bato-adv
کد خبر: ۱۹۲۳۳۳

قطار مهرآفرین

تاریخ انتشار: ۰۴:۰۸ - ۱۰ خرداد ۱۳۹۳
مطلب زیر را یکی از مخاطبان به پایگاه خبری فرارو ارسال نموده است



قطار آهسته آهسته داشت حرکت می‌کرد. مسافران همه خوشحال بودند که بالاخره به هر قیمتی که بوده توانسته‌اند بلیط تهیه کنند و از قافله جا نمانند. می‌گفتند قطار به سمت سرزمین خوشبختی می‌رود.

کسانی که نتوانسته بودند سوار بشوند با حسرت برای مسافرین دست تکان می‌دادند و آرزو می‌کردند ای کاش به جای آنان بودند. مسافرین با غرور روی صندلی‌هایشان نشسته بودند. انگار ثمره همه زحمت‌هایشان داشت به بار می‌نشست.

روی هر کدام از واگن‌ها شماره‌ای نوشته شده بود ولی کسی به آنها اهمیت نمی‌داد. برای مسافران مهم این بود که بالاخره سوار قطار شده‌اند. کم کم قطار سرعت می‌گرفت. تا این که به بیابانی تاریک و خشک و بی آب و علف رسید. ناگهان بلندگو اعلام کرد که بلیط مسافرین واگن آخر باطل است و باید پیاده شوند. همه مسافرین تعجب کردند مخصوصا مسافرین واگن آخر. آنها بلیط خود را به دست گرفته بودند و با تعجب به همدیگر نشان می‌دادند.

یکی از آنها با صدای بلند می‌گفت: ما بابت این بلیط‌ها پول داده‌ایم. دیگری می‌گفت: اگر بلیط ما باطل بوده چرا از همان اول به ما نگفتید. آن یکی می‌گفت: اگر از همان اول گفته بودید ما سوار قطار دیگری می‌شدیم و… ولی انگار مسولان قطار هیچ توجه‌ای به صحبت‌های آنان نداشتند.

یکی از مسافرین که پیرمردی با تجربه بود بلند شد و به بقیه مسافرین گفت: دوستان باید با هم متحد شویم و برویم با مسولان قطار صحبت کنیم و وضعیت خود را برای آنها توضیح دهیم بلکه متقاعد شوند. به نظر فکر خوبی می‌رسید اما چندان استقبالی از آن نشد.

یکی می‌گفت: هنوز که خبری نیست چرا بی خود فکرهای منفی می‌کنید. دیگری می‌گفت: دوستان بنشینید و امیدوار باشید من با یکی از مسولان قطار صحبت کرده‌ام و مطمئنم اتفاق بدی نمی‌افتد. خلاصه هر کس با توجیهی خیال خود را آسوده می‌کرد و می‌خوابید.

پیرمرد که از صحبت‌های آنان ناامید شده بود به واگن‌های دیگر رفت و از آنان امداد طلبید. اما انگار فایده‌ای نداشت. پیرمرد می‌گفت: مطمئن باشید هیچ خطری ندارد فقط ما می‌خواهیم با ماموران قطار صحبت کنیم. یکی گفت: به ما چه؟ واگن شما در خطر است چرا ما بیخودی برای خود دردسر درست کنیم؟ اصلا حقتان است چرا بلیط قلابی تهیه کردید؟

خلاصه کسی به حرف پیرمرد توجهی نمی‌کرد. بعضی‌ها هم خوشحال بودند و با خود می‌گفتند: هر چه مسافر کمتر باشد، امکانات برای ما بیشتر. کاش زودتر آنها را پیاده کنند.

مسافران در حال بحث و گفتگو با هم بودند که ناگهان صدای عجیبی بلند شد. مسولان قطار؛ واگن آخر را جدا کرده بودند. صحنه وحشتناکی بود. مسافرانش با التماس به بقیه نگاه می‌کردند و در این فکر بودند که چرا قبل از وقوع این حادثه اقدامی نکردند. اما در این میان سایر مسافرین کوپه‌های دیگر قطار انگار خوشحال بودند و از اینکه همچنان در حال حرکتند بسیار مغرور.

ساعتی بیشتر نگذشته بود که باز هم بلندگو روشن شد و اعلام کرد که مسافرین واگن آخر اشتباهی سوار شده‌اند و بلیط آنان مربوط به این قطار نیست. مسافرین واگن آخر تعجب کردند و می‌گفتند واگن آخر که جدا شد. اما نمی‌دانستند که حالا دیگر خودشان واگن آخری هستند.

صدای گریه و ناله بلند شد. یکی از آنان می‌گفت: ای کاش به حرف پیرمرد گوش داده بودیم. دیگری میگفت: ای کاش زمان به عقب برمی‌گشت و با آنان هم‌صدا می‌شدیم. ولی دیگر کار از کار گذشته بود. صدای مهیب دیگری آمد و واگن بعدی هم جدا شد.

این اتفاق مرتب تکرار می‌شد و هر از ساعتی یکی از واگن‌ها جدا می‌شد ولی کسی متوجه اصل موضوع نبود. چرا که اصلاً مقصد این قطار سرزمین خوشبختی نبود.

هر کدام از واگن‌ها به بهانه‌ای جدا شده بودند و تعداد کمی از آنها باقی مانده بود. یکی از مامورین قطار می‌خواست کار را یکسره کند و همه واگن‌های باقی مانده را جدا کند. ولی همکارش که فرد زیرکی بود مخالفت کرد و گفت اگر بخواهیم همه آنها را جدا کنیم با مخالفت عده زیادی روبرو می‌شویم. بگذار آرام آرام کارمان را جلو ببریم.

آری دوستان قصه تلخی است اما حقیقت دارد. همان اوایل که دولت طرح مهر آفرین را زیر سوال برد و در ادامه استخدامی‌های مربیان پیش دبستانی، 16 بخشنامه دیگر و نظران کشاورزی و در حال حاضر عدم تعیین تکلیف استخدامی‌های کاملاً قانونی استانداری.

ای کاش دولت مشکلات را حل می‌کرد نه سر مسئله را؟ ای کاش کسی صدای ما را می‌شنید ای کاش؟
مجله خواندنی ها
مجله فرارو
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv