«عجیب است! یحیی گلمحمدی گل به خودی زد؛ گلش هم پذیرفته شد اما کسی او را به خاطر آن گل به خاطر نمیآورد اما من گل به خودی زدم و داور هم حساب نکرد اما همه من را به خاطر آن گل به یاد میآورند! خودم هم ماندهام!»
اینها بخشی گفتگوی علیاکبر استاداسدی بازیکن باصفای تیم ملی در پایان دهه 90 میلادی بود، با همان طنز و نمک دوران بازیاش و دل پری که از زمانه دارد و البته بغضی که فرو خورد آن هنگام که حرف از ناصر حجازی به میان آمد: «در خاکسپاری ناصرخان شرکت کردم اما هیچ کس من را نشناخت و من را ندید. من هم به خانهاش نرفتم.»
علیاکبر استاداسدی در گفتوگویش با ایسنا، به مرور روزهای دور و نزدیک فوتبالش پرداخت. گردش روزگار اندک موی مانده به سرش را سپید کرده است؛ چنانکه وقتی به او نگاه میکنی، از خودت میپرسی، مگر چند سال از جام ملتهای آسیای 1996 امارات و جامجهانی 1998 فرانسه میگذرد؟ چند ثانیهای نمیگذرد که به یاد میآوری که سه جامجهانی گذشته و تو برای رسیدن به تصاویر آن سالها ناگزیری ذهنت را حسابی بتکانی.
ذهنت را که میجویی به جام ملتهای آسیا میرسی؛ به اشکهای سرمربی کرهجنوبی پس از باخت شش بر دو. به بردن عربستان با محمد الدعایه؛ آن هم با سه گل اختلاف، به جمال قندور، داور مصری که در نیمهنهایی سر تیم جوان مایلیکهن را برید و ... جلوتر که بیایی به انتخابی جامجهانی 98 فرانسه میرسی. به فریاد اللهاکبر اسکندر کوتی در بازی با عربستان؛ زمانی که کریم باقری ما را از شکست خانگی رهاند، به شکست قطر و سیلی بازیکن قطری به گوش ستارهمان، به بوسه نیما نکیسا بر سر و روی احمدرضا عابدزاده که آسیب دیده بود ولی از زمین دل نمیکند و به خودش اجازه نمیداد زمین بازی با ژاپن را ترک کند و به استرالیا؛ استرالیای خاطرهانگیز. یادش به خیر. انگار همین دیروز بود.
آقای استاداسدی، میگفتند با محمد مایلیکهن فامیل هستید...
فامیل؟ نه. او شمالی است و من ترک. بله میگفتند که پارتی بازی شده ولی پارتی بازی، یک بازی، دو بازی نه 51 بازی. حتی یکی از بازیکنان این را یک بار به خودم هم گفت. من هم به او گفتم، حالا که ایویچ آمده و دیگر مایلیکهن سرمربی تیم ملی نیست، پس چرا باز هم به تیم ملی دعوت میشوم و بازی میکنم؟ من لیاقتش را داشتم و در تیم ملی ماندم. اردویی در بروجرد برگزار شد که 60 بازیکن در آن حضور داشتند. آنجا مثل کماندوها باید تلاش میکردی تا خودت را نشان دهی. من همه کار کردم و باز هم به تیم ملی دعوت شدم و به جام جهانی 1998 فرانسه رفتم.
تیم 96 یک تیم تکرارنشدنی بود؟
بله. در آن زمان تعصب خیلی بیشتر از الان بود. پیراهن تیم ملی ارزش بیشتری داشت.
در بازیهای جام ملتهای آسیا سال 96 حاضر بودید. کمی از آن روزها صحبت کنید.
