هادی معیرینژاد در خبرآنلاین نوشت: هر از گاهی اتفاقاتی در جامعه ما باعث می شود که بیش از پیش به یاد نداشته های خود بیفتیم.
مرگ مرتضی پاشایی و پس از آن جنجال هایی که در فضای رسانه ای بر سر صحبت های دکتر یوسف اباذری شد ما را به یاد نقاط خالی ای می اندازد که درحوزه فرهنگی جامعه ما به چشم می خورد.
بحث ابتذال نه تنها در ایران و نه در این مقطع که همیشه موجب رنجش روشنفکران بوده است وگاه روشنفکران و مردم را که نگهبانان راستین کالاها و محصولات فرهنگی عامه پسند هستند رو در روی هم قرار داده است.
نظیر خرده گیری احمد شاملو به خواننده پر طرفدار پاپ که به نظر خودش با خواندن یکی از اشعار فولکلور شاملو کار خوبی کرده بود و نمی دانست چرا روشنفکر بر او خرده می گیرد.
در این میان آنچه قفسه خالی سرمایه های فرهنگی مارا خالی تر از پیش می نماید نبود سپهری میانه مابین روشنفکری و رفتارهای اجتماعی مردم است.
در چنین سپهر میانه ای نه روشنفکر از استقبال مردمی ازتشیع جنازه یک خواننده تازه کار می رنجد و نه مردم از خرده گیری روشنفکر به ابتذال موجود در فضای فرهنگی برمی آشوبند.
به نظر می رسد که مشکل امروز اندیشه و اندیشه ورزی و عدم ورود ایده به حوزه عمومی جامعه، فاصله و شکافی است که بین قشر اندیشه ورز جامعه و عموم مردم وجود دارد.
شکافی که حتی در دوره پهلوی هم وجود داشته و روشنفکران را گاه مجبور به عوام زدگی و مردم را به ان تلکتوئل بازی باسمه ای و صوری وا میداشت.
امروز که این شکاف بین روشنفکران و عامه مردم بیشتر و بیشتر شده و هر لایه اجتماعی از لایه کناری خود در حال گریزاست، مردم در عام بودن خود و روشنفکران در خاص بودن خود، رادیکا لتر شده اند.
در چنین فضایی یافتن روشنفکران مردمی و مردمی که به راستی بر اساس یک چارچوب ذهنی مشخص کنش اجتماعی داشته باشند مانند کیمیاست.
بی جهت نیست که در چنین فضایی پدیده های مانند تشیع جنازه یک هنرمند با سونامی تحلیل مواجه شده و در این میان گاه همه نظرات درست و گاه همه غلط به نظر می رسند چرا که اندیشه ورزی در کشور ما فاقد چارچوب و روایی آن به سطح جامعه و مردم ،با نقص و حتی بن بست مواجه است .
به همین دلیل نه تنها این رفتار خاص مردم بلکه دیگر رفتارهای آن ها نیز اکثرا پیش بینی ناپذیر است چرا که عامه مردم از هیچ الگوی مشخص رفتاری پیش بینی پذیر پیروی نمی کنند.
هیچ کس منکر ابتذالی که لاجرم در این چند سال تمامی حوزه های فرهنگی ما را به خود دچارکرده نیست اما به راستی کدام روشنفکر را در همین سالها یارای آن بود که به دور از جنجال های سیاسی ،ترمز خطر قطار را بکشد؟
کدام سپهرمیانه می توانست مدیومی بین اندیشه ورزان نگران و مردمی باشد که دلشان به حال فرهنگ خود و فرزندانشان می سوخت؟
و بالاخره کدام اندیشه در چارچوبی مشخص و مردم فهم به جامعه به عنوان باطل السحر ابتذال ارایه شد؟
مردم در شرایط خالی بودن قفسه های فروشگاه ،هرچه موجود است را به سبد خرید می ریزند وسعی می کنند دو روز عمر را با این محصولات دم دستی خوش باشند، دیگر ملاک و معیار ابتذال یا عدم ابتذال این کالاها ،وجود فضایی عمومی از نقد هنریست که کلا در جامعه ما از لحاظ آماری وجود خارجی ندارد.
در چنین فضایی وجود تمامی این اتفاقات غیر عادی، عادیست و هیچ دلیلی برای عصبانیت ، نه از جانب روشنفکران جامعه از دست مردم ونه از جانب مردم از دست روشنفکران وجود ندارد.
کوتاه سخن اینکه نگرانی های اندیشه ورزانه دکتر اباذری و تعصب مخاطبانش بر روی ارزش ها ،علایق و احساساتشان هر دو قابل درکند به شرطی جریان سیال اندیشه بین روشنفکر و مردم مسدود نباشد.