سوءظن و شك بيش از حد پيرمرد 83 ساله به همسر65
سالهاش سرانجام كار آنها را به دادگاه كشيد و باعث شد پس از 45 سال زندگي
مشترك، جز طلاق به چيز ديگري فكر نكنند .
چين و چروكهاي صورت پير زن او را بيشتر از يك زن 65 ساله نشان ميداد.
همسرش مشغول انجام كارهاي اداري مربوط به دادگاه است اما همانطور كه از
اتاقي به اتاق ديگر ميرود، ششدانگ حواسش به همسرش است و چشم از او
برنميدارد. زن سرش را به حالت تاسف تكان ميدهد و ميگويد: ميبينيد!
اينجا هم دست بردار نيست چون به همه شك دارد و به قول خودش همه مردها با
سوء نظر به من نگاه ميكنند. تمام اين 45 سال را با اين وضعيت با اين مرد
زندگي كردهام اما ديگر توان ادامه دادنش را ندارم. طي اين سالها شوهرم به
قدري آزارم داده كه به مرگم راضي هستم.
در همين هنگام منشي شعبه 272 دادگاه خانواده، وقت ساعت 10:30 را اعلام
ميكند و هردو به اتفاق هم وارد دادگاه ميشوند. پير زن زيرلب غرولندي
ميكند و ميگويد كه ببين آخرعمري كارمان به كجا كشيده است. به جاي اينكه
با آرامش زندگي كنم، در اين سن و سال براي طلاق گرفتن بايد به دادگاه
بيايم. پيرزن همچنان مشغول گله و شكايت از همسرش است كه قاضي از او
ميخواهد تا علت مراجعهاش را به دادگاه توضيح بدهد.
زن نفس عميقي ميكشد و ميگويد: آقاي قاضي از اين مرد بپرسيد كه چرا من را
به دادگاه آورده است. من 65 سالم است و عمرم را كردهام. ديگر چه معني دارد
همسرم در اين سن و سال به من شك كند؟ او 83 ساله است و با اينكه اين همه
سال با هم زير يك سقف زندگي كردهايم اما هنوز هم به من شك دارد. آقاي قاضي
از همان روزي كه پا به خانه اين مرد گذاشتم، مشكلاتم هم شروع شد. آن موقع
جوان بودم و در ادارهيي كار ميكردم. شوهرم به قدري شكاك بود كه به اداره
ميآمد و ازدور من را ميپاييد و مراقبم بود. اين رفتار او خيلي ناراحتم
ميكرد و احساس بدي داشتم اما هرگز به رويش نياوردم كه چرا اينكار را انجام
ميدهد. با اينكه سني از من گذشته اما هنوز هم وقتي كسي به خانه زنگ
ميزند، با شك زيادي از من ميپرسد كه چه كسي پشت خط تلفن است و با چه كسي
حرف ميزني؟ جواب كه ميدهم، باز هم راضي نميشود و گوشي تلفن ديگري كه در
خانه داريم را برميدارد و حرفهايمان را گوش ميكند. تلفن همراهم را مدام
چك ميكند تا ببيند چه كسي به من زنگ زده يا پيامك داده است. بيرون هم
ميرويم بازهم اين كارهاي زنندهاش را ادامه ميدهد. از من سن و سالي گذشته
اما وقتي در مورد لپه و لوبيا با فروشنده حرف ميزنم يا لبخندي ميزنم،
همسرم ناراحت ميشود و ميگويد سنگين باش. نخند. من جاي مادر فروشنده هستم.
چه سوءنظري ممكن است به من داشته باشد؟
زن روي صندلي جابهجا ميشود و رو همسرش ميگويد: اگر دروغ ميگويم، بگو
دروغ ميگويي. همين چند هفته پيش درخانه كمي باز مانده بود. وقتي آمد و در
را باز ديد، حرفي به من زد كه اعصابم را بهم ريخت. به من ميگويد در باز
نبود. تو عمدا در را باز گذاشتي تا كسي به خانه بيايد. آخر اين چه حرفي است
اين مرد ميزند؟ حرف دلم را به هيچكس جز دخترم نگفتهام و تا الان هم
شوهرم خبرنداشت به او گفتهام در خانه چه اتفاقاتي ميافتد. او هم موافق
است جدا شويم. در مدتي كه با اين مرد زندگي كردهام، به انواع و اقسام
بيماريهاي جسمي و روحي مبتلا شدهام و عذاب ميكشم. همين حالا هم با سرطان
سينه دست به گريبان هستم.
مرد كه تا اين لحظه ساكت مانده بود، نگاه تندي به همسرش كرد و گفت: من به
تو علاقه دارم و اگر غير از اين بود و واقعا به تو شك داشتم، تا به حال
100 بار طلاقت داده بودم. زن كه از حرفهاي شوهرش حسابي آشفته شده بود،
گفت: آقاي قاضي شوهر من خودش و تمام خانوادهاش وكيل هستند و حقوق
خواندهاند. وقتي يك فرد تحصليكرده اينطور با همسرش رفتار ميكند، از
ديگران چه انتظاري داريد؟ نزد مشاور خانواده هم رفتيم و مشكلاتمان را مطرح
كرديم. خانم مشاور هم گفت كه به مدت يكسال در دو خانه جداگانه از هم
زندگي كنيد. اما شوهرم حتي به اين هم رضايت نميدهد و ميگويد كه حتما بايد
با او در يك خانه باشم. حالا هم قرار است اين يكسال را به اين شكل سپري
كنيم ببينيم بعد از آن چه اتفاقي ميافتد.
پس از سخنان زن و مرد ميانسال قاضي پرونده بار ديگر هر دو آنها را به واحد مشاوره معرفي كرد.