طبق نقاشیهایی که از ناپلئون بناپارت در دست است، او حوالی زمانی که کنسول اول شد، موهای کوتاهی داشت. مسئلهای که خود از مد افتادن موهای بلند برای مردان را تسریع کرد. در فرانسۀ آن دوران، سبک لباس پوشیدن زنان هم در حال تغییر بود. لباسهای زنانه سبکتر میشدند و شکل بدن زن را بیشتر نمایان میکردند. بخش محافظهکارتر و مذهبیتر مردم فرانسه، این موضوع را از نشانههای فساد میدانستند.
تابلوی "ناپلئون، کنسول اول"؛ اثر ژان آگوستو دومینیک اینگرس
به گزارش فرادید، در سال 1800، ناپلئون در مقام کنسول اول، ارتشش را از گذرگاه سنت برنارد در آلپ عبور داد. ناپلئون در ماه ژوئن آن سال با استفاده از توپهای سبک که حمل و نقل آسانی داشتند، روحیۀ بالای سربازانش، و ابتکاراتی که خود در عرصۀ نبرد به خرج میداد، در مارنگو (در شمال ایتالیا و در 125 کیلومتری میلان) شکست سختی بر اتریشیها وارد نمود، و درۀ "رود پو" را بار دیگر به تصرف فرانسه درآورد. ناپلئون در نظر داشت که دوکنشین میلان را برای فرانسه نگاه دارد، و سپس تسلطش را در شمال ایتالیا با الحاق پیدمونت به فرانسه گسترش داد. او سپس جنوا و پارما را به مناطق تحت کنترلش افزود، و سپس در جنوب ایتالیا تاسکانی و ناپل را به اشغال فرانسه درآورد.
اتریش در سال 1801 از جنگ با فرانسه دست کشید. همچنین در آن سال، ناپلئون توافقی با پاپ امضا کرد، و بدین ترتیب شکافی که از یک دهۀ قبل میان انقلاب فرانسه و کلیسای کاتولیک شکل پدید آمده بود را ترمیم نمود. بر این اساس، کاتولیکهای فرانسه آزاد بودند که مطابق میل خود مناسک مذهبیشان را به جای آورند، و از طرفی دولت فرانسه حق نامزد کردن اسقفها را بر عهده داشت و به کشیشان حقوق پرداخت میکرد.
زرد: امپراطوری اول فرانسه 1804 تا 1814
بنفش: کشورهای اقماری ناپلئون
در سال 1802، بریتانیای خسته از جنگ، توافقنامۀ صلحی، مشهور به "پیمان آمیان"، با فرانسه منعقد کرد که به موجب آن ترینیداد و سایر جزایر کاراییب به فرانسه بازگردانده میشد. همچنین به موجب این توافق هلند و بلژیک و همچنین بخش بزرگی از شبه قاره ایتالیا تحت اختیار فرانسه باقی میماند. پیمان آمیان نوعی توازن قدرت را در اروپا پدید آورد و رهبران بریتانیا علاقمند به حفظ آن بودند.
در اوایل سال 1803، ناپلئون همچنان در سنت دومینگو (هاییتی فعلی) نیروی نظامی داشت. او لوییزیانا را (که از اسپانیا گرفته بود) در اختیار داشت، و قصد تصرف فلوریدا را داشت.
در آن دوران جفرسون در ایالات متحده رییس جمهور بود، و این کشور روابط خوبی با فرانسه داشت. از سوی دیگر بریتانیاییها که همچنان کانادا را در دست داشتند، جایگاه خود را در دنیای جدید در خطر میدیدند. آنها همچنین مظنون بودند که ناپلئون قصد دارد دریای مدیترانه و خاورمیانه را تحت تسلط بگیرد و از این رو نگران مسیرهای تجاری خود در این مناطق بودند.
احساسات همسو با انقلاب فرانسه باعث شد تا نواحی آلمانی در جنوب و شرق فرانکفورت (باواریا، ورتمبرگ، و بادن) تا سال 1803 به جبهۀ فرانسه بپیوندند. در بریتانیا، ویلیام پیتِ پسر، دوباره به قدرت رسیده بود و قصد داشت تا جلوی گسترش ایدههای انقلاب فرانسه را بگیرد و در پی آن بود که تا یک بار دیگر ائتلاف انگلیسی، اتریشی، روسی را علیه ناپلئون تشکیل دهد.
ناپلئون به جای آنکه به بریتانیا اطمینان دهد که دلیلی برای نگرانی وجود ندارد، با تلاش برای بیرون راندن بریتانیاییها از بخش قارهای اروپا، ترسها آن را افزایش داد. ناپلئون در مدتی که صلح برقرار بود، به تقویت ارتش خود پرداخت. او نیروهایی را از پیدمونت به نیروهای رزمی خود افزود و همزمان با کمک اسپانیا به تقویت نیروی دریایی خود پرداخت.
ناپلئون از توازن قدرت موجود ناراضی بود و وضعیت حاضر مطابق میلش نبود. او عاشق جنگ نبود، اما افتخاراتی که پیروزیهای نظامی برایش به ارمغان میآورد را دوست داشت. چرا که این افتخارات منبع ستایشی بود که مردم فرانسه بر او روا میداشتند. ناپلئون جنگی دیگر با بریتانیا را ناگزیر میدانست، و خود را برای آن مهیا میکرد.
بریتانیا، برخلاف پیمان آمیان، حاضر به خروج از جزیرۀ مالتا نبودند. آنها میخواستند مالتا را حفظ کنند، و همچنین در قبال به رسمیت شناختن الحاق جزیرۀ ایتالیایی اِلبا و سایر فتوحتات فرانسه در ایتالیا به این کشور، خواستار خروج فرانسه از جمهوری هلند و سوییس بودند. فرانسه نپذیرفت و در یازدهم آوریل 1803، روابطش را با بریتانیا قطع کرد.
فرانسه که خود را در آستانۀ جنگ دیگری با بریتانیا میدید و همچنین شاهد برتری آشکار بریتانیا در اقیانوس اطلس بود، لوییزیانا را به ایالات متحده فروخت. در هجدهم ماه می آن سال، بریتانیا به فرانسه اعلان جنگ داد. بریتانیا تصور میکرد که این جنگ نیز همچون جنگ دو کشور در سالهای 1782 تا 1792، جنگی فرسایشی خواهد بود و سالها به طول خواهد انجامید.
قانون ناپلئون
در همین اثنا، ناپلئون مشغول سادهسازی سازمان فرانسه بود. او ریاست سیوشش جلسه از هشتادوچهار جلسهای را که منجر پدید آمدن قانونی که به قانون ناپلئون مشهور شد، برعهده داشت. ازدواج و طلاق تحت قانون مدنی قرار گرفت، و به بیان دیگر از حوزۀ اختیارات کلیسا خارج شد. بنا شد که با بخشیدن ساختاری نو به دولت، ادارۀ امور به نحوی صادقانه تر صورت گیرد، و همچنین از ثروت و مالکیت خصوصی حمایت شود، و همچنان وفاداری به ارزشهای "حقوق انسان و شهروند" که در انقلاب سال 1789 اعلام شدند، حفظ شود. بنا شد که فرانسه دارای مدارس خصوصی و عمومی باشد، و اگرچه امکان سالهای اول آموزش در مدارس مذهبی وجود داشت، اما کل آموزش تحت اختیار دولت قرار داشت.
در قانون ناپلئون، سنت احتساب زنان به عنوان وابستگان ادامه مییافت. زنان امکان قرارداد بستن یا داشتن حساب بانکی به نام خود را نداشتند. هدف اصلی آموزش زنان، تبدیل آنها به همسرانی شایسته قلمداد میشد و از این رو بیشتر آموزش ایشان را مهارتهای خانهداری و پایبندی به مذهب تشکیل میداد.
ناپلئون که دغدغۀ سیر نگاه داشتن سربازانش را داشت، جایزهای نقدی برای هر کس که بتواند راهی مطمئن برای حفظ و نگهداری خوراکیها بیابد تعیین کرد و بدین ترتیب صنعت غذای کنسروشده در فرانسه آغاز شد.
* کنسولهای فرانسه دولتی است که در مدت واژگونی دیرکتوار (انجمن گردانندگان) فرانسه تا کودتایی که به پدید آمدن امپراتوری ناپلئون انجامید در کشور فرانسه بر سر کار بودند (۱۷۹۹-۱۸۰۴). در این دوره ناپلئون بناپارت به عنوان کنسول نخست فرانسه قدرتش را به این کشور گسترش داد، ولی هنوز خود را امپراتور نخوانده بود.
بخش بعدی: امپراطور ناپلئون و جنگ در سالهای 1804-5
منبع: http://www.fsmitha.com/