بازی اول را به عراق باختیم. خود حاج آقا مایلیکهن بعد از باخت به عراق به ما گفت، فکر کنید که این یک دیدار تدارکاتی بود؛ چرا که بدون بازی تدارکاتی به این رقابتها رفته بودیم. 20 دقیقه در آن دیدار به عنوان دفاع چپ به میدان رفتم. مایلیکهن به من گفت میتوانی در دفاع چپ حضور خوبی داشته باشی. جز بازی با عراق در سایر بازیها به طور کامل بازی کردم. در آن دوره تیم بسیار قدرتمندی داشتیم. همه یکدل بودند. اگر کسی روی پای علی دایی میرفت، ما حمله میکردیم و نمیگذاشتیم، دیگر بازیکنان حریف به او ضربه بزنند. مهم نبود من بازی میکنم یا دیگری. روی نیمکت همه توانایی بازی داشتند. بدنهای بازیکنان در آن دوره از رقابتها خیلی آماده بود. در تمام پستها نفرات خوبی داشتیم. آن روزها از پول زیاد خبری نبود و تعصب به پیراهن حرف اول را میزد.
ضربه سر علی دایی به کویت در دیدار ردهبندی را به یاد دارید؟
کاملا. فکر کردم گردن علی دایی در آن صحنه شکست. انحراف بدنی اضافهای به خودش داد. مانده بودم. علی دایی آذری است و آذریها یک رگ دیگر هم دارند؛ رگ غیرت و تعصب. دایی تعصب ویژهای داشت و آن تعصب ویژه را هم به تیم ملی انتقال میداد.
الان با هم در ارتباط هستید؟ شنیده میشد سال گذشته به عنوان دستیار دایی به راهآهن میروید.
بله ارتباط داریم. صحبتی هم برای راهآهن سال گذشته کردیم اما 6 سالی بود که در گسترش فولاد دستیار بودم. آقای زنوزی هم به من علاقه زیادی داشت. من در گسترش ماندم.
چرا این فصل در گسترش فولاد نماندید؟
رسول خطیبی به گسترش فولاد تبریز آمد و دیگر نخواست در این تیم بمانم. سالها در گسترش فولاد با فیرات، کاظمی، کریمی و ضیایی کار کردم. نمیدانم شاید رسول فکر میکرد، خیلی اسم بزرگی دارم و او کوچک است. شاید او فکر میکرد، هرجا برویم، بقیه فکر کنند، من سرمربی هستم و او دستیار. در این فکرها نبودم. به خود او هم گفته بودم اما ترجیح داد در گسترش نمانم!
استاداسدی همه را به یاد گل به خودی برابر ژاپن میاندازد...
بله. من را با آن گل میشناسند. عجیب است! گلمحمدی گل به خودی زد؛ گلش هم پذیرفته شد اما کسی او را به خاطر آن گل به خاطر نمیآورد اما من گل به خودی زدم و داور هم حساب نکرد اما همه آن گل را به خاطر میآورند! خودم هم ماندهام چطور آن توپ وارد دروازه شد. قبل از آن بازی دو تا سه روز بود که در مالزی باران میآمد. میخواستم دفع توپ کنم و دیدم که کمک داور پرچم آفساید را بالا برده بود اما شیرجهام را زده بودم و دیگر کاری نمیشد، کرد. بعدها بازیکنان تیم ملی با من شوخی میکردند و میگفتند، استاد چگونه آن توپ را وارد دروازه کردی؟ من هم گفتم خواستم احمدرضا را امتحان کنم.
واکنش عابدزاده را یادتان میآید؟
نه. صحبتی نکرد، تشویقم هم کرد. چیز خاصی به من نگفت.
دروازهبان بداخلاقی بود؟
نه بداخلاق نبود. اخلاقهای خاصی داشت. در دلش چیزی نبود. یک پشتیبانی قوی در تیم بود و بسیار به تیم روحیه میداد. مثل بازی با استرالیا که خیلی هوای تیم را داشت.
بازی با استرالیا. فکر میکردید که در آن دیدار موفق شویم؟
راستش را بخواهید، نه. بازی که شروع شد، من و نامجومطلق و میناوند روی نیمکت نشسته بودیم. به مهرداد گفتم، بلند شو برویم! با این بازی که آنها شروع کردهاند، فکر کنم بالای 15 گل به ما بزنند. به من گفت: "نه، بشین داداش!" فکرش را بکنید، سعداوی، خاکپور و مهدویکیا بازیکنان سرعتی ما بودند. بازیکن استرالیا 5 متر پیش از آنها بود و استارت میزد و آنها را جا میگذاشت. مانده بودم آنها چه شُشی دارند؟ ایویچ یک بار سیستم 3 – 5 – 2 را برای ما تشریح کرد و گفت: باید در آن دیدار 5 گل میخوردید؛ چرا که این سیستم به گونهای است که اگر حریف 4 – 4 – 2 بازی کند، تقریبا با 4 نفر روی دروازه شما حاضر میشود. این در حالی است که شما تنها 3 مدافع دارید. در بازی با استرالیا فشار زیادی روی ما بود. من در 15 دقیقه به میدان رفتم. اینقدر در آن دقایق دویدم که فکر کردم 90 دقیقه دویدهام.
به جای ابراهیم تهامی وارد بازی شدید که خود او هم به عنوان بازیکن جانشین روانه میدان شده بود...
بله. به جای تهامی به میدان رفتم. نمیخواست از بازی بیرون بیاید. حمید استیلی به او گفت، بند کفشت را باز کن و وقت را تلف کن! تهامی هم بند کفشش را باز کرد تا وقتکشی کند. دایی از راه رسید و سرش داد زد و گفت: "برو بیرون! الان کارت قرمز میگیری و استاد هم نمیتونه زمین بیاد!" تهامی وقتی که از زمین خارج میشد، به من گفت: "وُلک من که تازه اومدم تو، منو چرا کشیدین بیرون؟ میخوام تیم رو ببرم جامجهانی!" من هم به او گفتم: "بیا بیرون بابا! کُشتی ما رو!" به هر حال خدا با ما بود و توانستیم استرالیا را شکست دهیم. آن دیوانه که تور را پاره کرد، خیلی به ما کمک کرد. واقعا استرس داشتیم و دعای 70 میلیون ایرانی را حس میکردیم. وقتی دایی توپ را ندیده پاس داد، و زمین بازی هم صافصاف بود، نمیدانم چگونه خداداد بغل پا زد و توپ پله و وارد دروازه شد. زمین بازی خیلی صاف بود و اصلا منطقی نبود که توپ پله شود. خود خداداد هم دو، سه بار به این مسئله اشاره کرده است. گل کریم هم که آفساید بود. فکر کنم داور برای این آفساید نگرفت که برای اولین بار روی دروازه استرالیا میرفتیم! داور گفت، زشت است، یک بار آمدهاند و همان را هم آفساید بگیرم؟!! بعد از پیروزی همه میخندیدند اما بچههای ما گریه میکردند. این گریه به خاطر تعصب و غیرتشان بود.
وقتی که ساندرو پل، داور مجارستانی سوت پایان را زد، میدانستید در ایران چه خبر است؟
آن لحظه نه. تلفنی البته صحبتهایی با تهران شده بود اما شنیدن با دیدن متفاوت است. بعدها فیلم جشنها را دیدیم.
گفته میشود آن خوشحالی تنها یک بار در زمان آزادسازی خرمشهر افتاده بود. آیا بازخورد آن خوشحالی به خودتان بازگشته و در زندگی شخصیتان هم بازتابی داشته است؟
نه، الان که فکر میکنم، میگویم کاش به سمت فوتبال نمیرفتم. این همه زحمتی که کشیدم، ارزشش را نداشت. نمیشود کسی با داشتن 51 بازی ملی بیکار بماند.
چند بار مصدوم شدید؟
هیچوقت مصدوم نشدم. در 22 سالگی فوتبال را شروع کردم ولی به کارهای رزمی بسیار علاقمند بودم. الان هم بدنم آماده است اما چه فایده؟ کسانی هستند که آدم اسمشان را هم نشنیده اما میلیاردی یا چند صد میلیونی از باشگاهها حقوق میگیرند. فوتبال ما همهاش شده رابطه. خدا پدر زنوزی را حفظ کند. 6 سال به من سمت داد تا در گسترش فولاد باشم. میگفت: "تنها یک استاد داریم. برای کسانی مثل استاداسدی ارزش قائلیم." یحیی گلمحمدی در تیم ملی ذخیره من بود و سرمربی پرسپولیس شد اما حتی یک تیم دسته دویی را هم به من پیشنهاد نمیدهند یا مثلا در گسترش فولاد که بعد از این همه سال واقعا نمیدانم چرا خطیبی من را کنار گذاشت. درست است، حق هر مربی انتخاب دستیارانش است. اما فرق میکند که یک نفر بچه تبریز باشد و با سرمربی رفتوآمد خانوادگی داشته باشد. سرمربی او را بشناسد و بداند دو دختر بزرگ دارد و همین طور بداند که او بیکار است و درآمدی هم ندارد ولی آن فرد همه چیز را به امان خدا رها کند تا به تهران بیاید تا برای خودش یک تیم دستوپا کند.
