فرارو- رسول صدرعاملی در آخرین ساخته خود ‹‹هر شب تنهایی ›› كه دومین بخش از سه گانه ‹‹شهری که دوستش می دارم›› و بعد از فیلم ‹‹شب›› است، این بار زوجی جوان به نام عطیه و حمید را به زیارت حرم امام رضا(ع) می برد که لیلا حاتمی و حامد بهداد ایفاگر نقش هایشان هستند.
این فیلم كه علاوه بر بخش میهمان در بخش در جستجوی حقیقت (مسابقه سینمای معناگرا) نیز شركت كرده است داستان زوجی است كه با قطار به شهر مشهد مسافرت می كنند و در ظاهر گویا مشكلی دارند، در ابتدای سفر شما فكر می كنید كه این زوج برای ماه عسل یا برای زیارت به مشهد مسافرت می كنند اما رفته رفته كه قصه شكل می گیرد از گفت و گو ها و هر ازگاه جدل های این زوج ساختار درام شكل جدی تری به خود می گیرد و مخاطب كم كم احساس می كند كه دلیل سفر چیز دیگری است.
عطیه با بازی لیلا حاتمی، گوینده رادیو است و هر ازگاه واگویه هایی درونی با خود دارد كه وجه گویندگی وی را پر رنگ می كند. او كه ظاهرا از روال زندگی خود خشنود نیست و نسبت به هر كنشی واكنشی نا متعارف نشان می دهد دچار بیماری لاعلاجی است كه پزشكان رای به عمل وی داده اند كه گویا عملی سخت با ریسك زیاد است و ممكن است به فلج شدن وی یا حتی مرگ وی بیانجامد و در این میان حمید با بازی حامد بهداد در صدد است تا عطیه را راضی كند كه به این ریسك تن بدهد.
حمید كه بسیار زندگی و همسرش را دوست دارد وی را راهی مشهد و بارگاه امام رضا كرده تا یا عطیه آنجا شفا پیدا كند و یا راضی شود تا به عمل تن دهد.
زندگی عطیه و حمید سرشار از مشكلات و چالشهایی است كه مخاطب پله پله با آنها آشنا می شود عطیه كه از رفتار ترحم آمیز همسر و بستگان و اطرافیانش به تنگ آمده است دلیلی می خواهد تا به خودش ثابت كند كه زنده است. او از رفتار مهربانانه و مشفقانه حمید آزرده خاطر است تمام حركات حمید را از روی ترحم می پندارد و در جایی می گوید كه دوست دارد در چشمان حمید به جای دلسوزی دوست داشتن را ببیند و نه آنكه آن را تنها از زبان وی بشنود، او دوست دارد كه با همسرش جرو بحث كند با هم دعوا كنند و حتی شوهرش وی را با عتاب صدا كند و همه این خواسته هاست كه طرح قصه را كامل می كند و جذابیت داستانی را افزون می سازد.
شاید بتوان گفت داستان فیلم از سه بخش تشكیل شده اول مقدمه كه به ما می گوید كه شخصیتهای فیلم كه هستند و به كجا می روند، قسمت دوم طرح داستانی و ساختار درام كلی قصه است كه شرح آن رفت و قسمت پایانی فلسفه داستان و تلاش برای رخ دادن اتفاقی است كه عطیه را به باوری كه گم كرده است برساند و باید گفت صدرعاملی نسبت به قسمت نخست این تریلوژی موفق تر عمل كرده هر چند تمركز بر چالش های درام گاهی از جذابیت قصه كاسته است.
در قسمت سوم این درام عطیه با دختری مشهدی آشنا می شود. آشنایی با این دختر بچه سبب می شود كه عطیه به باوری كه منظور كاگردان است برسد و اعتقاد خود را در مورد مرگ و یا زندگی روی ویلچر دیگرگون ببیند و ساختار درام كامل شود .