سالها از زندگی لیلا میگذرد. اما او هنوز هرگاه بهیاد گذشته میافتد، بغض میکند و بهفکر فرو میرود. نُه سال زندگی مشترک و سکوت در برابر آزارهایی جسمی و روانی، امروز از لیلا زنی ساخته است که با بیماری اماس کنار میآید، به مشاورهدرمانی میرود و تلاش میکند تا گذشته سهمی در حال او نداشته باشد، هرچند که بیماری او این را نمیگوید. لیلا معتقد است اگر میتوانست سکوت نکند و ترس از طلاق و حرفِ مردم نبود، حالا وضع بهتری داشت و مجبور نبود سالها متحمل آزار و اذیتهایی شود که اسمش زندگی مشترک بود.
نه مرد و نه زن امروز
طی روزهای گذشته و کودکی هرگز نقش همسری را یاد نگرفته
دیروز روش عشق ورزیدن و محبت کردن را یاد نگرفته
در منزلش پدرش جنگ و اعصاب و دعوا و متلک و فحش و کتکاری را دیده ولی هرگز نوازش های مهربانه پدر و مادر و محبت و کلام عاشقانه را ندیده
پدر و مادر جلوب بچه ها باهم هزاران فحش رکیک و ... و عوا و مرافه دارند و آن را عیب نمی دانند ولی بوسیدن و حتتی نوازش و حتی شعر عاشقانه و کلام محبت آمیز را نسبت به هم حاضر نیستند جلوی فرزندانشان بگویند
چرا ؟؟
چون عیب است و خوبیت ندارد !