این بار معلم دوستداشتنی مدرسهای در همدان به بیماری سرطان مبتلا شد و دانشآموزان برای همدردی با وی تصمیم مهربانانهای گرفتند.معلم ورزش دبستان آیتالله معصومی در همدان همیشه چهرهای خندان و شاد داشت و با بچهها دوستی میکرد.
به گزارش رونامه ایران «محمدرضا قادری» قهرمان دوچرخهسواری استان همدان وقتی به بیماری سرطان خود پی برد با تجویز پزشکان تن به شیمی درمانی داد و موهایش یکی پس از دیگری ریخت.
بچهها که با معلم ورزش خود خاطرات شیرینی داشتند وقتی چهره رنگ پریده و سر بیموی وی را دیدند زانوی غم در آغوش گرفتند، دیگر از جنب و جوش معلمشان خبری نبود و او مرتب ضعیفتر میشد.میدانستند باید معلمشان را شاد کنند و بگویند دوستش دارند، میخواستند معلم مهربانشان در جمع آنها احساس غریبی نکند و بداند بچههایی که در زنگ ورزش با صدای سوتهای او نرمش میکردند و لبخند به چهرهشان مینشست با او همگام هستند و دوستش دارند.یک روز وقتی آقای قادری به مدرسه رفت صحنهای را دید که باورکردنی نبود، اشک شوق به چشمانش نشست و بعد از مدتها لبخند زد.پسربچهها همگی موهای سرشان را تراشیده بودند و با بستن حلقه اتحاد در حیاط مدرسه و با در دست داشتن نوشتههای «آقای قادری دوستت داریم» به استقبال معلم ورزش خود رفتند. همه پسربچهها دور معلم مهربانشان حلقه زدند، تکاپویی برپا بود و همه به سمت آقای قادری میدویدند و یکی از دانشآموزان قدیم این دبستان که مهارت خاصی در حرکات آکروباتیک دوچرخه داشت در برابر دیدگان همه شروع به نمایش کرد.خانواده بچههای دبستانی نیز بیکار نبودند و همه در مدرسه دعا خواندند تا معلم مهربان ورزش بیماری سرطان را در میدان رقابت مغلوب کند.روز 24 دی ماه سال جاری شور و هیجان وصفناپذیری در دبستان آیتالله معصومی همدان برپا بود.
حمدیه رئیس اداره تربیت بدنی و آموزش و پرورش استان همدان در این باره به شوک گفت: مسئولان دبستان آیتالله معصومی که در حاشیه شهر همدان قرار دارد وقتی متوجه شدند قادری، معلم ورزش دچار بیماری سرطان شده است با همکاری اداره کل ورزش جوانان، هیأت دوچرخهسواری و آموزش و پرورش استان مراسمی را برای احساس همدردی با وی برگزار کردند. از آنجایی که دانشآموزان، معلم ورزششان را الگوی خود میدانند در اقدامی خودجوش تصمیم گرفتند بهخاطر همبستگی با معلم مهربان موهای سرشان را از ته بتراشند و به او روحیه دهند.
حمدیه ادامه داد: آقای قادری مدالهایی را در زمینه دوچرخهسواری در سطح کشوری، استانی و آسیایی بهدست آورده و وظیفه ما است که در شرایط سخت با او همراه باشیم. رئیس اداره تربیت بدنی همدان افزود: خدا را شکر که با این اقدام خنده را بر لب قهرمان دوچرخهسواری آوردیم، او که محبتهای بیریا و مهربانی کودکان را میدید که چگونه از وی حمایت و ابراز علاقه میکنند بسیار شاد شد و از این بابت احساس رضایت کرد.
گفتوگو با معلم ورزشمحمدرضا قادری معلم ورزش به شوک گفت: اوایل دیماه سال گذشته بود برای بدنسازی به قله سههزار متری همدان رفته بودم که بهطور ناگهانی بیهوش شدم. از آن لحظه هیچچیز به یاد ندارم فقط وقتی به هوش آمدم در بیمارستان بودم و تحت نظر پزشک متخصص قرار گرفتم.
پزشکان احتمال میدادند دچار سرطان ریه باشم و با انجام آزمایشها دقیقاً 20 روز قبل از سال نوی 93 متوجه شدند سرطان دارم. وی افزود: حدود پنج ماه قبل از این اتفاق غیرمنتظره چندبار دچار خونریزی از نای شده بودم و همان زمان در تهران نزد چند پزشک متخصص رفتم و آنها علت خون بالا آوردنم را آسم خفیف اعلام کردند و عده دیگری گفتند در نای دچار زخمی کوچک شدهام که با مصرف آنتیبیوتیک بهتر میشوم. اگر پزشک تشخیص میداد سرطان ریه دارم زودتر تحت درمان قرار گرفته و خوب میشدم اما متأسفانه به دلیل بیدقتی و بیتوجهی این بیماری پیشرفت کرد.
محمدرضا قادری ادامه داد: مراسمی که روز چهارشنبه در دبستان آیتاللـه معصومی برگزار شد مرا بسیار غافلگیر کرد. وقتی میدیدم حدود 400 دانشآموز برای همدلی و دادن انرژی مثبت به من با اینکه هوا اکنون 20 درجه زیر صفر است بهخاطر من موهایشان را از ته تراشیدند بسیار خوشحال شدم که هنوز هم در دل آنها جای دارم.
محمدرضا ادامه داد: من در سن و سالهای دانشآموزان، قهرمان کشور بودم. بهخاطر شرایط بحرانی که در گذشته داشتم خوب میتوانم حال تکتک بچهها را درک کنم مثلاً وقتی میدیدم پسری گوشه حیاط مدرسه تنها نشسته و با دیگر بچهها بازی نمیکند میفهمیدم حتماً مشکلی دارد یا گرسنه است یا در خانواده چالشی دارد یا ... خیلی صمیمی با آنها صحبت میکردم. به دلیل درک کردن شرایط بچهها و احساس دوطرفه با همه آنها دوست بودم. سعی میکردم تا جایی که میتوانم کمکشان کنم و حالا آنها هستند که کنارم هستند و دلداریام میدهند.
این مرد جوان در ادامه گفت: تا حالا بهخاطر این بیماری گریه نکردهام اما وقتی پیامها و نامههای پسرانم در مدرسه را میدیدم که در مناسبتهای مختلف نیمه شعبان، عاشورا و... به من دادند اشک در چشمانم جاری میشد و نمیتوانستم بغضم را در گلو نگه دارم. وقتی میدیدم بچهها توانستهاند شماره تلفنم را پیدا کنند و با همان ادبیات ساده و کودکانهشان برایم پیام میدادند که آقا من الان حسینیهام، فقط نشستهام و شفای شما را از خدا میخواهم، بغضم میشکست و احساس پاک آنها را ستایش میکردم و باور دارم که اینها بدرستی رشد و پرورش یافتهاند و در آیندهای نهچندان دور برای خودشان مدیر، معلم، ورزشکار، خبرنگار و... میشوند و در جامعه بخوبی ایفای نقش میکنند. این احساسهای پاک دوطرفه و از سوی دل مهربان کودکان است