bato-adv

برای یافتن معناهای نو

علیرضا بهنام را سال‌هاست از طریق مجموعه‌های اشعار و ترجمه‌هایش می‌شناسم. می‌توانم به جرأت بگویم او از اندک شاعران دهه ٧٠ است که با زبانی مستقل، توانسته با هر مجموعه شعرش شگفتی بیافریند.
تاریخ انتشار: ۱۸:۳۱ - ۰۴ شهريور ۱۳۹۳
علیرضا بهنام را سال‌هاست از طریق مجموعه‌های اشعار و ترجمه‌هایش می‌شناسم. می‌توانم به جرأت بگویم او از اندک شاعران دهه ٧٠ است که با زبانی مستقل و جهانی منحصر به‌فرد، توانسته با هر مجموعه شعرش شگفتی بیافریند.

به بیان دیگر، او شاعری‌ است که همیشه حرفی نو برای گفتن دارد. علیرضا بهنام، شاعری است که قدر کلمه را می‌داند. در مجموعه «صدایم کن خضرا» او به خوبی توانسته صدای نسل خود باشد؛ بخشی از نسل خود. تعهد اجتماعی که در زمان‌هایی دور؛ به شاعرانی تحمیل می‌شد و شاعرانی دیگر را برای جذب مخاطب به سمت چنین نگارشی وادار می‌کرد.  در شعر علیرضا بهنام؛ به شکلی درونی عمل می‌کند: سراب یعنی شکست نور در بیابان.

دقت کنید در این شعر، شاعر از سراب سخن می‌گوید؛ به شکست نور اشاره می‌کند، نوری که در بیابان شکسته می‌شود و در ادامه؛ نور را توضیح می‌دهد: و نورها گاهی واقعیت را پنهان کرد‌ه‌اند نورها. اما چرا نورها واقعیت را پنهان کرده‌اند.

تا آن‌جا که می‌دانیم، کار نور؛ افشای واقعیت است نه پنهان کردن. اما منظور شاعر؛ نوری دیگر است: بیرون آمده از جعبه‌ای که دیری ست جادویی ندارد.

جعبه‌ای هست یا شاید هم دستگاهی که نور تولید می‌کند؛ جعبه‌ای جادویی که جادویی ندارد؛ چرا که: وارونه است جهان/ در نور جعبه/ خیابان وارونه است میدان وارونه. اما هنوز هم نمی‌دانیم این کدام جعبه است که در نورش جهان وارونه است و خیابان وارونه است و میدان وارونه: دردانه‌های کم‌سال خانم زندگانی/ دردانه‌های کم‌سال خانم زندگانی کیستند؟ آیا منظور شاعر از خانم زندگانی، همان حیات است و منظور از کمسالان، جوانان است؟/ سوار بر نور/ از جعبه بیرون می‌زنند/ می‌نشینند سحرگاه بر پیشانی روزنامه‌ها. چیزهایی هستند که سوار بر نور از جعبه‌هایی بیرون می‌زنند که باعث می‌شوند چیزی سحرگاه بر صفحات روزنامه‌ها منتشر شود.  خبری ست اما ناخوشایند، چراکه: ابری سیاه می‌بارد/  و جماعت را با خویش می‌برد به انتهای خیابان. این ابر سیاه، کدام است؟ خیل عظیم سیاه پوشانی که می‌خواهند سیاه را به جماعتی تحمیل کنند؟ و چرا انبوه جمعیت را با خود می‌کشانند به انتهای خیابان؟: سیاه است/ می‌بارد تا انتهای دروغ

اما چرا سیاهی تا انتهای دروغ می‌بارد؟ آیا سیاهی از آن رو سیاه است که خط می‌کشد روی نوشته‌ها، روی وجود؛ روی آنچه می‌بیند؟ آیا سیاهی پاک می‌کند، محو می‌کند یا می‌پوشاند؟: پاک نمی‌کند می‌بارد.  اما پاک کردنی در کار نیست. سیلی آمده است و باریده است: رودها نهر شده‌اند نهر می‌شوند/  و نهرها خشک. اول رودها نهر می‌شوند بعد دریا، اما حتی این بارندگی نیز خشک است. پس چه چیزیست که هم می‌بارد و هم خشکسالی می‌زاید؟: از ابر سیاه تنها دود می‌بارد روی میدان‌ها.

از ابری سیاه، که احتمالا منظور اسلحه است؛ دود می‌بارد روی خیابان و میدان: ردیف تفنگ/ هیز و چشم چران/ خیابان را قرق می‌کند.

و تفنگ‌ها با چشم‌ها و ماشه‌هایشان، همچون چشمان تیز چشم‌چرانان؛ حضور عابران خیابانی را با شدتی بی‌نظیر و دقتی بیرحمانه در کنترل خویش درآورده است: بر سه‌شنبه سکوت می‌بارد.
و من به‌ناگاه یاد شعر زنده‌یاد نازنین نظام شهیدی می‌افتم که گفت: بر سه‌شنبه برف می‌بارد و شاعر نیز به این موضوع اشاره می‌کند: قبلا برف می‌بارید

یا این‌که شعر. و شاعر می‌داند که منظور شاعر قبلی نیز؛ چیزی جز برف بوده است و شاعر می‌داند که تنها در شعر است که می‌شود بر نام روزها برف ببارد: خدایان در المپ جا خوش کرده‌اند/ و زمین باری سنگین است. شاعر به یونان نظر دارد. شاعر فکر می‌کند به خدایان اسطوره‌ای، خدایانی که آفریده ذهن شاعر هستند و شاعر، خدا را به شکل شخصی می‌بیند که در المپ جا خوش کرده، چرا که او بی‌خبر از احوالات خلق خویش است و حالا که خدا دور از دسترس است، زمین که امانتی به دست انسان است، سنگین به‌نظر می‌آید و سخت: روی شانه‌های مردم/ زیر نگاه هیولا.

و در این دهلیزهای تو در تو؛ راه‌هایی هست که به هیچ کجا ختم نمی‌شود، مثل زندگانی که در هیچ کجا ناپدید می‌شوند: در آخرین سه‌شنبه شهر/ روی خاکت شعر می‌خوانم.

و هنوز سه‌شنبه است و شاعر ایستاده است و بر جنازه دوست مفقود شعر می‌خواند/ همراه تنبوری که سکوت می‌نوازد.

و شعر در این فضای قدغن، چه می‌تواند باشد جز صدای سکوت تنبوری که سکوت را می‌نوازد.

و شاعر به‌رغم همه اینها می‌خواهد زندگی کند؛ اما: چکیدم روی زندگی. چکیدن اما/  تعطیل شده بود.

شاعر متوجه است که در وضعیتی که جاری‌شدن جرم است و باریدن تعطیل، تنها می‌شود به امید چکیدن دل بست، به قطره‌های کوچک حیات.  اما:  زندگی/ آویخته بود/ از دیرکی/ در باد. شاعر حتی کوچکترین امیدی هم نمی‌بیند، چرا که زندگی را چون محکومی می‌بیند که از دیرکی در باد آویخته شده است. 

شاید علیرضا بهنام را بتوان از ناامیدترین شاعران دو دهه اخیر شعر ایران دانست. اما در نومیدی او، زیبایی شاعرانه‌ای هست که‌هایکووار، خواننده را به سکوتی عمیق و سرشار از صدای دعوت می‌کند. شاعر، رهایی را در فرورفتن می‌یابد، در غرق شدن در واژه، برای یافتن معناهای نو.
مجله خواندنی ها
مجله فرارو
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین