«ترا دشمن اندر جهان خود دلست»
فردوسی
فرارو- حسين شقاقی؛ چشمان ما در طول روز شاهد تصاوير و رويدادهاي متعددي است. اما اين مساله که کدام يک از اموري که به چشم ميبينيم مهم و کدام يک غيرمهم است، يک مساله سهل نيست.
براي خيلي از ما مهمترين اتفاق روز، عددي است که روي تابلوي صرافي محل در مقابل عنوان ارزها يا سکه هايي که تعداد و مقداري از آنها را پسانداز کرديم، حک میشود. اما براي برخي اخبار ورزشي مهمتر از نان شب است و عدهاي نيز هميشه سرشان براي سياست و اخبار آن درد ميکند.
اما معيار اهميت يک رويداد يا پديده چيست؟ رويدادهاي روزمره فارغ از علايق ما، با داشتن چه خصوصياتي رويدادي مهم تلقي ميشوند؟ شاید بتوان رویدادهای زودگذر را رویدادهایی غیرمهم دانست، و رویدادهایی که دارای زمینههای ریشهای و تاریخی هستند، رویدادهای مهمی تلقی کرد.
حال با این معیار، به نظر شما آنچه در اين عکس شاهديم، يک اتفاق مهم است، يا اتفاقي بي-اهميت که حاصل يک هيجان زودگذر است؟ آيا آنچه ميبينيم معلول عواملي ريشهاي و تاريخي است، يا اينکه معلول عوامل مقطعي و ناپايدار؟
شايد بگوييد آنچه در عکس ميبينيم را نميتوان معلول عوامل ريشهاي و اجتماعي دانست، چرا که تصويري است از نحوه ابراز هيجان يک فرد و عموميت ندارد. اما اين پاسخ موجه نيست. چرا که اولا نمونه چنين ابراز احساسات و عواطفي مکررا در جامعه ما رخ نموده است (يکي از نمونههاي بارز آن حمله فيسبوکي است که چند ماه پيش، و لحظاتي پس از قرعهکشي جام جهاني در صفحه شبکه اجتماعي يکي از بازيکنان حريف، توسط برخي هموطنان رخ داد) و در ثاني (که مهمتر از دليل قبلي است) اين رويداد –و موارد مشابه آن- در سطح جامعه همچون يک رويداد هنجاري و طبيعي حادث شده است و نه يک رويداد خلاف عرف.
بنابراين آنچه در اين عکس شاهد هستيم، معلول عوامل مقطعي و زودگذر نيست، بلکه رونمايي از يک امر ريشهاي است. اما يکي ديگر از عواملي که به اهميت اين تصوير ميافزايد، محتواي نوشتار آن است: «مرگ». نفرين «مرگ» اوج کينه فرد را نسبت به «ديگري» نشان مي دهد.
بنابراين، مطالبه مرگ براي «ديگري» دال بر وجود «نفرت» عميق در درون گوينده است. اما عامل اين نفرت چيست؟ آيا ظلمي بزرگ و آگاهانه چنين نفرتي را برانگيخته است؟ قطعا چنين نيست. اين نفرت، در بستري که اين تصوير در آن حادث شده، حاصل يک رويداد بسيار رنج آور و تلخ نبوده است، بلکه حاصل يک اشتباه (در مورد داور) و نیز حاصل یک نبوغ (در مورد مسی)، در جريان يک «بازي» است.
اما اگر رويدادهاي مشابه با اين عکس را در همين بستر اجتماعي به ياد آوريم (براي مثال، همان حمله فيسبوکي مذکور در سطور بالا)، در مييابيم که عامل اين نفرت، حتي اين اشتباه یا این نبوغ هم نيست، بلکه اين نفرت هيچ عاملي ندارد، اين نفرت در اين «بستر اجتماعي» چيزي است که هست، و موضوع آن، هرآنچيزي است که تحت عنوان «ديگري» خود را عرضه کند.
بنابراين بنياد نفرت در نفرين «مرگ»، درون «ما» است، همان «ما»يي که تاب «هستي» هيچ «ديگري»اي را ندارد.
از مجموع آنچه بيان شد به اين نتيجه ميرسيم که براي يافتن عوامل چنين پديدههايي، ميبايد به تحليل آنچه ما را «ما» ميکند بپردازيم، يعني اولا آنچه به ما هويتي مشترک ميبخشد، و در ثاني آنچه ما را از ديگران متمايز ميکند. چه چیزهایی ما را «ما» کردند و ما را از «دیگران» متمایز نمودهاند؟ مساله مهم دیگری که میباید به آن پاسخ دهیم، درباره «دیگری» است، چرا که ما برای او، بدون هیچ دلیلی، و صرفا به خاطر «دیگری» بودنش، آرزوی «مرگ» کردیم. «دیگری» چی/کیست؟
بیایید این مسائل را در بستر موضوع این عکس، بررسی کنیم. «ما»یی که مرگ را برای «دیگری» میخواهیم، عبارتست از حامیان یک تیم «ملی». به عبارت دیگر، این ما، چیزی است که حول محور مفهوم «ملت» شکل گرفته است.
تیم ملی ما، به عنوان نماینده یک ملت، در یک تورنمنت ورزشی شرکت کرده است. بر اساس ساز و کارهای قانونی این تورنمنت، همه «ملت-دولت»ها حق شرکت در مسابقات انتخابی این رقابت ورزشی را دارند. معیار هویتی «ملت-دولت»ها، قراردادها و کنوانسيونهاي بينالمللي است، قراردادهايی که دول و ملت هاي مختلف جهان آنها را به رسميت شناختهاند.
بنابراین تیم ملی ایران، نمایندهای است از یک مرز جغرافیایی که از سوی سایر دولت ملتها (یا به عبارت دیگر، از سوی «دیگری»ها) به رسمیت شناخته شده است، و متقابلا «ما» نیز هستی و هویت آن «دیگران» را به رسمیت شناختهایم.
بر این اساس، هم مفهوم «ما» و هم مفهوم «دیگری» بر مبنای قرارداد، یا به عبارت دیگر «تصمیم» چندجانبه تعریف میشوند. در اینجا، تاکید من بر «تصمیم»، «اراده» و «اختیار» است. این هویتها («ما»، «آنها»، «ملت ما»، «دولت آنها» و ...) مبتنی بر عزم و اراده چند جانبه هستند. در این چارچوب، هستی و رسمیت یافتن «ما»، قائم به هستی و رسمیت یافتن «دیگری» است. «ما» و «دیگری» متضایفند، و با یکدیگر معنا میگیرند.
از این رو، هر ساز و کار و ساختار مبتنی بر این مفاهیم، قائم به پذیرفتن این تضایف است، مانند رقابت در «جام ملتها» یا «جام جهانی».
اما مفاهیم «ما» و «دیگری» معنایی دیگر نیز دارند: بر اساس این معنا، «ما» نه مبتنی بر یک «قرارداد» و تصمیم، بلکه مبتنی بر یک «میراث» است. در اینجا تعلق به یک «ما» مبتنی بر اراده من و شما نیست، بلکه میراثی است که بدون «اراده» من و شما، به من و شما رسیده است.
«ما» بدین مفهوم، نه مبتنی بر «اراده» بلکه قائم به «جبر» تاریخ است. «ما» بدین مفهوم، رقیبی است سرسخت، برای «ما» به مفهوم پیشین. (برای اجتناب از آشفتگی بحث، از «ما» و «دیگری» بدین مفهوم کنونی، به «ما»ی جبری و «دیگری» جبری، و از «ما» و «دیگری» به مفهوم پیشین، به «ما»ی ارادی و «دیگری» ارادی، تعبیر خواهم کرد).
«ما»ی جبری میراث دورانی است که هنوز روابط دول و ملتها مبتنی بر تفاهم و مذاکره و سعی در رسیدن به کسب بالاترین منافع استوار نبود. بلکه حاکمان مایل به گسترش و توسعه مرزی بودند.
