يك به يك خودشان را از لابهلاي سيمان و خرابه و آب لجن بسته بيرون ميكشند و هيكلهاي پت و پهنشان را با هر قدم مضحكي كه بر ميدارند به چپ و راست مياندازند و با هزار ادا و اطوار كمي جلو ميآيند، مگ مگ مگ... هر چه باشد نازشان اينجا خريدار دارد و قلعه را به اسم آنها زدهاند، قلعه هزار اردك... ناگهان غريزه به آنها دستور توقف ميدهد و محتاطانه ميايستند.