میرجلالالدین کزازی متن خالکوبی روی بازوی یک هنرپیشه هالیوودی را بر مبنای یک رباعی از مولانا رمزگشایی کرد.
روزنامه دیلی میل انگلستان به تازگی گزارشی در مورد خالکوبی شعری از مولانا روی دست «براد پیت» هنرپیشه معروف هالیوود منتشر کرد و مدعی شد که وی با نشان دادن بازوی دست راست خود به هوادارنش گفته که عبارت «آنجا دشتی است، فراتر از همه تصورات راست و چپ. تو را آنجا خواهم دید» شعری است از مولانا جلالالدین بلخی شاعر بلند آوازه ایرانی.
در همین زمینه مهر صحت انتصاب چنین عباراتی به مولانا را از میرجلالالدین کزازی، ادیب و پژوهشگر نامدار ادبیات فارسی پرسید و وی نیز پس از بررسیهایی در این زمینه اظهار داشت: به باور من و جمعی از استادان زبان فارسی که با آنها مشورت کردم، تنها سرودهای از مولانا که کمابیش با عبارت درج شده روی بازوی این هنرپیشه سازگاری دارد، چارانه (رباعی) شماره 158 مولاناست که در آن آمده است:
از کفر و ز اسلام برون صحرائیست
ما را به میان آن فضا سودائیست
عارف چو بدان رسید سر را بنهد
نه کفر و نه اسلام و نه آنجا جائیست
کزازی ادامه داد: این رباعی با مفهوم آن ترجمه سازگار است. عبارت صحرا در این رباعی اشارهای به دشت در آن ترجمه است. تعبیر نه راست و نه چپ هم در این چارانه با عبارات کفر و اسلام آمده است.
وی تاکید کرد: این رباعی نزدیکترین مفهوم را به ترجمه ذکر شده داشته است و باقی متن از سوی مترجم به آن افزوده شده است.
گفتنی است در جریان سفر برد پیت و متیو مک کانهی دو بازیگر مشهور هالیوودی به نیواورلئان که در راستای پروژه خیریه بنیاد برد پیت پیرامون ساخت خانه برای آسیب دیدگان توفان نیواورلئان از سال 2007 برپاست، برد پیت شعری از مولانا را که روی بازوی راستش خالکوبی کرده، با بلند کردن دستش در بالکن اتاقش در هتل به هوادارانش نشان داد تا به سرعت این موضوع در رسانههای جهانی بازتاب یافته و دیلی میل نیز به طور ویژه این رویداد تازه را همچون دیگر حواشی بازیگران پوشش داد.
این شعر که در واقع برگردان یکی از اشعار مولوی است، چنین محتوایی داشت:
«There exists a field, beyond all notions of right and wrong. I will meet you there»؛ شعری که «کلمن بارکس» شاعر امریکایی و استاد بازنشسته زبان انگلیسی دانشگاه جورجیا آن را برگردانده است.
آدم اگه یه ذره شعور، فهم، فرهنگ، ادب و هنر داشته باشد، یک قطعه ادبی از هر زبان که باشد، زیر بغلش خالکوبی نمیکند.
یاد استاد رائفی به خیر با اون ماجرایی که از مانزونی خل وچل تعریف میکرد.