فرارو- اولین باردر کلاس روانشناسی در دبیرستان بود که اسم میلگرام به گوشم خورد. آن زمان از پدربزرگم که یک روانشناس بالینی یهودی همدورۀ میلگرام بود در مورد آزمایشهای او پرسیدم. سری تکان داد، آهی کشید و گفت "میلگرامِ بیچاره". میلگرام امیدوار بود تا به دست دادن نسخهای از منطق نژادی نازیها بتواند باقی ما از همدست شدن با عمق جنایات آنها حفظ کند: او تصور میکرد که میبایست شرارت خاصی در آلمان (شاید به دلایل فرهنگی) وجود داشته باشد که ایشان را از دیگران متمایز میکند. اما زمانی که آزمایش اولیه نشان داد تفاوتهای فرهنگی ربطی به موضوع ندارد، دیگر چه دلیلی برای ادامۀ آزمایش وجود داشت؟ به عنوان یک جامعه، آنچه که ما از بازسازی این آسیب تاریخی به دست میآوریم چیست؟
به گزارش فرارو، میلگرام و دستیارانش به افراد مورد آزمایش گفته بودند که مشارکتشان نقش به سزایی در پیشرفت علم خواهد داشت. نمیتوان گفت که آنها دروغ گفته بودند، اما ارزش اجتماعی این دانش در نگاه اول مشخص نمیشود. این نتیجهگیری که انسان بیرحم و حیوانصفت است بارها و بارها در هنر، دین شناسی، فلسفه و صدالبته تاریخ تکرار شده است. میلگرام کورسوی امیدی داشت که شاید دانش و آگاهی نسبت به سازوکار اطاعت، میل افراد به اطاعت از فرامین را کاهش دهد، اما هیچ شاهدی بر تاثیرگذار بودن این آگاهی بر رفتار انسان وجود ندارد. در سال 2007، جری ام. برگر، محقق از دانشگاه سانتا کلارا، با همکاری شبکۀ ABC آزمایش را با توجه به دستورالعملهای اخلاقی حال حاضر تکرار کرد. نتایج این آزمایش نشان داد که نزدیک به نیم قرن پس از آزمایش میلگرام، و حتی با وجود هشدارها و اطلاعات اضافیای که شرکتکنندگان داده شده بود، عملاً تغییری در نتیجۀ آزمایش مشاهده نمیشود. این آزمایش یکی از مشهورترین آزمایش علوم اجتماعی در کل تاریخ است، اما به نظر میرسد که آگاهی همچون اقناع تاثیر چندانی ندارد.
اما با وجود اینکه این آزمایش هیچ ارزش اجتماعی مشخصی ندارد و همزمان مشخصاً باعث برخی آسیبهای فردی در شرکتکنندگان میشود، محققان همچنان آزمایشهای جدید را بر مبنای آزمایش میلگرام انجام میدهند. در ماه ژوئن امسال گروهی از پژوهشگران اروپایی، مطالعهای را بر اساس آزمایش میلگرام طراحی کردند. دراین آزمایش که به جای یک محیط آزمایشگاهی در چینشی مشابه یک مسابقۀ تلویزیونی صورت میگرفت، محققان نمرۀ شوک دهی شرکتکننده را با تست شخصیتی که چند ماه بعد، از وی میگرفتند مقایسه میکردند. اگرچه نتایج این آزمایش چندان دراماتیک نبود، اما پژوهشگران دریافتند که احتمال آنکه افراد "نجیب" و "مطبوع" از دستورات مجری مسابقهای که از آنها میخواهد غریبهها را شکنجه دهند بیشتر است.
