bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۱۶۶۱۹۰

امشب یک آسمان درد دارم

تاریخ انتشار: ۱۳:۲۷ - ۲۷ مهر ۱۳۹۲
مطلب زیر را آقای احسان شوق‌الشعرا برای فرارو ارسال نموده‌اند


نام حق

کوچه های رنگ و رو رفته، خانه های نیمه ساز و مخروبه، فلاکت و بدبختی بی انتها، اینها نمایی از کوچه های بخشی از شهر یزد، درالعباده ایران است. آری اینجا تا چشم کار می کند نداری و ندارم را خواهی دید، اینجا مردمانش دغدغه پوشیدن کدام لباس برای عروسی و عزا را ندارند اینجا مسئله ، لباسی برای پوشاندن است تنها همین ، اینجا دغدغه اصلی نان است، هوایی برای نفس کشیدن و البته جایی برای زندگی...

نمی دانم چه شد که تا چشم باز کردم به ته ته زندگی آدم های خداپرست نادار رسیدم، بوی فاضلاب و تعفن، کوچه و محله را برداشته است، اینجا آسمان بدجور غم دار و گریان است.

کوچه های باریک و پر شیب، فاضلاب های در کوچه رها گشته، مردم دردمند که همه در یک کوچه زندگی می کند نشان از کوچه ای با مردمان فقیر دارد، کوچه ای که تا به امروز بسیاری از آن عبور کرده دماغشان را از بوی فاضلاب گرفته، رد شده و چیزهایی را که نمی خواستند ببینند را ندیده اند.

آری اینجا گوشه ای از شهر من و توست که به خدا واگذار شده است، اینجا کوچه ای پر از درد و بدبختی است، اینجا جایی است که مردمانش رنگ برخی میوه ها را ندیده و طعم شیرین بسیاری غذاها را تا به حال نچشیده اند.

اینجا همانجاست که اگر بدانی و ببینی دیگر نمی توانی بی تفاوت باشی. شهر غم و غصه، امروز، دیروز و هر روز ادامه دارد، هر روز در این گوشه شهر در حاشیه ترین جای یک دیار مردمانش هر روز بدبختند، هر روز گشنه اند و هر روز با بوی فاضلابش زندگی می کنند.

به خانه نماهای این محل نگاه می کنم، نمی توان اسم این متروکه را خانه گذاشت اما انسان های حاضر در متروکه آن را خانه می نامند و برایش تقدس قائلند، همه چیز در یک چهار وجب جا خلاصه می شود، آشپزخانه، اتاق، حال و ... تمام دار و ندار انسان های اینجا دل بزرگی است که با همه بدبختی و نداری خدا به آنها داده و تحمل این مشکلات را در سینه تک تکشان برای نشانه گذاشته است.

نمی دانم چرا تا به امروز این همه بدبختی و فلاکت را ندیده بودم ، من که گاهی از همین مسیر عبور می کردم چگونه این همه نداری را حس نکرده ام.

در اینجا انگار همه آسمانشان یک رنگ است، انگار قسمتشان یک جور است، انگار دلشان با دل یکدیگر هم صدا شده است، اینجا مردمانش با همه نداری داشته های ناچیزشان را با هم قسمت می کنند و تکه نان امروزشان را برای فردا نمی گذارند.

حس می کنم به نزدیک ترین مسیر تا خدا رسیده ام، شب و آسمان بی ستاره منطقه را تاریک کرده است، چراغ های کم سو، دور را دور منطقه را کمی روشن کرده است اینجا انگار لامپ ها نیز جور دیگر می درخشند، خوف تنهایی و ترس دل آدم را خالی می کند، هر چه پیشتر می روی اوج فقر و نداری را بیشتر حس می کنی، هر چه جلوتر می روی آدم هایش ضعیفتر می شوند.

اینجا نیز برای خود دسته بندی دهکی دارد یک دسته دارا، یک دسته فقیر و یک دسته فقیر ندار وجود دارد، آری اینجا گوشه ای از شهر من و توست که تا به امروز بسیاری همچون من از آن گذشته و برخی نا دیدنی هایش را ندیده اند،اینجا مردمانش با پول تو جیبی یک ماه برخی ثروتمندان دیگر گوشه شهر محله ای ماه می گذرانند، اینجا بر خلاف گوشه بالای شهر همه هم و غم ساکنینش مدرسه غیر انتفاعی و سرویس فلان و کتاب و دفتر نیست اینجا بحث سر نان شب و گرسنگی است. بحث سر وکیل و وزیر نیست بحث سر نان آور خانواده است که نمی تواند نان بیاورد.

شاید سکوت بهتر از گفتن بسیاری از زشتی های حسن آباد باشد اما اگر قلم ننویسد حقشان برگردن قلم خواهد ماند.

اینجا از ماشین مدل بالا و تیپ های آنچنانی خبری نیست، اینجا فست فود و کافی شاپ آنچنانی ندارد و به جای آن دلهای غم دار و فقر شعبه های زنجیره ای دایر کرده است.اینجا خبر از دوربین مدار بسته، درب اتوماتیک، دزدگیر، حفاظ و نگهبان نیست اینجا دیوار خانه هایش کوتاه و در خانه چیزی برای بردن نیست. اینجا دیوارهایش بدجور کوتاه هست.

معنی نداری و ندارم در حسن آباد جان می گیرد معنی بی پولی و گرسنگی در حسن آباد جولان می دهد، معنی یخچال خالی و گریه کودک هویدا می شود.

سقف اتاق هایی که مثل دل ساکنینش ترک خورده و بارانی است،کوچه هایی که همه از نداری فریاد می زنند و ساکنینی که در پس کوچه های تو در تو و گم، خود نیز در ماورای پول های بی سر وته و ریخت و پاش های آنچنانی دیگر گوشه شهر محو گشته اند.

می خواهم سکوت کنم و دیگر آن چیزی را که می بینم، ننوسیم اما مگر می شود، مگر می شود نداری را دید و دم نزد؟ مگر می شود یخچال خالی را دید و نگریست، مگر می شود پدر گرفتار و شرمسار خانواده را دید و خجل نشد؟

بیشتر کودکان این محل بسیاری از میوه ها را تا به حال ندیده، نخورده و با اسباب بازیهایی همچون گل و خاک تنها بازی کرده اند، اینجا در کتابفروشی هایش بر سر عکس دارا و سارا دعوا نیست ، اینجا بیشترین قصه مادرانه برای کودکان قصه پر غصه نان است باورت می شود؟

به اطراف خود نگاه کن، به همسایه ات بنگر و ببین که با پول حجت شاید زندگی اش تغییر کند، با پول ریخت و پاشت شاید دختری راهی خانه بخت شود، مریضی درمان شود و کودکی شب با شکمی سیر سر بر بالین گذارد.

باور کن ندیدن انسان را در مقابل پروردگارش مصون نمی دارد و من و تو فردا باید جواب شکم های خالی و آرزوهای بر دل مانده این افراد را بدهیم. که چگونه از کنارشان گذشتیم و ندیدم، رد شدیم و کورکوانه تنها رفتیم، خندیدیم، غصه خوردیم و فراموش کردیم که مردمی در نزدیکی ما زندگی می کنند که از کوچکترین نیازهای حیات محرومند و با همه محرومیت زندگی کرده، خدا را برای داشته هایشان شکر می گویند و نگاهشان به آسمان خداست نه به دست من و تویی که وظیفه مان خدمت به خلق او و کمک به هم نوع خویش است.

نمی توان تمام منطقه حسن آباد را مثل هم دانست ولی بسیاری از محل های حسن آباد اینگونه است.

و اما حسن آباد منتظر نگاه دلسوزی است که ببیند، بخواهد و بتواند تغییر دهد...


مجله خواندنی ها
مجله فرارو
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین