چند ضربه به در میخورد. صادق
زیباکلام، عضو هیاتعلمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، از پشت
شیشه در متوجه میشود، در را باز میکند و میگوید بیایید داخل.
در کلاس، صحبت از تاریخ قوم یهود و تحولاتش در طول تاریخ است. پرسش اصلی
این است که چرا به جز یونانیها هیچ تمدن دیگری نتوانست روی این قوم اثری
چندان بگذارد و این قوم برخلاف خیلی از اقوام دیگر که امروز اثری از آنها
در تاریخ نیست و در تمدنهای دیگر مستحیل شدند، همچنان باقی ماند.
دانشجویان هرکدام پاسخی به این سوال میدهند. زیباکلام برای اینکه مساله را
ساده کند، میگوید: «کلید این سوال در آبادان است.»
مثالی که میآورد
انگلیسیها و ایرانیها هستند و اینکه انگلیسیها با وجود سالها زندگی در
فرهنگ ایرانی، همچنان کلونی (اجتماع) خود را داشتند و چه بسا انگلیسیتر از
قبل به زادگاه خود بازگشتند و در نهایت اینکه اگر یهودیها یهودی ماندند،
به این علت بود که فرهنگ خود را برتر از فرهنگ اقوام دیگر میپنداشتند.
البته زیباکلام در این مورد یک استثنا هم قایل است و آن یونانیانند که
توانستند فرهنگ یهودیت را شخم بزنند.
کلاس بعدی ساعت 10 درست بلافاصله همانجا برگزار میشود. درس تحولات سیاسی
جمهوریاسلامی است. زیباکلام میگوید: «نجفی، خلاصه درس هفته قبل را تو
بگو.» نجفی پاسخ میدهد: «من نبودم.» زیباکلام خطاب به دانشجویان میگوید:
«سوال من از نجفی تصادفی نبود. میخواستم به او بگویم میدانستم که جلسه
قبل نبودی، خیلیهای دیگر هم نبودند، با آنها کاری ندارم، اما با نجفی
دارم. چون دانشجوی با استعدادی است و به من بر میخورد وقتی میگوید نبودم
یا نمیدانم.»
درس درباره جنبش چپ و گفتمانی است که با خودش به ایران آورد و نگاه نخبگان
و جامعه روشنفکری را به غرب عوض کرد. زیباکلام درس را با این پرسش آغاز
میکند که جذابیت تفکر چپ و حزب توده در آن زمان برای یک جامعه مذهبی چه
میتوانسته باشد؟ دانشجویان هر یک پاسخی میدهند تا بالاخره از لابهلای
آنها پاسخ موردنظر زیباکلام به دست میآید: «توانسته بودند خود را از اتهام
ضددینی بودن مبرا کنند. برای همین، این تفکر به سرعت رشد میکند و تقریبا
هیچ هنرمند، نویسنده یا روزنامهنگاری نبود که عضو یا سمپات حزب نبوده
باشد.»
بحث میرسد به نفوذ ادبیات حزب توده در لایههای دیگر جامعه و نهایتا از
آمریکاستیزی بحث میشود. زیباکلام به همایشی با نام «تعامل با آمریکا آری
یا نه» که با حضور تعداد زیادی از کارشناسان و مدیران کشور، یکسال قبل در
سایت دیپلماسی ایرانی برگزار شده بوده و او هم بهعنوان سخنران در آن شرکت
داشته، اشاره میکند و میگوید: «به نظرم، ما با سالهای آمریکاستیزی خیلی
فاصله گرفتهایم.»
کلاسی در دوره کارشناسیارشد با موضوع انقلاب اسلامی، کلاس بعدی است.
موضوع درس، تئوری توطئه است که زیباکلام از دانشجوی خانمی به نام ذاکر
میخواهد خلاصه درس را توضیح دهد. سپس نوبت به این میرسد که با فرضیههای
توطئه باید چه کرد؟ پاسخ زیباکلام این است که «با صاحبان فرضیات توطئه
نباید بحث کرد چون شبیه یک بیماری است. جامعهای که به لحاظ علم سیاسی
عقبمانده است، تئوریهای توطئه در آن قدرت میگیرند و طرفدار پیدا
میکنند. فرضیات توطئه، حاصل یک تفکر علمی، اقتصادی و تحلیلی نیست.»
سوال بعدی این است که آیا این فرضیات ظرف سالهای گذشته کمتر شده یا
بیشتر؟ زیباکلام میگوید که طی سالهای گذشته، با وجود افزایش سطح آگاهی و
سواد مردم، این تئوری قوت گرفته و اینقدر که این فرضیه در ایران رواج دارد،
در سایر کشورها طرفدار ندارد.
کلاس که تمام میشود، زیباکلام راهی اتاقش میشود بههمراه یکی، دو
مراجعهکننده. در فاصلهای که مراجعان نگاهی به اتاق میاندازند و دانشجویی
دیگر هم روی صندلی به انتظار نشسته، او هم مشغول خواندن نماز ظهر و عصر
میشود در حالی که قبلش سفارش میکند در همین فاصله از اتاق هم عکس گرفته
شود. روبهروی «رف» زیر پنجره پر از شیشه است که آدم را به یاد عطاری
میاندازد. «اینها برای چیست؟» میگوید: «جوشاندههایی است که برایم
آوردهاند؛ مثلا «گزنه» که وقتی بیحوصلهام، دم میکنم.»
آن سمت، روی دیوار پر از تابلو عکس است. از ستارخان گرفته تا باکری، از
اتومبیل مصدق وقتی روز 28 مرداد تخریب میشود تا عکسی از سالگرد مراسم
خیابانی، عکسی از چهره تختی تا افتتاح مجلس با حضور شاه و فرح، تا تصویر یک
رزمنده، تصویری از قوامالسلطنه، عکسی از ماندلا و طالقانی و... . یک
تصویر روی دیوار توجه را جلب میکند؛ یک تابلو قاب گرفتهشده شامل یک برگ
ساده تقویم رومیزی با تاریخ 24 دی. شاید تاریخ تولد عزیزی یا فرزندی باشد.
زیباکلام توضیح میدهد: «این تاریخ تولد قوامالسلطنه است.» اما «چرا
قوام؟» پاسخ زیباکلام این است که او را یکی از وطنپرستترین رجال عصر
پهلوی میداند و فراتر از آن، شخصیتی که کمتر کسی در این صدسال اخیر شبیه
او بوده. «خیلیها تشابهاتی میان او و هاشمیرفسنجانی قایل هستند.»
میگوید: «شاید یک جورایی در باطن شبیه باشند.»
«چرا وقتی اسم دانشکده حقوق و علوم سیاسی و بهخصوص رشته علوم سیاسی
دانشگاه تهران به میان میآید، همه یاد صادق زیباکلام میافتند؟» او پاسخ
میدهد: «نمیدانم. شاید برمیگردد به نحوه تدریس من که خیلی خشک نیست و
اصرار دارم از یک نقطه بسیار ابتدایی و اولیه با آنها بحث کنم. معتقدم اغلب
دانشجویان ما خیلی باسواد و با معلومات نیستند. بنابراین استاد باید زحمت
زیادتری بکشد. متاسفانه منحنی دانش دانشجویان روبه نزول است.»
«بالاخره دکتر زیباکلام کیست که همیشه و همه جا هست لای هر صفحه
روزنامهای که باز میکنی، در هر حوزهای مطلبی دارد؟ در حیطههای مختلف،
در مناظرههای صداوسیما، یک پای ثابت آن دکتر زیباکلام است. دکتر زیباکلام
استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران است؟ فعال سیاسی است؟ فعال اجتماعی است؟
منتقد فرهنگی است؟ یک اصلاحطلب است؟ کارشناس سیاست خارجی است؟» پاسخ
میدهد: «والله چیزی را که از من سوال میکنند و به عقلم میرسد، میگویم و
جواب میدهم.»
او معتقد است، این، نقطه مثبت او است: «افراد خیلی نگران
شهرتشان هستند و وقتی از آنها سوال میشود، سعی میکنند جوری جواب بدهند
که یک وقت مثلا کسی نگوید بیسواد یا کم سوادند اما حقیقتش، من خیلی برایم
مهم نیست که شما فکر کنی باسوادم یا بیسوادم.» ادامه میدهد: «یعنی اگر
شما بگویید که از این هفتمیلیارد آدم، ششمیلیارد و 999 میلیون و
999هزار و 999 نفرشان بگویند شما بیسوادی، هیچ احساس بدی پیدا نمیکنم.
عکسش هم همین است؛ اگر بگویند که شما نابغهای، خیلی مهم نیست.»
بیشتر از یکسال پیش، بین او و دکتر جواد طباطبایی بحثی در ماهنامه
«مهرنامه» در گرفت. طباطبایی به ضعف علوم سیاسی و بیسوادی استادان علوم
سیاسی تاخته بود که زیباکلام پاسخی به او داد و این نامهنگاریها یکی،
دوبار دیگر هم ادامه یافت. او در اینباره میگوید: «من به آقای دکتر
طباطبایی از ته قلب احترام میگذارم. متاسف شدم که به هرحال این رعدوبرق
بین ما به وجود آمد. ایشان را به معنای واقعی و دقیق کلمه، یک استاد
باکمال میدانم. واقعا ایشان استادی هستند که برخلاف دیگر استادان کههزار
کار میکنند استاد هم هستند، فقط در حوزه اندیشه سیاسی کار میکنند و
فوقالعاده فرد باسوادی هستند. مثل ایشان فکر نمیکنم زیاد داشته باشیم.
دعوایی هم که شد، از نظر خودم بد و زشت بود ولی شد دیگر.»
ادامه میدهد:
«همه کارهایی که میکنیم درست نیست، این هم، یکی از آن فقره کارها بود.
چیزی که واقعا تاسفآور است، این است که اصل فکر ما درخصوص علوم انسانی یکی
است؛ من هم معتقدم علوم انسانی در ایران فوقالعاده درمانده و بدبخت است،
ایشان هم این نظر را دارند و درحقیقت، ما نباید آن جور در مهرنامه گلاویز
میشدیم. اما شد دیگر.» میگوید: «بعضی وقتها شده من چیزی به نشریهای
دادهام یا از من مطلب خواستهاند. بعد، بنابر مصالحی نخواستهاند منتشر
کنند، بعد من ناراحت شدهام و بدوبیراه به آنها گفتهام ولی در حقیقت، در
این مورد خاص، اگر آنها نوشته من در نقد آقای طباطبایی را چاپ نمیکردند،
شاید ناراحت میشدم اما خب، بعد میرفتم ازشان تشکر میکردم که چاپ
نکردند.»
برای بسیاری، جالب است که صادق زیباکلام روزهایش را چطور میگذراند و اصلا
روزمرگی برای یک استاد علوم سیاسی چطور معنا میشود؟ شنیده شده؛ صبحها از
خانهاش در سعادتآباد تا دانشگاه تهران را میدود و حتی گاهی با همان
لباس ورزشی سر کلاس میرود. «سابق بر این، یعنی تا دوسال قبل، کل مسیر را
میدویدم. بهاصطلاح جاگینگ میکردم. ساعت شش از خانه میآمدم. میرفتم سمت
پارک سعادتآباد و بعد، سمت پل مدیریت. از حاشیه خاکی پارکوی میآمدم تا
میرسیدم به پل گیشا. از پل عابر رد میشدم و از پارک لاله میرسیدم به
دانشگاه تهران.»
میگوید: «حدود 8:10 میرسیدم. هفت تا هشتدقیقه هم
میگذاشتم برای شستوشو و تعویض لباس و حمام. ساعت 8:30 میرفتم سرکلاس تا
نزدیک یک ربع به 10. اما دوسالی هست که به واسطه حجم ترافیکی زیاد که به
سمت حکیم و بعد همت میرود و بعد ماشینهایی که آن وقت صبح با سرعت
میروند، بعضی وقتها باید زیاد بایستم تا بتوانم رد شوم و چون دویدهام و
عرق کردهام و بدترین کار وسط ورزش ایستادن است، مدتی است که میآیم پل
مدیریت، سوار بیآرتی و سر پل گیشا پیاده میشوم و بعد، همان مسیر قبلی را
میآیم. در پارک لاله دو تا سهبار میدوم و بعد میآیم دانشگاه.»
زیباکلام در مسیر این ورزش صبحگاهی، گرفتار خلافکاران هم شده است: «البته
یک دلیل دیگر هم که مسیر پارکوی را نمیآیم، این است که دوبار تا به حال
به من حمله کردهاند چون صبح زود بوده. هر دوبار هم حملهکنندهها معتاد
بودند اما هر دوبار گویا من را با یکی دیگر اشتباه گرفته بودند، به این
خاطر که میگفتند جنس را درست ندادی.» میخندد: «دنبالم میدویدند و فحش
رکیک میدادند که جنس را درست ندادی. من هم میفهمیدم تا بیایم بخواهم به
اینها ثابت کنم که من را با یکی دیگر اشتباه گرفتهاند، باید مقداری جنس
بهشان بدهم.» دوباره میخندد.
بعد از کلاسها چه میکنید؟ «راستش را بخواهید، آدمها موقع مصاحبه سعی
دارند بگویند که خیلی آدمهای منظمی هستند. من منهای این دویدنم، هیچ کار
دیگرم، روی قاعده و نظم نیست و اصلا منضبط و دقیق نیستم. بنابراین هیچ دو
روزیم مثل هم نیست. معمولا روزهایی که دانشگاه تهران میآیم، قبل از چهار و
پنج سعی میکنم برگردم. با تاکسی میروم منزل. بهجز دانشگاه تهران، در
دانشگاه آزاد، واحد علوم، تحقیقات هم تدریس دارم که آنجا را هم پیاده
میروم. یکساعتو20دقیقه طول میکشد. آنجا هم همان مشکل قبلی را دارد.
نمیدانم چرا خدا من را با معتادان محشور کرده است» دوباره میخندد.
با اینهمه مشغله، پس کی فرصت دنبالکردن برنامه مطالعاتی فراهم میشود؟
«با نهایت شرمندگی باید به مخاطبان شما نگاه نکنم و بگویم و امیدوارم این
تکه را نخوانند که خیلیخیلی کم مطالعه میکنم. گریهآور است که یک استاد
دانشگاه، اینقدر کم مطالعه میکند.» پس نوشتن او در رسانهها از کجا ناشی
میشود؟ در جواب میگوید: «نوشتن فرق میکند؛ بیشتر همین مقالات روزنامهها
هست. خودم هم دوست ندارم. از خدا میخواهم من مجبور نباشم این کار را
بکنم. ولی خب، وقتی میبینم همه میگویند چرا رییس دولت فلان کار را نکرده
یا فلان وزیر بهمان کار را کرده، باید نوشت.»
بحث به کتاب «هاشمی بدون روتوش» میکشد. در آن گفتوگوها، چقدر هاشمی بدون
روتوش تصویر شده است؟ «یک چیزی حدود صددرصد. برخی سوالات را من از ایشان
نکردم، دقیقا برای اینکه میدانستم جوابهای ایشان چه خواهد بود و شاید روز
دیگری جوابهای درستتر را بگیرم اما چون میدانستم کلیشهای خواهد بود،
اصلا سوال را مطرح نکردم. اما سوالهایی که طرح شده، جدی است و پاسخها جدی
است و هرجا خواسته کلیشهای جواب دهد، بالاخره پاسخ درست را از ایشان
نهایتا با بحث گرفتهام.»
همسر زیباکلام کیست؟ شنیده شده است که او همکار و همرشتهای اوست. اما
پاسخ میدهد: «نه، اطلاعات شما اشتباه است. خانم من قبل از انقلاب ادبیات
انگلیسی خوانده است، مدتی هم برای یونسکو کار میکردند و بعد هم دیگر
نرفتند. البته من هیچوقت بهشان نگفتم که سرکار بروند یا نروند. تشخیص
خودشان بود.»
زیباکلام که در اتاقش راحت نشسته، جوراب به پا دارد اما کفش نپوشیده و
همانطور در اتاق قدم میزند. «شما همیشه وقتی که وارد اتاقتان میشوید،
کفشهایتان را در میآورید؟» میگوید: «آره، اتاق تمیز است و اینها هم
کفشهای دویدنم نیست.» اشاره میکند به کفشهای ورزشی گوشه اتاق: «با آن
کفشها میدوم.»