آنسوی کارون نخلها و ساختمانهای بلند دانشگاه چمران اهواز در غباری که
روی شهر خیمه زده برای ساکنان اینسوی رودخانه انگار دست تکان میدهند. در
اینسو پسر نوجوانی با پاهای برهنه، چوبدستی بلندش را توی هوا تکان میدهد و
گله گاومیشها را از داخل کوچهای بلند به سوی کارون هی میکند.
گاومیشها انگار که هیهی پسر نوجوان را نمیشنوند آرامآرام گام
برمیدارند. شاخهای قوسی و خاکستریرنگشان در پسزمینه رنگ سیاهِ پوستشان
به دستههای دوچرخههای مسابقهای شبیه است. سمهای گاومیشها و پاهای
برهنه پسرک در حجمی ضخیم از فضولات ریختهشده در کف کوچه با آهنگی منظم
فرومیرود و همه با هم پیش میروند. از این محله عربنشین چسبیده به اهواز
که گاومیشآباد نام دارد تا مرکز شهر با ماشین کمتر از 10دقیقه راه است.
گله کوچه را تمام میکند، بعد از جادهای کمتردد و طولانی که اهواز را به
شهر کوتعبدالله میرساند و ماشینها گاه با سرعتی سرسامآور از آن عبور
میکنند، در حال ردشدن هستند، از دور پرایدی سفیدرنگ میآید، گاومیشها هم
بیتفاوت به دو سوی جاده سمهایشان را بر تن آسفالت میکوبند و میروند.
پراید آنقدر سرعت دارد که قبل از عبور آخرین گاومیشها سر میرسد و راننده
ناچار میشود ترمز را تا ته فشار دهد، پسرک که با چند گاومیش حالا در وسط
جادهاند به چهره راننده که دو دستش را به حالت منتظر روی فرمان انداخته
نگاه میکند و چوبدستیاش را توی هوا به شکل مهربانی تکان میدهد، راننده
اما فقط نگاه میکند. گاومیشها و پسرک عرض خیابان را تمام میکنند و
راننده در حالی که زیر لب چیزی میگوید پا را روی گاز میگذارد و دور
میشود.
چند دقیقه بعد گاومیشها به ساحل کارون میرسند، اما بیآنکه تغییری در
سرعت گامهایشان دهند وارد آب میشوند انگار که آب ادامه عادی همان زمینی
است که چند لحظه قبل رویش راه میرفتند. میروند تا جایی که آب به بالای
زانوهایشان برسد، بعد میایستند، تعدادی همانجا توی آب فرود میآیند و
تعدادی سرهایشان را طوری در آب تکان میدهند که به نظر میرسد میخواهند به
چیزی توی آب شاخ بزنند.
پسرک هم دستهایش را میگذارد روی نوک چوبدستی که انتهایش را در خاک نرم
لب رودخانه فروکرده، سرش را میگذارد روی دستهایش و به سمت آب نگاه
میکند. مشخص نیست در حال دیدزدن سطح گلآلود کارون است که آرام و بیصدا
به پیش میرود یا ماشینهایی را نگاه میکند که آنسوی رودخانه با سرعتی
منظم از پی هم میروند.
پدر پسرک بههمراه مادر و همسر و پنجفرزند دیگرش در خانه هستند. خانه
آنها نبش کوچهای است که چند لحظه قبل گله گاومیشها از آنجا عبور کرد. در
اصلی خانه آنها رو به جاده کنار روستا باز میشود. لای در نیمهباز است و
از آنجا میتوان کف حیاط خانه که از موزاییک است را دید، دختری جوان با
چشمهای سیاه با شیلنگ آبی در دست در حال شستن موزاییکها است. سمت چپ
انتهای حیاط دو اتاق دیده میشود و صدای آهنگی عربی از آنجا به گوش میرسد.
با صدای بلند یاالله میگویم و مردی میانسال با لباس کامل عربی از یکی از
اتاقها بیرون میآید، همان لحظه صدها مگس که روی در ورودی اتاق و دیوار
اطرافش نشسته بودند بلند میشوند و وزوزکنان چون هالهای سیاه توی هوا موج
میخورند. از پشتسر مرد یک زن میانسال و یک پیرزن بهعلاوه دو پسر دیگر
بیرون میآیند. دختر جوان دیگر هم از یکی از اتاقها بیرون میزند و میرود
سمت دختر دیگری که در حال شستن حیاط بود.
اسمش فاضل حزباوی است و پدر خانواده، اینجا هم خانه خودش با هشتفرزند و
همسر و مادرش است، هم محل نگهداری از گاومیشهایش. دیواری از بلوک سیمانی
این حیاط را از محل نگهداری گاومیشها جدا میکند، آن سوی دیوار زیر کپری
ساختهشده از چوب و کارتن و پشت در بزرگ آهنی که به کوچه میخورد سهگاومیش
و یک گاو با طناب بسته شدهاند و سرشان درون آخوری است و نشخوار میکنند.
دری کوچک حیاط خانه و حیاط گاومیشها را به هم وصل میکند.
فاضل حزباوی که فارسی را با لهجه عربی صحبت میکند، از گاومیشها میگوید:
«همه زندگی و داروندار ما این گاومیشها هستند. دو دختر بزرگم که ازدواج
کردهاند اما بقیه توی همین خانهاند، پسرهایم درس و مدرسه را ول کردهاند
تا بهکار گاومیشها برسند، رسیدگی لازم است باید مواظبشان بود.»
فاضل کمی بعد دستی به چفیه روی سرش میکشد، آهی میکشد و ادامه میدهد:
«اما چه فایده، چند وقتی است که دزدی گاومیشها اینجا در گاومیشآباد رواج
پیدا کرده و هیچ شبی آرامش نداریم. همین چند شب پیش بود ساعت چهارصبح
سهدزد از دیوار خانهام بالا پریدند در حیاط گاومیشها را باز کردند و
یکیشان را سوار ماشین کردند که ببرند، میخواستند دومی را هم ببرند که من
بیدار شدم، اما چه فایده، اسلحه کلاش دستشان بود و سرشان را هم با چفیه
بسته بودند، اسلحه را به طرفم گرفتند بعد سوار ماشین شدند و رفتند. گاومیشی
که بردند حداقل سهمیلیونونیم میارزید.»
میگوید یک پراید سفید و یک وانت نیسان بودند، در دستشان غیر از اسلحه
قیچی آهنبر برای بریدن قفل و بازکردن درها هم بود. بعد ادامه داد بار اول
نیست که از ما گاومیش میدزدند چند ماه پیش هم یکبار دیگر همین بلا سرم
آمد. به غیر از من همه ساکنان گاومیشآباد دچار این گرفتاری هستند، ما
اینجا هر شب با ترس و نگرانی از آمدن دزدها میخوابیم.
گشتی در روستا و سراغگرفتن از بقیه اهالی نشان میدهد آنچه که فاضل گفته
درست است. گاومیشدزدی در این روستای چسبیده به اهواز که سرمایه و کار اصلی
ساکنان آن است، این روزها اصلیترین مشکل این مردم شده. اهالی اینجا بین
چهار تا پنجهزارگاومیش دارند و همه زندگیشان از راه فروش شیر و گوشت همین
حیوانات تامین میشود.
اهمیت گاومیشها را در جلوههای دیگر این روستا هم میشود دید، همانقدر که
مردم ساکن این روستا از کوچهها سهم دارند گاومیشها هم دارای سهم هستند
حتی شاید کمی بیشتر. در هر کوچه هر خانه یک حیاط و یک در ورودی به کوچه را
به حیاط گاومیشها اختصاص داده، گاهی هم این در و حیاط محل زندگی مشترک
انسانها و گاومیشهاست.
به غیر از این از فضولات فراوان ریختهشده در کف کوچهها که انگار بخش
دایمی خاک زمین شده و در بعضی نقاط تا قوزک پا میرسد، میشود به اهمیت
گاومیشها در اینجا پی برد. کسی هم به جمعکردن این فضولات کاری ندارد به
همین دلیل خاک این کوچهها و زمینهای اطراف به رنگ قهوهای تیره درآمده
است.
عبدالرضا حزباوی از دیگر ساکنان گاومیشآباد است؛ مردی جوان که با گرمکن
ورزشی سیاه و پیراهنی چهارخانهای بر تن در حیاط بزرگ محل نگهداری
گاومیشهایش ایستاده و گوسالههای کوچکی را نگاه میکند که اینسو و آن سوی
حیاط مشغول بازی هستند.
او هم از دست دزدان گاومیشها دل پری دارد، میگوید: «خدا شاهد است،
برنامه دارم برای اعتراض به تهران بیایم، واقعا نمیدانیم چهکار کنیم.
10بار تا حالا به پاسگاه کوتعبدالله شکایت بردهایم، اما تاثیری نداشته و
دزدها هر روز پرروتر از دیروز میشوند. هر شب به این روستا سر میزنند یکی
را بدبخت میکنند. اینطور که من از اهالی شنیدهام همیشه با یک وانت و یک
ماشین سواری میآیند، یک گروه نیستند چون تا حالا ماشینهای مختلفی را مردم
دیدهاند، یک پژو سفید، یک پژو نقرهای، یک پراید سفید و یک 206 که همه با
وانت میآیند، اسلحه کلاش دارند و بهراحتی گاومیشها را میدزدند.»
میپرسم به نظرت چه کسانی هستند؟ عبدالرضا پاسخ میدهد: «نمیدانیم،
صورتشان را با چفیه میپوشانند، خیلی سریع هم اقدام میکنند. از دیوار
میآیند داخل، قفل در را میشکنند گاومیشها را بیرون میبرند و سوار وانت
میکنند و میروند، اگر هم کسی نزدیکشان شد، لوله کلاش را میگیرند سمتش.
کارشان هم عجیب است چون من تا حالا نفهمیدم چطوری اینقدر راحت گاومیشها را
میبرند، من خودم گاو و گاومیش دارم، هر کاری میکنم نمیتوانم یکی از
آنها را بهراحتی بگیرم. نمیدانم اینها با این جانورها چه میکنند که
اینطور راحت آنها را میدزدند، بیهوششان میکنند، آمپولی به آنها
میزنند، والا نمیدانم.»
نکته جالبی که اهالی روستا در بین صحبتهایشان به آن اشاره کردهاند، پژو و
پرایدهای عجیب دزدهاست، اهالی میگویند ماشینهای آنها صندلی عقب ندارد و
گاهی گاومیش یا گاوی که میدزدند را در قسمت عقب ماشین سوار میکنند و
میروند.
پسر نوجوانی هم وارد بحث میشود و بخش دیگری از ماجرا را شرح میدهد؛ «این
بیچارهها (به عبدالرضا اشاره میکند) از صبح تا شب مجبور هستند به
گاومیشها رسیدگی کنند، علوفه و غذا بدهند، ببرندشان لب آب، بعد هنگام شب
که باید استراحت کنند، هم از سر ناچاری باید بیدار بمانند و مواظب دزدها
باشند مگر توانشان چقدر است؟ نه فقط این، همه مردم اینجا کارشان همین شده.
روزها کار و شبها نگهبانی.»
جاسم ناصری، یبار خنفری، یبار ساری، حاجیعقوب، فاضل حزباوی، مزبان والدی،
سعید حزباوی، حاجاوفی و عبدالرضا حزباوی تنها تعدادی از ساکنان این روستا
هستند که دزدها در ماههای گذشته سراغشان آمدند و بخشی از داراییشان را
بردهاند. آنطور که اهالی میگویند این دزدیها در سه، چهارسال اخیر رواج
پیدا کرده و قبل از آن خبری از این کار نبود.
گوشت گاومیش در حدود 18 تا 20هزارتومان قیمت دارد و هر گاومیش بسته به
وزنش بهصورت میانگین بین 180تا گاهی 500کیلو گوشت خالص دارد، این منهای
دیگر قسمتهای ارزشمند گاومیشهاست. به همین دلیل هر گاومیش چیزی در حدود
سه تا 10میلیونتومان میارزد و دزدها در هر بار سرقت خود بین 10 تا
20میلیونتومان کاسب میشوند.
در این سوی ماجرا هم روستاییان مالباخته گاومیشآباد قرار دارند که در
هربار سرقت، بخش مهمی از داراییشان به یغما میرود، اما از ترس لوله تفنگ
دزدها و نگرانی برای جان خودشان قدرت هماوردی با آنها و محافظت از مالشان
را ندارند.