امیر وفایی در روزنامه قانون نوشت:
روزنامهنگاران موجوداتي هستند كه
با وجود درآمد اندك گاهي عاشق ميشوند، هوس ازدواج به سرشان ميزند و به
خواستگاري هم ميروند. آنها اغلب پس از چند سال مبارزه با حس ازدواج، به
ناچار فرضيه "پول ِ ازدواج و روزي زن و بچه رو خدا خودش جور ميكنه" را
ميپذيرند و با گل و شيريني دم خانه مردم ظاهر ميشوند.
پدر دختر: خب پسرم شغل شما چيه؟
خواستگار: بنده روزنامهنگارم با اجازه شما.
پدر دختر: يعني چيزميز مينويسي چاپ ميشه؟
خواستگار: بله ديگه.
پدر دختر: اون وقت پول هم ميدن بهتون؟
خواستگار: بله خب، اونطوري نيست كه ندن.
پدر دختر: الان درآمد ماهانه جنابعالي چقدره؟
خواستگار: ببينيد من صبح تا ظهر ميرم خبرگزاري، ظهر ميرم روزنامه تا
حدود ساعت شش و هفت، بعدش هم ميرم دفتر هفتهنامه كارهاي اونجا رو انجام
ميدم. يكي، دو تا مجله و نشريه هم هستن كه غيرحضوري باهاشون كار ميكنم.
روي هم رفته حدود يك و چهارصد سر برج دستمو ميگيره.
مادر دختر: كدوم روزنامه هستي شما؟
خواستگار: روزنامه كهكشان. تازه تاسيس شده.
مادر دختر: وا!! اونو كه بستنش رفت. توقيف شده مادر.
خواستگار: نه بابا اشتباه ميكنيد. من دو ساعت پيش اونجا بودم.
مادر دختر: خبر مال 20 دقيقه پيشه پسرم. من خودم توي اينترنت خوندم. مدير مسئولاش رو هم اومدن با قپوني بردن.
خواستگار: (حيرت زده و با دهان نيمهباز) نه بابا؟! آخ آخ آخ...
پدر دختر: بدون اون روزنامه چقدر ميشه درآمدت؟
خواستگار: حدود 700 تومن. ميدونم كمه اما اول زندگيه ديگه.
پدر دختر: ببين پسرم ما زياد مادي نيستيم اما به صداقت خيلي اهميت ميديم. يعني واي به روزي كه بفهميم يكي بهمون دروغ گفته.
خواستگار: حالا كه بحث به اينجا رسيد اجازه بدين من به يه نكته ديگه هم
اشاره كنم. اون هفتهنامهاي كه گفتم شبها مي رم... اونو هم هفته پيش بستن
اما ممكنه باز بشه.
مادر دختر: آهان فهميدم كدومه. هفته نامه "زندگي آي زندگي" كه سه بار روي جلدش اصغر رو با "ق" نوشته بود.
خواستگار: بله همون... فكر كردن اشتباه عمدي بوده، بستنش. ما خيلي اميدواريم رفع توقيف بشه.
پدر دختر: بدون اون درآمدت چقدر مي شه؟
خواستگار: 450 تومن.
مادر دختر: خبرگزاريتون بازديدكننده هم داره يا از اين دوزارياس؟
خواستگار: نه اختيار دارين... اجازه بدين روي موبايل بهتون نشون بدم... يه
مقدار طول ميكشه تا بياد بالا.... عه عه! اينو كي فيلتر كردن؟! هزار بار
گفتم يادداشت علي مطهري رو بدون بازخوني كار نكنيد.
مادر دختر: زكي!
پدر دختر: الان چقدر شد درآمدت؟
خواستگار: 150 تومن.
پدر دختر: يعني از اون مجلههايي كه گفتي غيرحضوري كار ميكني فقط 150 تومن ميگيري؟
خواستگار: نه اونا كه اصلا پول نميدن. البته ميگن ميديم ها. منم چون
چهار سال ازشون طلب دارم مجبورم ادامه بدم. اگه ادامه ندم پول اون چهار
سالم رو هم عمرا نميدن. خارج از وقت كار واسه دانشجوها از اينترنت مقاله
پرينت ميگيرم، سر برج يه 150 تومني تهش برام ميمونه.
پدر دختر: بسيار خب. شما اجازه بده ما يه فكري بكنيم. هفته آينده تماس ميگيريم.
خواستگار: البته الان واسه من اساماس اومده كه بايد خودمو به اوين معرفي كنم. ممكنه هفته آينده بيرون نباشم.
مادر دختر: اوين ديگه واسه چي؟
خواستگار: چيزي نيست... آخه من گاهي ورزشي هم مينويسم. يه مقاله انتقادي
درباره اين بازيكن عراقيه نوشته بودم. يه جاش اشتباه تايپي كردم عمادرضا یه
جور دیگه نوشته شده که نمیتونم اینجا بگم.
پدر دختر: نميدونم چي بگم... دخترم احتمالش هست كه جوابت مثبت باشه؟
دختر: نه پدر مگه روانيام؟
مادر دختر: خوش اومدي پسرم. سلام برسون.
پدر دختر: بيا اين 10 هزار تومن هم پيشت باشه.
خواستگار: نه نه نه... پول هست پيشم.
پدر دختر: بيا بگير اينجا ايستگاه اتوبوس نداره.
مادر دختر: وايسا بذار يه لقمه هم برات درست كنم.