سروش حبیبی که بیش از 40 سال است به اروپا مهاجرت کرده میگوید: دلم برای ایران یک ذره شده است. اگر در ایران کسی را داشتم با توجه به وضعیت جسمیام به هر سختیای بود به آنجا میآمدم، اما کسی را در آنجا ندارم و تنهایم.
ش
این مترجم پیشکسوت که در سن 82 سالگی به سر میبرد و تا به حال آثار ادبی زیادی از نویسندگان بزرگ روسی، آلمانی، انگلیسی و فرانسوی به فارسی ترجمه و در ایران منتشر کرده است، در گفتوگو با خبرنگار ادبیات و نشر ایسنا اظهار کرد: خیلی دلم میخواهد به ایران بیایم اما نمیتوانم. کسانی هم بودهاند که اصرار کردهاند به ایران بیایم تا برایم شب برگزار کنند، مخصوصا آقای دهباشی. ولی الان تکان خوردنم خیلی سخت شده است.
او که ساکن فرانسه است، ادامه داد: البته دلم برای ایران یک ذره شده است. اگر در ایران کسی را داشتم با هر سختی و حتی با این وضعیت هم میآمدم، اما کسی را در آنجا ندارم و در آنجا تنهایم. ضمن اینکه اینجا خانوادهام تنها هستند و به من نیاز دارند. خیال هم نکنید اینجا ماندن برای من مزایایی دارد و من برای این مزایا در اینجا ماندهام. البته اینجا دود و دم تهران را ندارد. فقط به این دلیل که حرکت کردن برایم سخت است نمیتوانم به ایران بیایم. با این حال باید زندگی کرد و تنهایی را تحمل کرد و تا جایی که میشود باید راضی بود.
حبیبی که تا به حال آثار زیادی از نویسندگان بزرگ دنیا همچون داستایوفسکی، تولستوی، چخوف و هسه را به فارسی برگردانده است، در بخش دیگری از این گفتوگو درباره آثاری که در دست انتشار دارد، گفت: الان مدتی است که کمتر کار میکنم. ترجمه کتاب «رستاخیز» لئو تولستوی نزدیک به تمام شدن است. کتاب دیگری هم از داستایوفسکی به نام «ذلیلشدگان» یا «اهانتدیدگان» را در دست ترجمه دارم که نیمی از آن را ترجمه کردهام. اما در این فاصله کتابهای دیگری ترجمه کردهام که قرار بود تعدادی از آنها از سوی ناشران در ایران منتشر شوند. «بانوی میزبان»، «همزاد» و «عشق اول» عنوان این کتابهاست.
او در ادامه گفت: کتاب «عشق اول» سه داستان دارد که دو داستان آن را داستایوفسکی نوشته است و یکی از آنها را ایوان تورگنیف. همچنین کتاب دیگری با نام «سه نفر در برف» از یک نویسنده آلمانی ترجمه کردهام که طنز بسیار زیبایی دارد و خود من این کتاب را بسیار پسندیدم. به طور مثال در این کتاب یکی از شخصیتهای کتاب نگران این است که اگر میلیونرها از بین بروند جهان چقدر دچار مشکل میشود!؟ در این کتاب نویسنده با کنایه میگوید سرمایهداران همه آدمهای خوبی هستند و همیشه دست پدرانهشان را بر سر کارگران میکشند، که با این کار در واقع در حال دست انداختن آنهاست. قهرمان کتاب هم یک میلیونر است که میآید و در بین مردم زندگی میکند. نویسنده کتاب به این واسطه میلیونرها را مسخره میکند. از همین نویسنده کتاب دیگری با نام «لوته و لنگهاش» ترجمه کردهام که ظاهرا این داستان را در گذشته شرکت والت دیزنی به فیلم تبدیل کرده است. داستان این کتاب هم مربوط به دو دختر دوقلوست که از هم جدا شدهاند و نمیدانند خواهرند اما بر اثر یک تصادف همدیگر را پیدا میکنند و باعث آشتی دوباره پدر و مادرشان میشوند. ظاهرا در ایران هم فیلمی از روی این کتاب ساخته شده است اما من این موضوع را نمیدانستم و وقتی شنیدم تصمیم داشتم دیگر کتاب را منتشر نکنم، ولی نشر ماهی اصرار کرد که این کتاب را چاپ کند.