در حال حاضر چه کار میکنید؟
فعلا آمدهام تا کلاسهای مربیگری را طی کنم. این کلاسها B آسیاست و مدرسش دکتر جهانی.
برگردیم به بازی با استرالیا و اتفاقات پس از آن. ویرا چه شخصیتی داشت و چگونه مربیای بود؟
ویرا شناخت زیادی از فوتبال ایران نداشت. نمیدانم او را چگونه سرمربی کردند. شاید به خاطر برزیلی بودنش، او را آوردند یا چون اسمش شبیه برزیلیها بود، او را آوردند. او آمد و گفت، شناختی از فوتبال ایران ندارد. بچهها به او کمک کردند تا ترکیب را شناخت. البته دستیارانش هم به او کمک زیادی میکردند مثل دکتر ذوالفقارنسب. دکتر بود که عملا ترکیب را میچید ولی ویرا زرنگ بود. او مسائل دیگر فوتبال را به ما یاد داد. مثلا چگونه وقت را تلف کنیم، چون نمیتوانست به ما تاکتیکی یاد دهد. شاید دلیلش کمبود وقت بود. خودش هم میگفت، کار زیادی از دستش برنمیآید. در بین دو نیمه بازی با استرالیا گفت، هر کاری میخواهید بکنید. علی دایی و احمدرضا عابدزاده صحبتهای دیگری کردند. گفتند 45 دقیقه زمان داریم و هنوز هیچ چیز تمام نشده. توانتان را برای این 45 دقیقه بگذارید.
بعد از ویرا هم حتما خاطرتان هست که محسن صفاییفراهانی در فدراسیون فوتبال جانشین داریوش مصطفوی شد و ویرا را کنار گذاشت و ایویچ را سرمربی کرد. آیا واقعا علیه ایویچ کودتا شد؟
کودتا را نمیدانم اما ترکیبی که ایویچ برابر رم گذاشت، کمی عجیب بود. مانده بودم که چطور 7 دفاع جلو را در میدان گذاشت. خاکپور، محمدخانی، سعداوی و خیلیها دیگر را در ترکیب گذاشته بود. نمیدانم چه کسی این ترکیب را به او داده بود اما به هر حال نتیجهاش این شد که به ازای هر یک دفاع جلو زن یک گل خوردیم. البته ایویچ همواره میگفت، که طالبی را آوردهاند که جای او بگذارند. خودش یک بار به ما گفت که "ژیان آوردهاند، جای بنز بگذارند" ولی ما باورمان نمیشد. بعد از برکناری ایویچ در بازی با اینتر ترکیب اصلی را گذاشتند. اینتریها هم با ترکیبی از جوانانشان به میدان آمدند و ما هم 4 گل به آنها زدیم و گفتیم، بهبه چقدر وضعیتمان خوب است. فکر نمیکنم اتفاقی که برای ایویچ افتاد، کار بازیکنان باشد. اکثر بازیکنان ایویچ را دوست داشتند. البته بازیکنانی بودند که قبلا با آقای طالبی کار کرده بودند. آنها را نمیشناختم گویا طالبی مدتی در بهمن سرمربی بود. ایویچ در کار بدنسازی فوتبال حرف نداشت و نتایج و بازیهای خوب ما در جامجهانی مدیون کارهای بدنسازی او بود. طالبی تمرین نمیداد. میآمد و میگفت، تمرین کنید و بچهها میگفتند، حال نداریم و او هم میگفت، هر کاری دوست دارید، بکنید. او ترکیب خاصی هم نمیچید.
ولی قبول کنید که طالبی هم در بازیهای لبنان تیم خوبی را روانه رقابتها کرد ولی با بدشانسی حذف شد. حتما خاطرتان هست که قیچی علی دایی نگرفت و همان توپ تبدیل به گل کره و حذف ایران شد...
