گزیده کتاب قیام و انقلاب مهدی(ع) شهید مرتضی مطهری؛ اندیشه پیروزى نهایى نیروى حق و صلح و عدالت بر نیروى باطل و ستیز و ظلم، گسترش جهانى ایمان اسلامى، استقرار کامل و همه جانبه ارزشهاى انسانى، تشکیل مدینه فاضله و جامعه ایده آل، و بالاخره اجراى این ایده عمومى و انسانى به وسیله شخصیتى مقدس و عالىقدر که در روایات متواتر اسلامى از او به «مهدى» تعبیر شده است، اندیشهاى است که کم و بیش همه فرق و مذاهب اسلامى- با تفاوتها و اختلاف هایى- بدان مؤمن و معتقدند؛ زیرا این اندیشه به حسب اصل و ریشه، قرآنى است؛ این قرآن مجید است که با قاطعیت تمام، پیروزى نهایى ایمان اسلامى، غلبه قطعى صالحان و متقیان، کوتاه شدن دست ستمکاران و جباران براى همیشه، و آینده درخشان و سعادتمندانه بشریت را نوید داده است.
این اندیشه بیش از هر چیز مشتمل بر عنصر خوشبینى نسبت به جریان کلى نظام طبیعت و سیر تکاملى تاریخ و اطمینان به آینده و طرد عنصر بدبینى نسبت به پایان کار بشر است که طبق بسیارى از نظریهها و فرضیهها فوق العاده تاریک و ابتر است. (ص13و14)
* انتظار سازنده و انتظار ویرانگراصل «انتظار فرج» از یک اصل کلى اسلامى و قرآنى دیگر استنتاج مى شود و آن اصل «حرمت یأس از رَوح اللَّه» است. (ص14)
انتظار فرج و آرزو و امید و دل بستن به آینده دو گونه است: انتظارى که سازنده و نگهدارنده است، تعهدآور است، نیروآفرین و تحرک بخش است، به گونه اى است که مىتواند نوعى عبادت و حق پرستى شمرده شود؛ و انتظارى که گناه است، ویرانگر است، اسارت بخش است، فلج کننده است و نوعى «اباحیگرى» باید محسوب گردد.
این دو نوع انتظار فرج، معلول دو نوع برداشت از ظهور عظیم مهدى موعود است؛ و این دو نوع برداشت به نوبه خود از دو نوع بینش درباره تحولات و انقلابات تاریخى ناشى مى شود.(ص15)
*جامعه، شخصیت مستقلی جدای از افراد و قوانین خاص خود را داردجامعه به نوبه خود، مستقل از افراد، طبیعت و شخصیت دارد و به اقتضاى طبیعت و شخصیت خود عمل مى کند. شخصیت جامعه عین شخصیت افراد نیست، بلکه از ترکیب و فعل و انفعال فرهنگى افراد، شخصیتى واقعى و حقیقى به وجود مىآید، آنچنان که در هر مرکّب از مرکّبات بى جان یا جاندار چنین است. علی هذا جامعه، طبیعت و خصلت و سنت و قاعده و ضابطه دارد، یعنى طبق طبیعت خود عمل مى کند و عملها و عکس العملهایش طبق یک سلسله قوانین کلى و عمومى قابل توضیح است.
پس تاریخ آنگاه فلسفه دارد و آنگاه تحت ضابطه و قاعده کلى درمى آید و آنگاه موضوع تفکر و مایه تذکر و آیینه عبرت و قابل درس آموزى است که جامعه از خود طبیعت و شخصیت داشته باشد، و گرنه جز زندگى افراد چیزى وجود ندارد و اگر درس و عبرتى باشد درسهاى فردى از زندگى افراد است نه درسهاى جمعى از زندگى اقوام و ملل.(ص16و17)
*پاسخ مثبت قرآن به سه پرسش در مورد جامعهدر این که قرآن مجید تاریخ را به عنوان یک درس و یک منبع معرفت و شناسایى، یک موضوع تفکر و مایه تذکر و آیینه عبرت یاد مى کند جاى تردید نیست. ولى آیا قرآن به تاریخ به چشم فردى مى نگرد یا به چشم اجتماعى؟ آیا قرآن تنها نظرش به این است که زندگى افرادى را براى عبرت سایر افراد طرح کند یا نظرش به زندگى جمعى است، لااقل زندگى جمعى نیز منظور نظر قرآن هست؟ و به فرض دوم آیا از قرآن مى توان استنباط کرد که جامعه، مستقل از افراد، حیات و شخصیت و مدت و اجل و حتى شعور و ادراک و وجدان و ذوق و احساس و نیرو دارد یا نه؟ و بنا بر این فرض آیا از قرآن کریم مى توان استنباط کرد که بر جامعه ها و اقوام و امم، «سنت» ها و روشها و قوانین معیّن و مشخّص و یکسانى حاکم است یا نه؟
...پاسخ هر سه پرسش مثبت است.(ص17 و 18)
*جامعه، آزادی و اختیار انسان را سلب نمی کند مردم مىتوانند با استفاده از سنن جاریه الهیه در تاریخ، سرنوشت خویش را نیک یا بد گردانند، به اینکه خویش و اعمال و رفتار خویش را نیک یا بد گردانند؛ یعنى سنتهاى حاکم بر سرنوشتها در حقیقت یک سلسله عکس العملها و واکنشها در برابر عملها و کنشهاست. عملهاى معین اجتماعى عکس العملهاى معین به دنبال خود دارد. از این رو در عین آنکه تاریخ با یک سلسله نوامیس قطعى و لایتخلّف اداره مىشود، نقش انسان و آزادى و اختیار او به هیچ وجه محو نمى گردد.(ص19)
*بینش انسانى یا فطرىبینش انسانى تاریخ نقطه مقابل بینش ابزارى است. این بینش به انسان و ارزشهاى انسانى، چه در فرد و چه در جامعه اصالت مىدهد. بینش ابزارى بر اساس این طرز تفکر است که انسان در آغاز پیدایش یک ماده خام است و کار و ابزار کار است که به این ماده خام، شکل متناسب با نوع کار و شکل ابزار تولید مىدهد؛ یک ظرف خالى محض است که از بیرون و تحت تأثیر عوامل اجتماعى پر مىشود و به عبارت دیگر انسان طبق این نظریه در آغاز پیدایش فاقد شخصیت است، نه شخصیت بالفعل دارد و نه شخصیت بالقوه؛ پایه و اساس شخصیتش با عوامل اجتماعى مخصوصاً عوامل اقتصادى پىریزى مىشود. از این رو هر نوع و هر شکل شخصیتى به او داده شود از نظر او که ماده خام و ظرف خالىاى بیش نیست بىتفاوت است.
نسبت او با همه شکلها و همه مظروفها علىالسویه است. از این جهت انسان شبیه یک نوار خالى است که هرچه در او ضبط شود از نظر ذات نوار بىتفاوت است.
ولى از نظر بینش انسانى و فطرى هر چند انسان در آغاز پیدایش، شخصیت انسانى بالفعل ندارد ولى بذر یک سلسله بینشها و یک سلسله گرایشها در نهاد او نهفته است. انسان نه مانند ماده خام و یا ظرف و نوار خالى است که تنها خاصیتش پذیرندگى از بیرون است، بلکه مانند یک نهال است که استعداد ویژهاى براى برگ و بار ویژهاى در او نهفته است. نیاز انسان به عوامل بیرون نظیر نیاز ماده خام به عامل شکل دهنده نیست بلکه نظیر نیاز یک نهال به خاک و آب و نور و حرارت است که به کمک آنها مقصد و راه و ثمرهاى که بالقوه در او نهفته است به فعلیت برساند.
حرکت انسان به سوى کمالات انسانى اش از نوع حرکت دینامیکى است نه از نوع حرکات مکانیکى. این است که انسان باید «پرورش» داده شود نه اینکه «ساخته» شود مانند یک ماده صنعتى.
