این فوتبال شدهاست معضل زندگی من. لابد فکر میکنید از آنهایی هستم که نصف شب مینشینم پای تلویزیون به دیدن مسابقات لیگ برتر اروپا و روزی چند بار اخبار رادیو و تلویزیون را شخم میزنم و هر روز روزنامههای ورزشی را ورق میزنم که بفهمم مهدویکیا چه کرده و دایی چه گفته و مایلی کهن چی خورده و بکهام چی پوشیده...
نخیر. یعنی دقیقا بر عکس. اگر اهل اینها بودم که مشکلی نبود، چون همهی مملکت ما در جهت سرویس دهی به این نوع سلیقه است. کافیست نیم ساعت همینجوری اتفاقی بنشینید پای یکی از شبکههای تلویزیونی یا هر روز به تیتر روزنامهها و مجلاتی که روزنامهفروش سر محله گذاشته روی پیشخوان نگاه کنید. انگار در این ممکلت هیچ چیزی بزرگتر و مهمتر و همهپسندتر از فوتبال نیست. همهی نگاهها یا متوجه فوتبال است و یا به زور متوجه این ورزش میشود.
اصلا چرا راه دوری برویم. همین باخت تیم ملی فوتبال ایران مقابل تیم ملی عربستان را در نظر بگیرید.
واویلا... انگار که یک مصیبت ملی روی داده باشد (یا انگار که ما مصیبت ملی کم میبینیم و این یکی تحفه است!) در همین یکی دو روز اینقدر من علی دایی را شنیدهام که باور کنید به کلمهی دایی آلرژی گرفتهام و حتی تحمل دیگر به دایی خودم هم حساسیت پیدا کردهام. حالا ماجرا چیست؟ تیم ایران یک گل زده و دو گل خورده. خب البته ناراحت کننده است و آدم دوست ندارد اینطوری بشود. اصلا اگر به من باشد، آرزو میکنم تیم ایران ده گل میزد و هیچی نمیخورد. ولی خُب... توپ گرد است و هزار ماجرا پیش میآید. یکیاش اینکه تیمی که وضعیت جسمی و روحی و به خصوص تاکتیک مربی بهتری داشته باشد برنده میشود. گاهی هم البته اینطور نمیشود و بخت آن یکی تیم بلندتر است، اما متاسفانه انگار اینبار روال بر همان قاعدهی "بهتر، میبرد" بوده است. بعضیها البته در پی آن هستند که این شکست را به گردن طالع همایون دکتر احمدینژاد بیندازند و بگویند به خاطر حضور و قدم خیر ایشان در ورزشگاه بود که این اتفاق افتاد؛ ولی ما که میدانیم اینها همه شایعه و خرافه است. دلیلش هم این است که درست است که در ماجرای جام جهانی کشتی و همین مسابقه، حضور دکتر مقارن با باخت شد ولی از آن سو می دانیم که ایشان در بسیاری از مسابقات هم حضور نیافت، اما با این حال در آنها هم باخت حاصل شد! پس نتیجه میگیریم این ناکامیها ربطی به حضور ایشان در سالن یا استادیوم ندارد و اگر اندکی کلیتر و عاقلانهتر نگاه کنیم میبینیم که حضور ایشان در کل مملکت و تمام شئون ورزشی و غیر ورزشی ملموس است نه فقط چند مسابقه!...
بگذریم برویم سر همان بحث شیرین فوتبال. کجا بودیم؟... بله... به خاطر همین مسالهی ساده چنان جنجالی بلند شده که انگار یک فاجعهی غیر قابل جبران ملی روی داده است. حالا خوب است که کل ماجرا برای دور مقدماتی و جواز ورود به بازیهای جام جهانی است که همه می دانیم جز هیجان چیزی نصیب مردم ایران نمیشود. یعنی چه تیم ملی عربستان باشد و چه تیم ملی ایران، همه میدانیم که در جام جهانی عاقبتی جز لوله شدن در مقابل تیمهای بزرگتر ندارند؛ اما الان چنان فریاد وا مصیبتایی بلند است که انگار چه شده.
اینها در حالیست که از ملت صبوری مثل ملت ما این کارها بعید است. ما که اینهمه ورزشهای قهرمانی و تیم های ملیمان شکست میخورد خب این هم رویش. اینقدر اوضاع ورزشهای همگانیمان خراب است، خب آنها هم رویش. مطمئن باشید شانههای پرتوان مهندس علیآبادی تحمل بیشتر از اینها را هم دارد.
میدانید؛ اصلا فرض کنیم این مساله خیلی مهم بوده و اگر یکی دو جا پای بازیکنان عربستانی کج میشد و گل نمیزدند یا داور هوای ما را بیشتر از آن داشت و خلاصه به هر طریقی میبردیم، نفری یک سکه طلا به ما میدادند و مسالهی برد و باخت تیم ملی ایران واقعا تاثیر عینی و ملموسی روی زندگی ما داشت. حتی در آن صورت هم از ما بعید است که برای این قبیل مسائل خون خودمان را کثیف کنیم. مایی که وقتی فقط در طول دو سال سیصد میلیارد تومان در شهرداریمان گم میشود جز لبخند کاری نمیکنیم. مایی که وقتی سازمان مدیریت و برنامهریزی کشورمان تعطیل میشود خم به ابرو نمیآوریم. مایی که انگار نه انگار با نفت 150 دلاری صندوق ذخیره ارزیمان از شدت تمیزی که انگار به شیوهی سنتی اپیلاسیون شده است.مایی که وقتی بیبرقیهایمان روزانه میشود فقط آب خنک میخوریم و خودمان را با بادبزن باد میزنیم. مایی که وزیر کشورمان جاعل حرفهای مدرک از آب درمیآید و فقط به استیضاح او راضی هستیم. مایی که در یک شب 19 نشریه مملکتمان تعطیل میشود و فقط میگوییم "آخی... حیف شد" مایی که جنگلهای کشورمان به شتاب در حال نابودیست و حتی آن آخیش را هم نمیگوییم، مایی که... ایرانی هستیم!
بله... از ما بعید است این کارها.
چند ساعت بعد... روحیهی ورزشکاری !
این چند خط بالا را که نوشتم خودم کف کردم. البته نه از شدت شوق و ذوق، بلکه از شدت عصبانیت. آنقدر که جا داشت کاهگل زیر بینیام بگیرند و دورم را با چاقو خط بکشند (منتها اگر شانس ماست که حتما چاقو میکنند توی بینیمان و با کاهگل دورمان دیوار میکشند. اینست که از غش کردن اصولا پرهیز میکنم!) گویا به مصداق آن جملهی معروف که "برای مخالفت با فلسفه هم باید فیلسوف بود" برای مخالفت با اینهمه بها دادن به فوتبال، باید بهای زیادی به آن داد. البته فوتبال، حتی در حد و اندازهی فوتبالی که روز شنبه دیدیم هم بیفایده نیست برای ما. از جمله برای شناخت بهتر روحیهی ورزشکاری ما. همان روحیهای که باعث میشود اگر تیم مقابل (در بازیهای قبلی) وقتی بالاتر است و وقتکشی میکند، این قبیل حرکات را مخصوص تیمهای عقبمانده و این حرکات را غیر ورزشی بداند، اما وقتی تیم ما یک گل جلو میافتد و شروع به وقتکشیهای ضایع میکند؛ آن را ناشی از تجربهی بازیکنان بداند. همان روحیهای که باعث میشود وقتی تماشاچیان ما نارنجک به میان بازیکنان عربستان میاندازند، گزارشگر ما تماشاچیها را به خاطر "محرومیتهای احتمالی" (و نه غیر اخلاقی بودن این کار) بر حذر کند، همان روحیهای که کوچکترین خطای داوری به نفع حریف را به مافیای ورزشی ربط میدهد و باطل اعلام کردن گل صحیح حریف را با احترام به نظر داور ختم میکند، همان روحیهای که اگر همان تیم فشل، آن بازی را بختکی میبرد علی دایی را به عرش میبرد اما حالا جز با نابودی او دلش خنک نمیشود... آه ای روحیهی ورزشکاری ایرانی ما!
معرفی وبلاگ / صید ماهی قزلآلا در اینترنت
تا من با حجم کفی که تولید کردهام مشغول مذاکره با شرکتهای تولید کننده پودر رختشویی هستم، قسمتی از مطلب مرتبطی را به نقل از
وبلاگ نیما دهقانی دوست طنزنویسم بخوانید که انگار او هم کم کف نکرده:
علی دایی مربی ای است که به عنوان مربی ناشناخته بود و ناگهان بعد از درخشیدن در تیم سایپا ناگاه چشم باز کردیم و دیدم شد سر مربی تیم ملی...این حقیقت عینا مشابهت می کند به انتخاب ناگهانی و کمی غیر منظتره ی...
او در جای خویش ماند( او کدام یک است فرقی ندارد) مزدک میرزایی در گزارش به بینندگان امید می دهد...ما از انها قوی تریم...ما پیروز میدانیم...همه خوب بازی می کنند و بعد خودش کمی مکث می کند و ادامه می دهد: گل صحیح می زنند می گوید آفساید بوده...خطا می شود می گوید بی احتیاطی...ما با دروغ زنده ایم..آه پلی آف! نمی دانم چقدر دیگر باید آب لوله کشی بخوریم و سینما بسازیم و تولید نمایشنامه فاخر بکنیم تا بفهمند آقایان...ما گاو نیستیم.
مهدوی کیا دارد فحش مادر می دهد...می گوید از از شجاعی طلب توپ می کند...آه پلی آف! تمام دنیا بر علیهمان متحد شده اند...آقای سخنگو می گوید خبر های خوشی داریم... آقای رئیس از پیشرفت های علمی دانشجویان دم می زند..در حالیکه نود و شش درصدشان توی سیصد و شصت و فیس بوک دنبال جمع کردن امضا برای حمایت از کمپین طرفداران ترشی لیته نباشند توی چت روم های یاهو دنبال خانم مناسب متاهل می گردند و غیره.... مقامات بالاتر به مردم نوید پیروزی می دهند در حالیکه در گروه خودمان چهارم شده ایم...و مزدک میرزایی آخر مسابقه با بغض می گوید: شاید پلی آف....آه...پلی آف...
جواد خیابانی مرد بزرگی است....برای ما دروغ های قشنگ می گوید...انقدر که باورمان می شود بازی دو بر هیچ عقب...را هشت یک برده ایم.....جواد خیابانی مرد شریفی است و نان حلال می خورد و اشک می ریزد و ته بازی کاری می کند پا شویم زنگ موبایلمان را عوض کنیم و بگذاریم ای ایران ای مرز پرگهر...و به احترام ان بایستیم و در دلمان زمزمه کنیم...آه مادر..آه پلی آف گفتم ای ایران یاد یار دبستانی افتادم...راستی آقای رئیس جمهور عهم توی استادیوم بودند...آه خیابانی...آه دروغ های قشنگ..آه پلی آف.
...