برای آقای طالبی احترام قائلم. او مربی خوبی بود ولی او چشمش به همان یازده بازیکن اصلی بود. کجای دنیا میدیدید که در رختکن زمانی که سرمربی حرف میزند، بازیکن با موبایلش حرف بزند؟ در محلات هم این اتفاق نمیافتد. در جامجهانی بازیهای خوبی را انجام دادیم اما همه را مدیون ایویچ بودیم. او به ما مسائل زیادی را گفته بود. مثلا این که کلینزمن سبک بازیاش فلان است یا بیرهف اینگونه بازی میکند. مثلا برای بازی با یوگسلاوی گفته بود که تحت هیچ شرایطی پشت محوطه به آنها خطا ندهید. آنها یک بازیکن دارند به نام سینیشا میهایلوویچ که از هر دو کاشته، یکی را گل میکند. برای بازی با آلمان در تمرینها ما را به گوشهها هدایت میکرد و میگفت، نباید بگذارید آنها سانتر بکنند. یاد بگیرید چگونه کنارهها را ببندید. او حتی به ما گفته بود، خیلی راحت آمریکا را میبرید و دقیقا همه حرفهایش درست از آب درآمد. اگر ایویچ سرمربی میماند، حتما بین 8 تیم نهایی حاضر میشدیم.
اگر بازی ایران و آمریکا بازی اول ما بود، فکر میکنید، میتوانستیم نتیجه بهتری بگیریم؟
نه، فکر میکنم بازی با آمریکا متفاوت بود. همه میخواستیم، برنده شویم. اصلا کل جامجهانی را برای آن بازی آمده بودیم.
از آن فیلم معروفتان اطلاع دارید که در رختکن در حال رقصیدن از شما فیلمی ضبط شده است؟
فکر میکنم کس دیگری آن پیراهن را پوشیده بود؛ چرا که پیراهن همه بازیکنان را تماشاگران از آنها گرفته بودند.
یعنی تکذیب میکنید و میگویید آن شخص شما نبودید؟
پایش بیفتد، عربی و هندی هم بلدم، برقصم. ولی خداییاش درست یادم نمیآید که رقصیده باشم. شاید هم من بودم ولی واقعا یادم نمیآید.
از بحث فوتبال ملی خارج شویم. مدتی در ذوبآهن زیر نظر مرحوم ناصر حجازی بازی کردید. او چگونه شخصیتی بود؟
غیر از ذوبآهن در ماشینسازی هم شاگرد ناصر خان بودم. حرف نداشت. از نظر فوتبالی و شخصیتی آدم دیگری بود. زمانی که در ذوبآهن بود، او را به تمرین میبردم. خودش پشت فرمان نمینشست، من بودم که او را به تمرین میبردم و برمیگرداندم. اصلا ناصرخان به من کمک کرد، به تیم ملی برسم. حتی چندین بار به کسانی مثل مصطفوی میگفت که چرا استاد اسدی را به تیم ملی دعوت نمیکنید؟ ناصرخان در ماشینسازی من را در پست هافبک دفاعی گذاشته بود ولی 17 گل زدم. هر بار تیم عقب میافتاد، به من اشاره میکرد که "برو جلو!" ناصرخان در تمرینها به بازیکنان هیچ وقت "تو" نمیگفت و آنها را با لفظ شما خطاب میکرد. از شخصیت او خیلی خوشم میآمد.
در مراسم خاکسپاری او شرکت کردید؟
بله اما هیچ کس من را نمیشناخت و هیچ کس هم من را ندید ولی به خانهاش نرفتم.
بزرگترین آرزوی شما چیست؟
سلامتی دو دخترم.
تیم مورد علاقه و ترکیب مورد علاقه استاد اسدی چیست؟
کاملترین تیم تاریخ ایران یعنی تیمهای سال 96 و 98 ترکیب مورد علاقه من است. از عابدزاده بگیرید تا نوک حمله که علی دایی و خداداد عزیزی بودند.
ولی در تیم 96 و 98 تفاوتهایی وجود دارد. مثلا مهدی پاشازاده در تیم 98 بود ولی در تیم 96 حضور نداشت.
من 98 را انتخاب میکنم. چون مهدی زیاد مصدوم میشد، در تیم 96 حضور نداشت. او بازیکن خوبی بود. مهدی مگر چند سالش بود که فوتبال را کنار گذاشت؟ او بدنش را خوب نگه نمیداشت. 10 سال فوتبال بازی کردم و یک بار هم مصدوم نشدم. این به خاطر وزنههایی بود که میزدم. الان 49 سالم است ولی حاضرم جلوی شما 50 تا شنا روی سه انگشت بروم. الان بازیکن 25 ساله هم نمیتواند این کار را بکند. این ادامه همان بدنسازیهاست.
بیشترین رقم قراردادهایتان در فوتبال چقدر بود؟
پنج میلیون تومان از باشگاه ذوبآهن برای یک سال دریافت کردم.
با این پول چه کار کردید؟
آن زمان یک پراید 3 و نیم میلیون تومان بود. با این پول یک خانه 70 متری در خود تبریز میشد خرید ولی الان بازیکن 50 میلیونی، 700 میلیون میگیرد. زمان ما چنین پولهایی نبود. الان بعضی باشگاهها بودجه دولتی دارند و از جیب دولت خرجهای میلیاردی میکنند.
راستی پاداش رفتن به جامجهانی 1998 چقدر بود؟
آن زمان مبالغی کمی میگرفتیم. درباره پاداش هم باید بگویم 3 میلیون فرانک به تیم ملی دادند و گفتند آن را خرج ساخت کمپ تیم ملی کردند اما الان پاداشها جوری است که حواله ماشین میگیرند یا با وجود قرارداد میلیاردی، 50 میلیون تومان پاداش صعود میدهند. میخواستند زمین هم به ما بدهند که ندادند. دروغ نگویم 5 یا 6 میلیون تومان به ما برای صعود به جامجهانی پاداش دادند. دستشان هم درد نکند. غیر از آن چیزی به من داده نشد.
راستی شما طرفدار کدام تیم هستید؟
همه تبریزیها طرفدار تراکتورسازی هستند اما بعد از تراکتور به عشق امیرخان، استقلالی هستم.
چرا به استقلال نرفتی؟
از 22 – 23 سالگی بود که فوتبال را شروع کردم. 29 ساله بودم که پورحیدری به من گفت، به استقلال بیا. نمیدانم استقلال به من پیشنهاد 4 یا 7 میلیونی داده بود. با عدهای مشورت کردم. گفتند اگر بروی استقلال به خاطر سن و سالت اذیتت میکنند. اگر بروی استقلال، دو سال بازی کنی، 31 ساله میشوی و از بیرون داد میزنند که "پیر شدهای، پیر شدهای!" به همین دلیل ترجیح دادم به ذوبآهن بروم.
بهترین بازیکن آن سالها را چه کسی میدانید؟
علی دایی، خداداد عزیزی و کریم باقری را بهترین میدانم اما اگر یک انتخاب باشد، گزینه نخستم کریم باقری خواهد بود. او بهترین بازیکن آن سالها بود.
اینکه بعد از پایان بازیگری نتونستی در فوتبال بدرخشی عیب نیست چون مدیریت فاکتورهای زیادی داره که احتمالاً شما فاقد آن هستید در دنیای امروز برای اینکه موفق باشی باید شایستگی هایت را بر دیگران تحمل کنی نه منتظر بمونی تا بیایند سراغت و دستتو ببوسند و بگویند بفرما رئیس شایسته بر ما حکمرانی کن!!!
من فوتبالى نيستم ولى استاداسدى رو يادم نمى ره
يه صحنه ازت يادمه استاد:
نمى دونم بازى با كجا بود كه توپ محكم خورد به سينت و افتادى زمين بعد يه جور كه انگار تيرخوردى دستتو مى ذاشتى روى سينت و برمىداشتى و هى دستتو نگاه مى كردى خون نيومده باشه!
نمى دونم شوخى كردى يا چى ولى خيلى خنديدم
كلا دوست داريم
ازيادمونم نرفتى
حالا خورديد!!!!
آفسايد بود رفت پي كارش . حماسه هم بي حماسه .
اين برد شد يك اشتباه بزرگ داور