تنها از نظر این بینش است که «خود» در انسان مفهوم پیدا مىکند؛ «خودیابى» و متقابلًا «مسخ» و «از خودبیگانگى» مفهوم و معنى مىیابد.
این بینش از نظر روانشناسى افراد انسان را مرکّب مىداند از یک سلسله غرایز حیوانى که وجه مشترک انسان با حیوان است و یک سلسله غرایز عالى و از آن جمله است غریزه دینى و غریزه اخلاقى و غریزه حقیقتجویى و غریزه زیبایى که ارکان اولیه شخصیت انسانى انسان و مابهالامتیاز انسان از سایر حیوانات است؛ و از نظر فلسفى جامعه را از جنبه رابطهاش با اجزاء و افراد، مرکّب واقعى و از لحاظ خصلتها ترکیبى از مجموع خصلتهاى عالى و دانى افراد به علاوه یک سلسله خصلتهاى دیگر مىشناسد که در وجود باقى و مستمر جامعه که «انسان الکل» است استمرار دارد.
در اندام باقى و مستمر جامعه یعنى در وجود «انسانالکل» صدق مىکند. این رگهاى پیکر اجتماع است که در برخى آب شیرین و در برخى آب شور در جهیدن است و تا نفخ صور یعنى تا انسان در روى زمین هست، این جریان ادامه دارد و فناى افراد تأثیرى در آن نمىبخشد؛ آرى تکامل انسان و جامعه انسان نظام بهتر به آن خواهد بخشید.
بر حسب این بینش، تاریخ مانند خود طبیعت به حکم سرشت خود متحول و متکامل است؛ حرکت به سوى کمال لازمه ذات اجزاء طبیعت و از آن جمله تاریخ است؛ و طبیعت تاریخ نه یک طبیعت مادى محض بلکه مانند طبیعت فرد انسان طبیعتى مزدوج است از ماده و معنى. تاریخ صرفاً یک حیوان اقتصادى نیست.
تحول و تکامل تاریخ تنها جنبه فنى و تکنیکى ابزارى و آنچه بدان «تمدن» نام مىدهند ندارد؛ گسترده و همهجانبه است؛ همه شئون معنوى و فرهنگى انسان را دربر مىگیرد و در جهت آزادى انسان از وابستگیهاى محیطى و اجتماعى است.
انسان در اثر همهجانبه بودن تکاملش، تدریجاً از وابستگىاش به محیط طبیعى و اجتماعى کاسته و به نوعى وارستگى که مساوى است با وابستگى به عقیده و ایمان و ایدئولوژى، افزوده است و در آینده به آزادى کامل معنوى یعنى وابستگى کامل به عقیده و ایمان و مسلک و ایدئولوژى خواهد رسید. انسان در گذشته با اینکه از مواهب طبیعت کمتر بهرهمند بوده، مملوک و اسیر و برده طبیعت بوده است و انسان آینده در عین اینکه حداکثر بهرهبردارى از طبیعت را خواهد کرد، از اسارت طبیعت آزاد و بر حاکمیت خود بر طبیعت خواهد افزود.
تکامل را با ابزار تولید نمىتوان توجیه کرد و معلول را به جاى علت نباید گرفت. تکامل ابزار تولید به نوبه خود معلول حس فطرى کمالجویى و تنوعطلبى و گسترشخواهى و ناشى از نیروى ابتکار انسان است. این حس و این نیرو در همه جوانب زندگى انسانى به موازات با یکدیگر در حال گسترش بوده و هستند.
بر حسب این بینش، از ویژگیهاى انسان تضاد درونى فردى است میان جنبههاى زمینى و خاکى و جنبههاى آسمانى و ماورائى انسان، یعنى میان غرایز متمایل به پایین که هدفى جز یک امر فردى و محدود و موقت ندارد و غرایز متمایل به بالا که مىخواهد از حدود فردیت خارج شود و همه بشریت را در بر گیرد و مىخواهد شرافتهاى اخلاقى و مذهبى و علمى و عقلانى را مقصد قرار دهد.
نبرد درونى انسان که قدما آن را نبرد میان عقل و نفس مىخواندند، خواه ناخواه به نبرد میان گروههاى انسانها کشیده مىشود، یعنى نبرد میان انسان کمالیافته و آزادى معنوى به دست آورده از یک طرف، و انسان منحط درجازده و حیوانصفت از طرف دیگر. قرآن آغاز نبرد میان انسان به ایمان و آزادى معنوى رسیده با انسان منحط مادهپرست را در داستان دو فرزند آدم، هابیل و قابیل منعکس کرده است.
این بینش اصل نبرد و تنازع را در اجتماع و نقش آن را در تحول و تکامل تاریخ مىپذیرد ولى نه منحصرا به صورت نبرد طبقاتى میان گروه وابسته به ابزار تولیدى و نظام اجتماعى کهن و گروه وابسته به ابزار تولیدى جدیدتر. مدعى است که نبرد میان انسانِ رسیده به عقیده و ایمان و جویاى آرمان و وارسته از اسارت طبیعت و محیط و غرایز حیوانى با انسانهاى منحط سر در آخور حیوانصفت، همواره وجود داشته است و نقش اصلى در پیشبرد تاریخ داشته است. روشنفکرى به معنى خودآگاهى اجتماعى ریشه فطرى دارد نه ریشه طبقاتى، و در پرتو ایمان در انسان رشد مىکند و پرورش مىیابد و استوار مىگردد.
تفسیر همه نبردهاى تاریخ به نبرد میان نو و کهنه به مفهوم طبقاتى، به معنى چشمپوشى و نادیده گرفتن زیباترین و درخشانترین جلوههاى حیات انسانى در امتداد زمان است. در طول تاریخ در کنار نبردهایى که بشر به خاطر حوائج مادى خوراک و پوشاک و مسکن و مسائل جنسى و تفوقطلبى انجام داده- که البته فراوان است- یک سلسله نبردهاى دیگر هم داشته که باید آنها را نبرد حق و باطل یا خیر و شر خواند، یعنى نبردهایى که در یک سو پایگاه عقیدتى و انگیزه انسانى و ماهیت آرمانى و جهتگیرى به سوى خیر و صلاح عموم و هماهنگى با نظام تکاملى خلقت و پاسخگویى به فطرت در کار بوده و در سوى دیگر انگیزههاى حیوانى و شهوانى و جهتگیرى فردى و شخصى و موقت؛ به تعبیر دیگر، نبرد میان انسان مترقى متعالى که در او ارزشهاى انسانى رشد یافته با انسان پست منحرف حیوانصفت که ارزشهاى انسانىاش مرده و چراغ فطرتش خاموش گشته است؛ به تعبیر قرآن، نبرد میان «جنداللَّه» و «حزباللَّه» با «جندالشیطان» و «حزبالشیطان».
طرفداران این نظریه تلاش ها و کوششهاى نظریه ابزارى را که تمام نهضتهاى مذهبى و اخلاقى و انسانى تاریخ را توجیه طبقاتى مىنمایند به شدت محکوم و آن را نوعى قلب و تحریف معنوى تاریخ و اهانت به مقام انسانیت تلقى مىنمایند.
واقعیات تاریخى گواهى مىدهد که حتى بسیارى از نهضتها که فقط براى تأمین نیازمندیهاى مادى جامعه برپا شده است، از طرف افرادى رهبرى و هدایت- و لااقل حمایت- شده است که به نوعى وارستگى آراسته بودهاند.
این نظریه بر خلاف نظریه ابزارى- که مدعى است همیشه نهضتهاى پیشبرنده از ناحیه محرومان و مستضعفان، در جهت تأمین نیازهاى مادى، به موازات تکامل ابزار تولید، از راه دگرگون کردن نظامات و مقررات موجود و جانشین کردن نظاماتى دیگر به جاى آنها بوده و مدعى است که وجدان هر انسان ساخته و منعکس کننده موقعیت طبقاتى اوست و مدعى است که وجدان طبقه حاکم جبراً در جهت حفظ نظاماتِ موجود است و وجدان طبقه محکوم جبراً در جهت دگرگونى نظامات و سنتها و ایدئولوژىِ موجود است- از واقعیات تاریخى شاهد مىآورد که نه نهضتهاى پیشبرنده در انحصار محرومان و مستضعفان هر دوره بوده، بلکه احیانا افرادى از بطن طبقات مرفه و برخوردار برخاسته و خنجر خویش را در قلب نظام حاکم فرو بردهاند، آنچنان که در قیام ابراهیم و موسى و رسول اکرم و امام حسین مشهود است، و نه همیشه هدفها منحصرا مادى بوده است، آنچنان که در نهضت مسلمانان صدر اول گواه راستین آن را مىیابیم که على علیه السلام با این جمله ماهیت نهضت آنها را مشخص مىکند: وَ حَمَلوا بَصائِرَهُمْ عَلى اسْیافِهِمْ «1»
(همانا بینشهاى واقعبینانه خویش را بر شمشیرهاى خود حمل مىکردند) و نه همیشه به موازات تکامل ابزار تولید بوده است، مانند قیامهاى آزادیخواهانه شرق و غرب در دو قرن گذشته براى برقرارى دموکراسى که نمونهاش نهضت مشروطیت ایران است. آیا در ایران ابزار تولید تکامل یافت و بحران ایجاد کرد و منتهى به نهضت مشروطیت شد؟! و نه همیشه نابسامانیهاى جامعه مولود نارسایى ایدئولوژى و مقررات موجود بوده تا نیاز به نابود کردن و جانشین ساختن مقررات دیگر پیدا شود، بلکه گاهى مولود عدم اجراى مقررات مورد قبول بوده است، و هدف نهضت اجرا و حاکمیت عملى همان مقررات و نظامات بوده است. قیامهاى شعوبیه و قیامهاى علویین در دوره خلفا نمونه این گونه نهضتهاست. و نه وجدان انسان این اندازه فاقد اصالت است که همواره شاهین ترازوى وجدان و قضاوتش و عقربه تمایلات درونىاش در جهت منافع و حوائج مادىاش متمایل باشد.(ص34 تا40)
*نبردهای پیش برنده تاریخنبردهاى تاریخ داراى شکلها و ماهیتهاى مختلف و معلول علل متفاوتى بوده است، ولى نبردهاى پیشبرنده که تاریخ و انسانیت را به جلو برده و تکامل بخشیده است نبرد میان انسان متعالى مسلکى وارسته از خودخواهى و منفعتپرستى و وابسته به عقیده و ایمان و ایدئولوژى با انسان بىمسلک خودخواه منحطّ حیوانصفت و فاقد حیات عقلانى و آرمانى بوده است.
نبردهاى پیشبرنده و تکامل بخش، ماهیت طبقاتى نداشته و به صورت صفآرایى میان نو و کهنه به مفهومى که در نظریه ابزارى بیان شد نبوده است.
در طول تاریخ گذشته و آینده نبردهاى انسان تدریجاً بیشتر جنبه ایدئولوژیک پیدا کرده و مىکند و انسان تدریجاً از لحاظ ارزشهاى انسانى به مراحل کمال خود یعنى به مرحله انسان ایدهآل و جامعه ایدهآل نزدیکتر مىشود تا آنجا که در نهایت امر حکومت عدالت یعنى حکومت کامل ارزشهاى انسانى- که در تعبیرات اسلامى از آن به «حکومت مهدى» تعبیر شده است- مستقر خواهد شد و از حکومت نیروهاى باطل و حیوان مآبانه و خودخواهانه و خودگرایانه اثرى نخواهد بود.
