرۀ
آمریکا از زندان مشهور "کون دائو" بازدید کردند. آنها در آنجا مردان و
زنانی را دیدند که در "قفسهای ببرها" زنجیر شده بودند، و گرسنگی میکشیدند
و کتک میخوردند و شکنجه میشدند. آنها مجبور بودند که از حشرات تغذیه
کنند. با وجود جنجالهایی که بر سر این موضوع به پا شد، زندان همچنان به کار
خود ادامه داد.
تا چند سال پیش، روزنامهنگاران یکی از روزنامههای بزرگ در
سایگون، عادت داشتند قهوۀ خود را از زنی که مقابل دفتر روزنامه بساط
میکرد، بخرند. چندتایی از آنها نام زن را میدانستند. اما در کل به خانم
قهوهفروش مشهور بود. او نیز قصۀ کوچک خود را از جنگ دارد، اما بیشتر
داستان او راجع به آن چیزی است که از زمان صلح اتفاق افتاده است.
او "روز رهایی" را به یاد دارد. شادی بیحد و حصر از پایان جنگ؛
غرور بیاندازه از اینکه نیروهای کمونیست موفق شده بودند، ارتشی را که همه
بزرگترین ارتش تاریخ میدانستند، شکست دهند؛ امید به زندگی بهتر. البته ترس
هم بود. شایعاتی از غارت و مجازاتهای خشن وجود داشت. خانم قهوهفروش نگران
دیوانههایی بود که تفنگهایی را که روی زمین ریخته بود برمیداشتند. و
همچنین به یک دلیل شخصی غمگین بود.
چند سال قبلتر، او به عنوان پیشخدمت در یک پایگاه آمریکایی در
وونگ تائو، در ساحلی نزدیک به سایگون، مشغول به کار و در آنجا به سربازی به
نام رونالد آشنا شده بود. رونالد اهل نیویورک بود و ماموریتهای شناسایی
بر فراز ویتنام و کامبوج انجام میداد. آنها عاشق هم شدند. اما به صورت
خیلی ناگهانی او را به آمریکا بازگرداند. برای مدتی او برای دختر نامه
مینوشت و به او گفته بود که از او حمایت خواهد کرد تا پیش او بیاید. پس از
چند وقت دیگر خبری از رونالد نشد و دختر فهمید که امکان ندارد مرد
آمریکایی به خاطر او به ویتنام بازگردد. او از این میترسید که رژیم جدید
از این موضوع عصبانی شود و به همین خاطر نامههای رونالد را سوزاند و دیگر
از او چیزی نشنید. سالها گذشته و دختر که اکنون 64 ساله است، با موهایی
خاکستری و آرام، بیرون یک معبد بودایی نشسته بود، او همچنان غم را احساس
میکند.
خانم قهوهفروش طرفدار هیچ کدام از طرفین دعوا نبود. او تنها یک
زن ویتنامی بود که عاشق مردی آمریکایی شده بود و به دنبال زندگیای خوب
میگشت. روز رهایی اوضاع را بهتر نکرد. ابتدا او در کارخانههای تعاونی شغل
پیدا کرد. در آنجا روزی 11 ساعت باید پشت چرخ خیاطی مینشست و در برابرش
آنچه عایدش میشد، تنها یک کارت جیرۀ غذایی بود که میشد با آن میزان اندکی
برنج کم کیفیت و کمی گوشت گرفت. برای سالها او با برادرش در خانهای کوچک
زندگی میکردند. برادرش هم در کارگاه نساجی مشغول به کار بود. اقتصاد وارد
یک دهه رکود شد. خانم قهوهفروش میگوید: "زندگی برای مردم عادی خیلی سخت
بود."
آمریکاییها ویتنام را به شکل ویرانهای
مطلق رها کردند. بمباران جادهها، راههای آهن، پلها و کانالها را نابود
کرده بود. خمپارههای عمل نکرده و مینها در کل روستاها وجود داشتند. پنج
میلیون هکتار از جنگلها بوسیلۀ مواد منفجره و عامل نارنجی بایر شده بودند.
دولت جدید دریافت که دو سوم دهکدهها در جنوب ویران شده بودند. در سایگون،
میراث آمریکاییهایی کودکان یتیمی بود که در خیابان ها میچرخیدند و
همچنین اعتیاد گسترده به هرویین. دولت جدید محاسبه کرده بود که با 10
میلیون آواره، 1 میلیون بیوۀ جنگ، 880000 یتیم، 362000 کودک نامشروع و سه
میلیون بیکار سر و کار دارد.
اقتصاد دچار هرج و مرج بود. تا هنگام فرا رسیدن روز رهایی، تورم
به 900 درصد رسیده بود، و ویتنام که خودش کشور شالیزارهاست، مجبور به
واردات برنج شده بود. در جریان گفتگوهای صلح در پاریس، آمریکا قبول کرد تا
3.5 میلیارد دلار، کمک برای بازسازی زیرساختهای نابودشدۀ ویتنام پرداخت
کند. حتی یک سنت هم از این کمکها پرداخت نشد. در عین حال، آمریکا با کمال
پررویی از دولت کمونسیت خواست تا میلیونها دلاری را که دشمنش، یعنی رژیم
سابق در سایگون، از آمریکا استقراض کرده بود، بازپرداخت کند. ویتنام
عاجزانه نیاز داشت که جهان وارد تجارت با آن شود و به آن کمک مالی کند تا
بتواند اقتصادش را تکانی بدهد. آمریکا حداکثر تلاشش را کرد تا ویتنام به
هیچ یک از این اهداف نرسد.
آمریکا
به محض شکست در جنگ، تحریم تجاری علیه ویتنام وضع کرد، و این کشور جنگ زده
را نه تنها از تجارت با آمریکا، بلکه از تجارت با کشورهایی که سرسپردۀ این
کشور بودند، منع کرد. از طرف دیگر، آمریکا با فشار بر سازمانهای جهانی
همچون صندوق بین المللی پول، بانک جهانی و یونسکو نیز مانع از کمک رسانی به
ویتنام میشد. آمریکا پذیرفت که عامل نارنجی میتواند منجر به بیماریهای
جدی و تولد نوزادان نارس شود و دو میلیارد دلار خسارت داد: منتها فقط به
سربازان خودش! قربانیان ویتنامی که تعدادشان بالغ بر دو میلیون نفر بود هیچ
چیز گیرشان نیامد.
مشخصاً هیچ مدل اقتصادیای در چنین شرایطی دوام نمیآورد. ناگزیر
پروژۀ سوسیالیستی ویتنام شروع به فروپاشی کرد. دولت به مدل قدیمی شوروی روی
آورد که کشاورزان روستایی را مجبور میکرد در قبال دریافت کارت جیره،
محصول خود را به دولت بدهند. بدون وجود مشوقی برای تولید، میزان تولید سقوط
کرد، تورم به میزان زمان جنگ بازگشت، و کشور بار دیگر مجبور به واردات
برنج شد. در اوایل دهۀ هشتاد، رهبری کشور مجبور شد به کشاورزان اجازه دهد
مازاد تولید خود را بفروشند و بدین ترتیب کاپیتالیسم بازگشت خود را آغاز
کرد. در اواخر دهۀ هشتاد، حزب رسماً ایدۀ "یک اقتصاد بازار با تمایلات
سوسیالیستی" را سرلوحۀ کار خود قرار داده بود.
این تغییر جهت بود که به خانم قهوهفروش امکان داد تا در سال
1988، از کارخانۀ نساجی بیرون بیاید و فروشنده شود. او میگوید که هر روز
صبح ساعت 4 از خواب بیدار میشده تا قهوه را آماده کند و به آن سر شهر
برود. ساعت پنج صبح، او روی صندلیش در مقابل دفتر روزنامه آمادۀ فروش قهوه
بود. در دهۀ 90 موج تغییرات آغاز شد. به سرمایهگذاران خارجی اجازه داده شد
وارد ویتنام شوند و کسبوکارهای خصوصی اجازۀ فعالیت یافتند. تجارت آزاد،
بازار آزاد، سود برای بعضی، قرض برای بقیه. پشت پرده، دولت مشغول فرستادن
سیگنالهایی برای سازش با آمریکا بود. دولت خواستهاش را برای 3.5 میلیارد
کمک بازسازی که آمریکا تعهد کرده بود پس گرفت و بیخیال جبران خسارات عامل
نارنجی شد. دولت حتی پذیرفت که وام 146 میلیون دلاری رژیم سابق در سایگون
را پرداخت کند. تا سال 1994، آمریکا کوتاه آمد و تحریمهایی که 20 سال نفس
ویتنام را گرفته بود، برداشت. بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول و سایر
نهادها شروع به کمک کردند. اقتصاد با نرخ 8.4 درصد در سال شروع به رشد کرد و
ویتنام خیلی زود به بزرگترین صادرکنندۀ برنج در دنیا بدل شد.
با این وجود، در دهۀ نود، همچنان دستههای قدرتمندی در حزب
کمونیست از سوسیالیسم در مقابل امواج سرمایهداری دفاع میکردند. با وجود
هرج و مرج اقتصادی، آنها موفق شدند به شکلی چشمگیر از میزان فقر بکاهند.
زمانی که جنگ به پایان رسید، 70 درصد مردم ویتنام زیر خط فقر رسمی زندگی
میکردند. در سال 1992، این میزان به 58 درصد رسیده بود. تا سال 2000، این
رقم به 32 درصد رسید. همزمان، دولت شبکهای از مدارس ابتدایی را در همۀ
جوامع کشور، و مدارس راهنمایی را در اکثر نقاط کشور راه اندازی نمود.
همچنین ساختار پایۀ یک شبکۀ بهداشت و درمان رایگان را بنیان گذاشت. برای
مدتی، بازوی سوسیالیستی همچنان به اندازۀ کافی عضله داشت تا مرکب
سرمایهداری تازه را هدایت کند. در اواخر دهۀ نود، بانک جهانی به ویتنام
پیشنهاد تا در ازای فروش شرکتهای دولتی و کاستن از تعرفههای تجاری، صدها
میلیون دلار وام دریافت کند. این پیشنهادهای هر بار رد شد.
اما
از سال 2000 به بعد، شتاب تغییرات افزایش یافت و توازن سیاسی دچار تغییر
شد. ویتنام در پی فشار مداوم نهادهای بینالمللی و سرمایهگذاران خارجی،
حاضر شد شرکتهای دولتی را بفروشد. همچنین وارد یک توافق تجاری با ایالات
متحده شد و در نهایت این تغییرات با پیوستن ویتنام به سازمان تجارت جهانی
در سال 2006 به اوج رسید. سه دهه پس از پیروزی کمونیستها در جنگ، آنها به
جزئی غیرقابل تشخیص از اقتصاد سرمایهداری جهانی بدل شده بودند. غرب
بالاخره پیروز شد.
خانم قهوهفروش در محل بساطش در پیادهرویی در سایگون، شاهد همۀ
این تغییرات بوده و با این حال زندگی خودش تغییری نکرده است. او میگوید:
"من درآمدم همان بود و اتاقمم همان. چیزهای بیشتری در فروشگاهها هست، اما
قیمتها هم بالاتر میرود. کشور تغییر کرده، اما نه برای امثال من. مردمی که
ارتباطات داشتند، ثروتمندتر شدند." در طول همۀ این سالها، او از قهوۀ
تولید ویتنام با برند "ترانگ نگوین" استفاده کرده است. در حالی که او فقیر
ماند، مردی که صاحب شرکت تولید قهوه است سوار بر امواج بازار آزاد
ثروتمندتر شده و اکنون 100 میلیون دلار ثروت دارد.
نگوین کونگ خه در دفترش نشسته است. او سالهاست که سردبیر روزنامۀ
"تانه نین" است. همان روزنامهای که خانم قهوهفروش جلویش بساط میکرد. او
در دوران سردبیریش، افراد قدرتمندی را عصبانی کرده است. او ارتباطات میان
گنگسترهای سایگون با مسئولان ارشد را برملا کرده، و همچنین داستان رسوایی
بزرگی را افشا کرده که در آن یکی از خانوادههای سرشناس از صندوقی دولتی
دزدی کردهاند. این کار خطرناکی بود. ویتنام سیستم سانسور بیدر و پیکری
دارد. هر هفته سردبیران را روزهای سه شنبه در هانوی و پنج شنبهها در
سایگون فرا میخوانند و بهشان میگویند که چه خبری را کار کنند و چه
خبرهایی را کار نکنند. "خه" در سال 2008 به خاطر افشاگریهایش اخراج شد.
در نوامبر سال گذشته، نگوین خه دوباره خطر کرد تا از طریق نیویورک
تایمز از دولت کشورش بخواهد به آزادی رسانهها پایبند باشند. او در دفترش
در حال حاضر یک سایت خبری را اداره میکند. او که هیچ واهمهای از آشکار
بودن نامش ندارد، چیزی را میگوید که بسیاری فقط جرئت پچپچ کردنش را
دارند: اینکه رهبری حزب کمونیست ویتنام در حال خیانت به هدفشان هستند.
او میگوید: "در ابتدا، کسانی که انقلاب را به نتیجه رساندند،
دولتی ایجاد کردند که قصد خیلی خوبی داشت و میخواست کشور را توسعه دهد و
با رعایت عدالت آن را به رونق برساند. اما یک جای مسیر منحرف شدند. کسانی
که به انقلاب پیوستند، قسم خوردند که شفاف باشند. در نهایت آنان به تعهد و
ایدئولوژی خود خیانت کردند."
نگوین خه خودش در جریان انقلاب بود. او که در دهۀ 70 دانشجو بود،
ضد آمریکا دست به اقدام زد و سه سال را پشت میلههای زندان گذراند. او
سالها عضو حزب بود. او درک میکند که چرا رهبری حزب برای تکان دادن اقتصاد
سراغ ابزارهای سرمایهداری رفته، اما او روی سیاه سکۀ نئولیبرالیسم را هم
دیده است: فساد و نابرابری.
شما میتوانید این موضوع را در خیابانها ببینید. سایگون با وجود
گذشتۀ تاریکش، اکنون به تودۀ زندهای از فعالیت تجاری بدل شده است. با این
وجود همچنان شهری جهان سومی است و نشانههای فقر را در هر گوشهاش میتوان
دید. بعد به خیابان "دانگ خوی" میرسید: جزیرهای از ثروت سرشار که در آن
اغنیا میتوانند تیشرت مارک هرمس را به قیمت 50 دلار بخرند، ساعت ورساچه
را به قیمت 15000 دلار، یا میز شامی با چهار صندلی با روکش طلا و پرشده از
پر قو را با قیمت 65000 دلار. و در گوشهای از آن هتل کنتیننتال، غذاهایی
سرو میکند که قیمتش حقوق یک هفتۀ یک کارگر است. نام این رستوران سیلیای
به صورت هو شی مینه است: "لو بورژوا"!
نگوین خه میگوید که از هر ده دلاری که برای پروژههای عمومی
تخصیص داده میشود، هفت دلارش در جیب یک نفر میرود. واقعاً؟ پس 70 درصد
بودجۀ دولتی ویتنام دزدیده میشود؟ حرفهای ما را یک مترجم به یکدیگر انتقال
میداد. خه با سر تایید میکند و میگوید: "بین 50 تا 70 درصد."
موسسۀ شفافیت بینالملل سال گذشته گزارش داد که ویتنام یکی از
فاسدترین کشورهای جهان است، و در جهان رتبۀ 119 را دارد. این کشور از 100
نمره، 31 گرفته بود.
هیچ کس ادعا نمیکند که فساد چیز جدیدی است. اینکه مسئولان دولتی
در ویتنام نفوذ خود را در قبال پول میفروشند و فامیل باز هستند، سبقهای
طولانی دارد. اما مسئله این است که تحت رهبری فعلی این مسئله به سطوح
تازهای رسیده است. مردم میگویند که این مسئله با خصوصی شدن شرکتهای دولتی
بزرگ ویتنام و فرصتی که پدید آمد تا برخی سیاستمداران و مقامات خود و یا
اعضای خانوادهشان را به ریاست این شرکتها بگمارند، تشدید شده است. مارتین
گینزبرو، استاد دانشگاه بریتانیایی که سالها در ویتنام وقت صرف تحقیق در
مورد توسعه در جنوب شرق آسیا کرده است میگوید: "مقامات به جای الهام گرفتن
از ایدهئالهای اصلاح طلبانه، اسیر رشوه خواری هستند... چیزی که ما با لفظ
"اصلاحات" به آن اشاره میکنیم، اغلب تلاش جریانهای سیاسی-تجاری رقیب برای
در اختیار گرفتن منابع مالی و سایر منابع است."
در سه ماه اخیر، وبسایتی به راه افتاده که اتهامهای مفصلی را
دربارۀ نخبگان صاحب قدرت در ویتنام با ذکر نامشان مطرح میکند. این سایت که
نام خود را "پرترۀ قدرت" گذاشته و ادعاهایش را با اسناد، صوت و تصویر
همراه میکند. ناظران گمان میکنند که این سایت را یک سیاستمدار بسیار
قدرتمند به راه انداخته تا به رقبایش ضربه بزند. این سایت مدعیست که اینها
تنها بخش کوچکی از دنیای سری دزدی هستند.
این سایت به یک چهرۀ بسیار ارشد حمله کرده و مدعی شده که یک مقام
محلی یک چمدان حاوی یک میلیون دلار پول نقد به خانۀ آن مقام ارشد برده و در
مقابل یک شرکت ساختمانی را از 15 میلیون دلار مالیات معاف کرده است. سپس
آن شرکت به آن مقام ارشد و آن مقام محلی یک ویلا داده است. این سایت همچنین
دو سیاستمدار برجسته را متهم کرده است، که یکی از آنها در قبال دریافت
رشوه از محاکمۀ یک بانکدار فاسد جلوگیری کرده و دیگری 1 میلیارد دلار از
حساب شرکتی دولتی را به حساب خواهرش منتقل کرده و خواهرش در حال حاضر 20
شرکت مختلف را اداره میکند. همچنین یکی از چهرههای نظامی متهم شده که
پسرش زمینهای ارتش میفروشد و پولش را به جیب میزند.
هر از گاهی دولت به فساد اذعان میکند و متهمانی را به دادگاه
میکشاند. در محاکمههای پرسروصدایی که اواخر سال پیش برگزار شد، چهار مدیر
یکی از شرکتهای سابقاً دولتی به جرم رشوه و کلاهبرداری به مرگ محکوم شدند؛
دو نفر دیگر هم به حبس ابد. نگوین خه این محاکمهها را در برابر گستردگی
فساد ناچیز میداند. او شانه بالا میاندازد و میگوید: "ما برای استقلال و
برابری میلیونها جان دادیم. وقتی که من در زندان بودم، فکر میکردم که
کشور پس از جنگ پاک خواهد شد، اما این اتفاق نیافتاد. توسعۀ کشور باید پیش
برود، در نتیجه ما علیه کسانی که از راه مشروع پول در میآورند چیزی
نمیگوییم. اما نمیتوانیم اجازه دهیم که کسانی که از راه نامشروع ثروت
اندوزی میکنند، مردم بیچاره را بیچارهتر کنند."
همین جاست که داستان بسیار دردناک میشود. با وجود موفقیت ابتدایی
ویتنام در توزیع عادلانۀ ثروت، این کشور دیگر اهمیت چندانی به فقرا
نمیدهد. در گزارش سال 2012 بانک جهانی گفته شده بود که در ویتنام "نا
برابری دوباره وارد دستور کار شده است." مابین سالهای 2004 تا 2010، درآمد
ده درصد فقیر جمعیت، یک پنجم کمتر شده است، در حالی که 5 درصد ثروتمند
ویتنام در حال حاضر 25 درصد درآمد کلی را به خود اختصاص دادهاند.
بدترین
شکل این نابرابری را میشود در مناطق روستایی مشاهده کرد. میلیونها کشاورز
از زمینهای خود رانده شدهاند تا جا برای کارخانهها و جادهها باز شود.
در اوایل دهۀ نود، تقریباً همۀ خانوادههای روستایی (91.8 درصد) صاحب زمین
بودند. در سال 2010، حدود یک چهارمشان دیگر زمین ندارند. موج بزرگی از
کشاورزان به شهرها ریختهاند و در آنجا به صدها هزار کارگری پیوستهاند که
با خصوصی شدن شرکتهای دولتی مازاد تشخیص داده شدهاند و اخراج شدهاند. این
موج زنان و مردان، حالا به "بخش غیررسمی" سرازیر شدهاند و از کار در
کارگاههای زیرزمینی و دستفروشی در پیاده رو خرج خود را درمیآورند.
در عین حال، درمان و تحصیل دیگر رایگان نیست. بانک جهانی گزارش
داده است که "درآمد روز به روز برای دسترسی به خدمات پایه، تعیین کنندهتر
میشود" و اینکه دولت به شکل چشمگیری سرمایهگذاری در بیمارستانهایی برای
ثروتمندان را افزایش داده و مراکز بهداشتی دولتی برای فقرا را کم کرده است.
بازسازی ویتنام پس از جنگ چیزی شبیه به معجزه بود. به خصوص اینکه
این کشور در حالی توانست از میزان فقرا بکاهد که این شاخص در کشورهایی
همچون انگلیس رو به افزایش بود. با این حال حقیقت این است که این کشور حالا
بدترین صفات دو سیستم رقیب را در خود دارد: کشور سوسیالیستی استبدادی با
ایدئولوژی لجام گسیختۀ نئولیبرالیستی؛ این دو دست به دست هم دادهاند تا
پول و حقوق مردم ویتنام را از ایشان بربایند، در حالی که گروه اندکی در
حالی که پشت شعارهای انقلابی پنهان شدهاند، جیبهای خود را پر میکنند.
پیروزهای جنگ، در صلح شکست خوردند. اینکه رهبران ویتنام خود را سوسیالیست
میخوانند، دروغی پوچ بیش نیست. به قول یک پارتیزان سابق که زندگیش را در
جنگ به خطر اندخته بود: "آنها کاپیتالیستهای سرخ هستند."
نویسنده: نیک دیویس خبرنگار گاردین
ممنون از فرارو