bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۱۸۹۳۷

تو را من چشم در راهم...

تاریخ انتشار: ۱۵:۲۹ - ۱۶ دی ۱۳۸۷
 فرارو- «پدر شعر نو» در گوش بسیاری از ما تعبیری چنان خوش آهنگ است که چون و چرا در آن را اغلب تاب نمی آوریم، آن هم در زادروز «نیما» مردی که نیلوفر واژگانش بند از پای سرو کوهی کلام گشود.

نیما اما بیش از آنکه پدر باشد، قابله چیره دست نوزادی بود که نطفه اش را شعر ایران از دهه ها پیش به زهدان گزفته بود.
 
از این نگاه، تمامی آنچه عشقی و فرخی و عارف به قدر توان در دگرگونی و نوسازی قالب و واژگان شعر ایرانی کرده اند، پیش باز ظهوری کسی بود که لاجرم می آمد. 

جامه تنگ سنت بر تن شعر سنگینی می کرد، چنان که استبداد سیاسی بر تن جامعه. پس شگفت نیست که تلاش در راه گشایش این تنگی در شعر و سیاست به هم آمیخت؛ شعر مشروطه بوی باروت می داد و کودک نارس در نخستین دست و پا زدن ها به کما رفت. گویی اما در خواب مرگ نیز همچنان زمرمه می کرد که:
تو را من چشم در راهم شباهنگام... 

کسی چه می داند، شاید اگر عشق را جامه خونین نمی کردند و فرخی را دهان نمی دوختند، پیرانه سر و دلزده از روزمرگی سیاست، به راه یوش می رفتند اما به هر حال تاریخ را با «شاید» نمی نویسند. تاریخ ادبیات هم از این قاعده مستثنی نیست.
 
نیمای شعر نو اکنون در مقایسه با آنچه در شعر امروز ایران می گذرد، کاملا کلاسیک به شمار می رود، سرنوشتی جز این نیز نمی توانست داشته باشد؛کودکی که او قابله اش بود به جوانی و میان سالی رسید و از نطفه اش نوزادی دیگر پا به عرصه ادبیات ایرانی گذاشت.
 
با این همه 16 دی در تاریخ شعر و ادب پارسی، روزی یگانه و به یاد ماندنی است. روزی که نیما زاده شد.
برچسب ها: نیما شعر ادبیات
مجله خواندنی ها
مجله فرارو
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین