رضوان عرفانی؛ آخرین بازدیدم از دریاچه ارومیه به دو سال پیش بازمیگردد. زمانی که پس از کشوقوسهای بسیار توانسته بودم پروپوزالم در حوزهٔ ارتباطات زیستمحیطی را در گروه ارتباطات دانشگاه تهران به تصویب برسانم و حالا در ابتدای راهی دشوار قرار داشتم. به توصیهٔ بهجای استادم پیش از هر چیز برای برقراری ارتباط عاطفی با سوژهٔ تزم سفری به سرزمین مادری داشتم. قرار بود دوباره دستم به آبهای شور دریاچه بخورد و دوباره بنشینم پای حرفهای مسئولان و فعالان محیط زیست و پروژه تالابها و سازمانهای مردم نهاد و آبمنطقهای و صدا و سیمای استانی و مستندسازان و خبرنگاران محلی و خلاصه همهٔ آنهایی که حرفی برای گفتن دربارهٔ اورمو گولو داشتند. حرفها اگرچه با هم متفاوت و گاه متناقض بودند، اما کمتر کسی بود که برای پسروی آبهای شور دریاچه اشک شوری نریزد...
دریاچه ارومیه، دومین دریاچه آب شور جهان، که اکنون باید کیلومترها بیشتر میپیمودی تا به جز زباله و اسکلههای رهاشده و حیوانات تلفشده، دستی در آب آنتر کنی و بلور نمکینی بر انگشتانت نقش زنی، اینک نفسهای سختی میکشید؛ اما، ترسها حالا نه تنها از سخت شدن نفسهای او، که از تنگ شدن نفس کسانی بود که کیلومترها دورتر از او زندگی میکردند. در شهر که پرسه میزدی پر بود از ترس و شایعه دربارهٔ اثرات طوفانهای نمک بر سلامت مردم، کودکان و سالمندان. غمانگیزتر از همه در این سفر برای من این بود که اگر جایی به عمد نمیخواستم به زبان مادری سخن بگویم، در چند مورد برایم اتفاق افتاد که شهروندان برای نشان دادن اهمیت پیامدهای خشک شدن دریاچه، تأکید کردند که طوفانهای نمک حتی ممکن است به تهران هم برسد! و من گیج و مبهوت، میگفتم به تهران هم که نرسد، همین بس که روستاهایی را از سکنه خالی کرده است! همین بس که معیشت مردم را تنگ کرده است! همین بس که چندین هزار قطعه فلامینگو را تلف کرده است؛ حتی اگر فقط عکسهایشان به تهران برسد!
چندی پیش خبر از خالی از سکنه شدن ۴۰ روستای اطراف دریاچه ارومیه آمد. همچنانکه انتظار میرفت رکود اقتصادی و مهاجرت جمعیت منطقه به دیگر شهرها، مهمترین وجه اجتماعی و آسیبشناختی بحران دریاچه است. پیامدها یک به یک بروز میکنند. در واقع، سالهاست پیامدها بروز کردهاند اما یک به یک توجه ما را به خود جلب میکنند و حیرت، تأسف، اندوه و گلایهٔ ما را از خشکی طبیعت و سر دراز داشتن سوء مدیریت در این پهنهٔ خاکی برمیانگیزند.
در واقع، اشتراک حوزهٔ آبخیز دریاچه در میان سه استان آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی و کردستان جمعیت ۹۷ درصدی دو قومیت عمدهٔ ایرانی (۹۰% آذری و ۷% کُرد) یکی از پیچیدگیهای مدیریت بحران دریاچه ارومیه بوده و هست که گهگاه به شکلهای مختلف خود را بروز و در برخی موارد، ماهیت آن را از صرف یک بحران سلامتی و زیستمحیطی، به دیگر اشکال و لایههای بحران تغییر میدهد.
در بعد فرهنگی و اسطورهشناختی، دریاچه ارومیه به عنوان نماد زایش و زندگی، نقشی تاریخی و هویتبخش در حافظهی جمعی اهالی آذربایجان و مردم ایران داشته و دارد که این موضوع، آسیبهای فرهنگی ناشی از خشک شدن آن را مهمتر جلوه میدهد. از سوی دیگر، دریاچهٔ ارومیه در فرهنگهای مذهبی اقلیتهای دینی (ساکن در منطقه آذربایجان غربی) زرتشتی و مسیحی تقدیس شده و برای آنها، علاوه بر هویتبخشی اجتماعی، دارای کارکرد هویت دینی نیز هست.
همهٔ اینها، ملاحظاتی است که باید در تحلیل وضعیت دریاچهٔ ارومیه مدنظر قرار داد و از اهمیت و لزوم نگاه کلنگر و یکپارچه به بحران حکایت دارد.
صد البته وضعیت کنونی دریاچه ارومیه حاصل چندین سال خشکسالی (عامل طبیعی) و مدیریت ناپایدار (عامل انسانی) است و طی دورهای کوتاه به این وضعیت دچار نشده است. طی سالهای گذشته تشدید فعالیت-های کشاورزی و آبیاری، برداشت گسترده از آبهای زیرزمینی، احداث پروژههای متعدد توسعهٔ منابع آب و کاهش ورودی آب به دریاچه که نوسانات شدید تراز آبی آن را به دنبال داشته، احداث پل شهید کلانتری (که شرایط هیدرودینامیک دریاچه را تحت تأثیر قرار داده)، افزایش آلودگی ناشی از فعالیتهای کشاورزی، صنعتی و شهری و بهرهبرداری ناپایدار از منابع دریاچه، حیات آن را در معرض تهدیدات جدی قرار دادند.
از سوی دیگر، در یک دههٔ گذشته، کاهش چشمگیر ریزشهای جوی و بروز خشکسالیهای پیاپی منجر به کاهش جریانات ورودی به دریاچه شده است. عدم برنامهریزی و مدیریت پایدار تالابهای اطراف دریاچه، گسترش فعالیتهای کشاورزی و توسعهٔ بهرهبرداری از منابع آب در قسمتهای بالادست حوضهٔ آبریز، ناحیهٔ اکولوژیک آن را در معرض تخریب قرار داده است.
در مجموع، مهمترین عامل بحرانی شدن وضعیت زیستمحیطی دریاچه ارومیه، بر هم خوردن تعادل هیدرولوژیکی آن در بیش از یک دهه گذشته بوده است. علائم این پدیده، به تدریج در سالهای ۸۰-۷۹ به دلیل خشکسالی شدید، بهرهبرداری بیرویه از منابع آب و حوضهٔ آبریز آن بروز کرد و نهایتاً، کاهش شدید ورودی دریاچه، آن را با یک فاجعه زیستمحیطی روبرو ساخت.
اداره کل حفاظت محیطزیست آذربایجان غربی، در گزارشی که در سال ۱۳۸۹ به مجلس شورای اسلامی ارائه کرد، مهمترین عوامل مؤثر بر این بحران را به این ترتیب معرفی کرده است:
کاهش بارندگی و افزایش تبخیر از سطح، بهرهوری پایین آبیاری در کشاورزی در سطح حوضه آبریز، مهار آبهای سطحی (تا سال ۱۳۸۹ شش سد بزرگ (شهید کاظمی بوکان، مهاباد، علویان، نهند، حسنلو، شهرچای) در حوزه آبخیز دریاچه ارومیه مورد بهرهبرداری قرار گرفتند که ظرفیت آب تنظیمی آنها، برابر با ۱. ۸ میلیارد مترمکعب است. در صورت اتمام ۲۷ سد در حال احداث یا در دست مطالعه، که حجم آب تنظیمی آنها برابر با ۲. ۲ میلیارد مترمکعب است، کل میزان آب قابل تنظیم جهت برداشت از سدها، ۴ میلیارد مترمکعب خواهد بود.)، برداشت بیرویه از آبهای زیرزمینی از طریق چاههای مجاز و غیرمجاز در داخل حوزه آبخیز، فقدان مدیریت در الگوی کشت، به ویژه کاشت محصولات غیراستراتژیک و آببر و همچنین استفاده از شیوههای نادرست آبیاری، پخش آب در اراضی دهانه رودخانهها مجموعه این عوامل منجر به بروز پیامدها و مشکلات زیستمحیطی و انسانی بسیاری شده است.
کاهش سطح آبی دریاچه، کاهش سطح تراز آب دریاچه، کویرزایی در حاشیه و داخل دریاچه، افزایش میزان نمک آب دریاچه و تشکیل لایههای ضخیم نمک در سواحل، بستر و کف دریاچه، تهدید پرندگان دریاچه به دلیل افزایش شوری و کریستالیزه شدن نمک، تهدید اراضی و باغات کشاورزی و جوامع سکونتگاهی اطراف دریاچه، از بین رفتن سودمندی اسکلههای احداثشده در سواحل، مشکلات حاد مدیریتی و حفاظتی حیات وحش جزایر، تهدید جمعیت حیات وحش در جزایر، عدم امکان برقراری گشتهای ساحلی به دلیل باتلاقی بودن سواحل، نابودی گردشگری و اکوتوریسم منطقه، تبعات اجتماعی و اقتصادی ناشی از پسروی آب دریاچه، تأثیر خشک شدن دریاچه بر خرد اقلیم منطقه.
در تمامی این سالها تلاشهای مختلف و البته پراکندهای برای مدیریت، حفاظت و نهایتاً احیای دریاچهٔ ارومیه در سطح محلی، استانی، منطقهای، ملی و بینالمللی صورت گرفته است. فارغ از اینکه این تلاشها تا چه حد اثرگذار و نتیجهبخشند، همگی قابل احترامند و تمامی دلسوزان محیطزیست ایران، تا آخرین لحظه امیدوار. اما بیسبب نیست که دریاچه ارومیه بر پیشانی گربهٔ ایرانی نقش بسته است؛ شاید قرار است این درس عبرتی باشد تا فراموشمان نشود آنچه بر ما رفته است را در هامون و بختگان و شادگان...
اما به هر روی مسألهٔ کمآبی در پهنهٔ ایران مسألهٔ جدیدی نیست و آنچه نتیجه را تغییر میدهد، شیوه مواجهه با این پدیده در طول تاریخ است. ایرانیان در هر مرحله از تاریخ به گونهای با مسئلهٔ کمآبی درگیر بوده و با پیامدهای سیاسی و زیستی آن دست و پنجه نرم کردهاند. اما ناگفته پیداست به مجرد آنکه طبیعت ایران فرسودهتر و آسیبپذیرتر میشود، و تکنولوژی و مصرفگرایی و سرمایهداری امکانات و توان ما ایرانیان برای بهرهکشی از آن را بیشتر میکند، این حق ما نیست که برای استفادهٔ هرچه بیشتر از محیطزیست و به ویژه آب بیشتر و بیشتر میشود؛ بلکه مسئولیت ماست که در برابر حفظ قطره قطرهٔ آن سنگینتر میگردد.