این میل، منطق خاص خود را داشت: «ما»ی جبری به خلاف «ما»ی ارادی، مبتنی بر به رسمیت شناختن «دیگری» نیست، بلکه از قضا، همواره میل به نفی «دیگری» و انحلال آن درون «ما»ي جبري دارد. «ما»ی جبری به خلاف «ما»ی ارادی، از طریق به رسمیت شناختن «دیگری»، اعتبار نمییابد؛ «ما»ی جبری اصلا برای اعتبار یافتن و به رسمیت شناخته شدن خود، نیازی به «دیگری» ندارد. «ما»ی جبری، اعتبار و ارزشش را از خودش میگیرد، بنابراین، «ما»ی جبری خود عبارتست از یک دستگاه منسجم مفهومی؛ یک جهانبینی. این دستگاه مفهومی، هدفی ندارد، جز اعتبار دادن به خود. این اعتباربخشی از طریق نفی «دیگری» صورت میگیرد؛ در اینجا با یک دستگاه دو ارزشی روبرو هستیم، که ارزشهای مثبت همگی از آن «ما»ی جبری و ارزشهای منفی از آن «دیگری» جبری است. بنابراین، آنچه حق هستی دارد، صرفا «ما» است، و «دیگری» مستحق نیستی و «مرگ» است.
پس میبینیم که «مرگ» در دستگاه مفهومی «ما»ی جبری، جایگاه مهمی دارد؛ «مرگ» صبغه ارزشي دارد، موضوع مرگ، هر آنچيزي است که سويه سلبي و منفي دستگاه دوارزشي در باب آن صدق ميکند؛ يعني «ديگري». «دیگری» محکوم به «مرگ» است. از این رو، آنچه در این عکس میبینیم، قابل فهم است، برای کسی که با دستگاه مفهومی «ما»ی جبری، به مسابقه تیم «ملی» نگاه میکند، تفاوتی بین «داور» و «حریف» نیست، در این تقابل –به قول آن احياگر جنگهاي صليبي- هر کس «یا با ما است، یا علیه ما». «ما»ی جبری، شأنی را برای حکم کردن، و قضاوت، جز خود نمیپذیرد؛ از این رو داور نیز همچون حریف، یک «دیگری» است، که –با همه ضعفها و تواناییهای خود- در برابر آرزوی «ما» (به معنای جبری کلمه) ایستاده –ابراز وجود کرده- است، پس مستحق «مرگ» است.
تا اینجا، چندان امیدوارکننده نبود، تصویری بود از وضع فرهنگی ناخوشایند، که نه فقط این عکس، بلکه حتی صحبتهای گزارشگر تحصیلکرده و محترم مسابقه نیز انگیزه بیان آن را ایجاد کردند. (فردوسی پور نه تنها تا آخر بازی، هر دو دقیقه یک بار صحنه خطایی که داور، آن را پنالتی اعلام نکرد، و ناتوانی داور را، یادآوری میکرد، بلکه حتی تا سه شب بعد از مسابقه هم دقایقی از برنامه خود را به آه و حسرت آن موقعیت و ملامت داور اختصاص داد).
اما فوتبال ملی ما، درون خود روزنههای امیدی نیز برای ایجاد یک فضای فرهنگی تازه دارد، که بهترین نمونههای آن، پذیرش اعضایی است، که نه بر مبنای هیچ مفهومی از دستگاه مفهومی «ما»ی جبری، بلکه بر مبنای اراده و خواست خود، به عضویت تیم «ملی» در آمدهاند و بدین وسیله از «ما» شده اند. آنها نه در محدوده جغرافیایی ما زاده شدند، و نه حتی به زبانهای متداول در این محدوده جغرافیایی تسلط دارند، آنها از «ما» شدند، چون این را هم ما «خواستیم» و هم آنها «خواستند».
بنابراین این عضویت نه بر «جبر»، بلکه بر «خواست» و «اراده» مبتنی است و ستاره شدن این اعضای جدید «ما»، در قلمرو «ما»، امیدی است به گذر از «ما»ی جبری، و رسيدن به «ما»ی ارادی.
اما آرزویشان یکبار دیدن "آمریکاست"