در سال 2005، یک تیم تحقیقی در دانشگاه تکنولوژی آیندهوون در هلند مطالعهای انجام داد که نتایج جالبی در بر داشت: آنها یک ربات را جایگزین همدست/ قربانی کردند و شرکتکنندگان میبایست به ربات آموزش تشخیص واژه میدادند. اما با توجه به اینکه شرکتکنندگان با ربات همدردی نمیکردند، هیچ یک از آنها از اجرای فرامین سر باز نزد. در سال 2006 یک تیم بینالمللی از پژوهشگران ایدهای مشابه را این بار در آزمایشی با وجود یک همدست/ قربانی مجازی مورد بررسی قرار دادند. در این آزمایش شرکتکنندگان با یک شخصیت کارتونی در ابعاد واقعی سر و کار داشتند. از 20 نفر شرکت کننده، سه نفر از اجرای فرامین سر باز زدند. آزمایش میلگرام در چند کشور دیگر از جمله آلمان غربی و آفریقای جنوبی نیز تکرار شده است. همۀ این آزمایشها نشان میدهند که در یک موقعیت کنترلشده اکثر افراد، حتی اگر اتوریته انجام چیزی را از آنها بخواهد که با اخلاقیاتشان در تضاد است، از اتوریته اطاعت میکند؛ اما چرا روانشناسان همچنان تا این حد به اثبات این پدیده علاقه نشان میدهند؟
این پژوهشگران علت تکرار این آزمایش به اشکال مختلف را به جستجوگری در پی دانش نسبت میدهند، اما به نظر میرسد که آزمایشهای خود میلگرام انگیزهای عمیق تر در خود داشتند. زیگموند فروید در مقالۀ سال 1914 خود با نام "یادآوری، تکرار، و درگیر" ایدۀ "وسواس تکرار" را مطرح میکند. فروید، از منظر لذتجویی و احتراز از رنج متوجه نمیشد که چرا بیمارانش به جای آنکه یک بار مستقیماً با روابط منجر به آسیب خود رو در رو شوند و از آن گذر کنند، مرتباً آن آسیبها را احیا و زندگی میکنند. فروید به تدریج به این درک رسید که گرایش به تکرار، روشی برای احاطه بر آسیب و کنترل آن است. راهی است برای ایفای نقشی فعال در چیزی که یک تجربۀ منفعلانه بوده است.
میلگرام فرزند دو یهودی مهاجر از اروپای شرقی بود و در بزرگسالی به خوبی به این مسئله اشراف داشت که تنها یک بخت تاریخی باعث شده که او به جای ادوگاههای مرگ نازی سر از نیویورک در آورده است. نامۀ او به یکی از همکلاسیهایش در هاروارد (1958) که بارها از آن نقل قول شده نشان میدهد که او از "احساس گناه بازماندگان" رنج میبرد: "من باید در جامعۀ آلمانیزبان یهودیها در سال 1922 در پراگ به دنیا میآمدم و بیست سال بعدش در اتاق گاز میمردم". میلگرام در ادامه نوشته بود: "هیچ وقت نخواهم فهمید که چه شد در بیمارستانی در محلۀ برانکس به دنیا آمدم." اشباح دیو اطاعت، آیشمن، و اتاق گاز او را آزار میدادند و سعی داشت تا محل این اشباح را در روان انسان بیابد.
تنها میلگرام نبود که از شبح هلوکاست میترسید؛ میتوان گفت که این آسیب در پاگرفتن روانشناسی اجتماعی نقش به سزایی داشت. نقش هلوکاست آنچنان بزرگ بود که دوروین کارترایت، در تاریخچهای که در سال 1979 برای روانشناسی اجتماعی نوشته، میگوید: "اگر بنا باشد از یک نفر به عنوان کسی که بیشترین تاثیر را در این حوزه گذاشته است، آن شخص آدولف هیتلر است."
تحلیل روانشناختی این رشته، به توضیح اینکه چرا روانشناسان اجتماعی به تکرار بیش از حد انتفاع معدودی آزمایش میپردازند، کمک خواهد کرد. کِرت لِوین، روانشناس یهودی پیرو مکتب گشتالت، در سال 1933 در پی به قدرت رسیدن هیتلر از برلین به آمریکا مهاجرت کرد. سه سال بود معادلۀ بنیادی روانشناسی اجتماعی را منتشر نمود: (B= f(P, E. یعنی رفتار (B) تابعی از فرد (P) در محیط زندگیش (E) است. توماس بلاس، نویسندهای مجارستانی است که شاید بتوان گفت بیشترین شناخت را از میلگرام دارد. او خود یکی از یهودیانی است که نسل کشی جان سالم به در برده است. در نتیجه روانشناسی اجتماعی نه تنها مطالعهای وجودی بر طبیعت انسان نیست، بلکه ظهور آن نتیجۀ لحظهای خاص در تاریخ است.
جینا پری خبرنگار و روانشناس استرالیایی، در کتابش به نام "نشستن پشت ماشین شوک" اعتبار آزمایشهای میلگرام را مورد حمله قرار میدهد. جینا پری در ابتدا از روی همدردی با دکتری دلآشفته پا در مسیر مطالعه بر میلگرام گذاشت، اما خیلی سریع موضوع دیگری برای همدردی یافت: افرادی که در آزمایش میلگرام شرکت داشتند. او با بررسی صورتجلسۀ آزمایشها در آرشیو دانشگاه یِیل، موارد بسیاری از نافرمانی را که فرمانپذیریها نهان بودند و همچنین تعدادی متغیر مهم را یافت. برای مثال میلگرام از اینکه آزمایششوندگان میدانند چه به آزمایش ادامه دهند و چه از انجام آن کنار بکشند پولشان را دریاقت خواهند کرد اطمینان حاصل مینمود. با این وجود به نظر میرسد که این عامل در نتیجۀ آزمایش تاثیر داشته است. مثلاً یکی از افراد آزمایشدهنده پس از آنکه به او میگویند نمیتواند پول را برگرداند، آزمایش را ادامه میدهد. یکی دیگر از آزمایششوندهها بلافاصله پس از پایان آزمایش پیشمان شده بود، چرا که هدف آزمایش را دریافت و از آن منزجر شده بود. گرایش شدید آزمایش به نتایج کمی، سبب بیتوجهی به دادههای کیفی شده بود. پری در کتابش نوشته است: "دیگر قادر نخواهم بود "اطاعت از اتوریته" را بدون اینکه همۀ آن موادی که نادیده گرفته بود، دستکاریهایی که در داستانها کرده بود، و افرادی که با بیانصافی تصویر کرده بود، به ذهنم بیایند بخوانم."
پری در یک مقالۀ منتشر نشده از ملیگرام در آرشیوها یافت که وی به صراحت در آن گفته است: "اجازه دهید با خودمان روراست باشیم، آنچه که سعی داریم به درک آن نائل شویم طبیعت اطاعت ماموران نازی در اردوگاهها است، و هر چیز دیگری که در این مسیر دربارۀ اطاعت بیاموزیم اضافه بر سازمان است." میلگرام فرضیهای برای یک آزمایش ننوشته بود، او نمایشنامهای برای اجرا بود. پری عقیده دارد که کار میلگرام از نظر علمی کم ارزش، اما از لحاظ هنری شاهکار است.
اگر به آزمایشهای میلگرام به دید یک اثر هنری نگاه کنیم، آن گاه یعنی پزشک جوان دلآشفته را نیز یکی از شخصیتهای آن در نظر گرفتهایم، و این یعنی این که اعتبار روایت او را زیر سوال بردهایم. اگر به این آزمایشها به دید اثر هنری بنگریم حرفهایشان فراتر از اطاعت از اتوریته خواهد بود؛ این آزمایشها از حافظه، آسیب، تکرار، بنیانهای تفکر اجتماعی پس از جنگ و نقش علم در مدرنیته میگویند. آزمایشی نیست که بتواند ثابت کند ما واقعاً که هستیم، اما زبان هنر جهانشمول است. به همین سبب است که با اینکه مدتها از بیاعتبار شدن آزمایشهای میلگرام گذشته، اما داستان او همچنان به حیات خود ادامه میدهد.
منبع:
aeon نویسنده: مالکوم هریس
مترجم: بهزاد ساعدپناه
یعنی حالا دیگه خیلی نگران گرگ خفته در درونمون نباشیم؟
از فرارو هم خواهش مي كنيم اينقدر اب توي آسياب دشمن نريزه.