«زمان مگر چيست؟ خطي قراردادي كه يك طرفش گذشته است و آنقدر ميرود و ميرود تا به تاريكي برسد. طرف ديگرش هم آينده است كه باز دو سه قدم جلوتر ميرسد به تاريكي. خب همه اينجوري راضي شدهايم و داريم زندگيمان را ميكنيم. بعضي وقتها ميبيني يكي از ما از اين خطها خارج ميشويم. پايمان سر ميخورد به اينور خط كه ميشود گذشته، يا يك قدم آن طرف خط به آينده ميرويم...»