*قداست مبارزهمشروعیت مبارزه و قداست آن مشروط به این نیست که حقوق فردى و یا ملى مورد تجاوز واقع شده باشد؛ در همه زمینههایى که یکى از مقدسات بشر دچار مخاطره شده باشد مبارزه مشروع و مقدس است. آنچه مبارزه را مشروع مىکند این است که حقى به مخاطره افتاده باشد، خصوصاً اگر آن حق به جامعه بشریت تعلق داشته باشد. آزادى از این قبیل است، مبارزه براى نجات مستضعفان که در قرآن تصریح شده است از این باب است، توحید از آن جهت که عمدهترین سرمایههاى سعادت بشرى است به هر شکل که به مخاطره افتد مبارزه را مشروع مىسازد.(ص42)
*اصلاحات تدریجی نه انفجار اصلاحات جزئى و آرام آرام به نوبه خود کمک به مبارزه انسان حقجو و حقطلب با انسان منحط است و آهنگ حرکت تاریخ را به سود اهل حق تند مىنماید. و بر عکس، فسادها، تباهیها، فسق و فجورها کمک به نیروى مقابل است و آهنگ حرکت تاریخ را به زیان اهل حق کند مىنماید. بنا بر این بینش- بر خلاف بینش ابزارى- آنچه باید رخ دهد از قبیل رسیدن یک میوه بر شاخ درخت است نه از قبیل انفجار یک دیگ بخار. درخت هرچه بهتر از نظر آبیارى و غیره مراقبت گردد و هرچه بیشتر با آفاتش مبارزه شود میوه بهتر و سالمتر و احیاناً زودتر تحویل مىدهد.(ص43)
*نوسانات تاریخهرچند در مجموع، حرکت تاریخ تکاملى است ولى- بر خلاف نظریه ابزارى- سیر تکاملى تاریخ جبرى و لایتخلف نیست، یعنى چنین نیست که هر جامعه در هر مرحله تاریخى لزوماً نسبت به مرحله قبل از خود کاملتر بوده باشد. نظر به اینکه عامل اصلى این حرکت انسان است و انسان موجودى مختار و آزاد و انتخابگر است، تاریخ در حرکت خود نوسانات دارد؛ گاهى جلو مىرود و گاهى به عقب برمىگردد، گاه به راست منحرف مىشود و گاه به چپ، گاهى تند مىرود و گاهى کند و احیاناً براى مدتى ساکن و راکد و بىحرکت مىماند. یک جامعه همچنانکه تعالى مىیابد انحطاط پیدا مىکند. تاریخ تمدنهاى بشرى جز یک سلسله تعالیها و سپس انحطاطها و انقراضها نیست. در عین حال همچنان که توین بى مورخ و دانشمند شهیر معاصر گفته است: «انحطاط تمدنها امرى اجتنابناپذیر نیست، ولى تاریخ بشریت در مجموع خود یک خط سیر تکاملى را طى کرده است».(ص44)
*انسان، دارای فطرتی الهی و حق جو بنا بر تلقى فطرى از انسان، انسان موجودى است داراى سرشت الهى، مجهز به فطرتى حقجو و حقطلب، حاکم بر خویشتن و آزاد از جبر طبیعت و جبر محیط و جبر سرشت و جبر سرنوشت. بنا بر این تلقى از انسان، ارزشهاى انسانى در انسان اصالت دارد، یعنى بالقوه به صورت یک سلسله تقاضاها در سرشت او نهاده شده است. انسان به موجب سرشتهاى انسانى خود، خواهان ارزشهاى متعالى انسانى است، و به تعبیر دیگر خواهان حق و حقیقت و عدالت و مکرمتهاى اخلاقى است، و به موجب نیروى عقل خود مىتواند طراح جامعه خود باشد و تسلیم سیر کورکورانه محیط نباشد، و به موجب اراده و نیروى انتخابگرى خود طرحهاى فکرى خود را به مرحله اجرا درمىآورد. وحى به عنوان هادى و حامى ارزشهاى انسانى او، او را یارى مىدهد و راهنمایى مىنماید.
بدون شک انسان از محیط و شرایط خود متأثر مىشود، ولى این تأثر و تأثیرْ یکجانبه نیست، انسان نیز روى محیط خود تأثیر مىکند؛ اما نکته اصلى اینجاست:
تأثیر انسان بر روى محیط صرفاً به صورت یک عکسالعمل جبرى و غیر قابل تخلف نیست. انسان به حکم اینکه موجودى آگاه، آزاد، انتخابگر، با اراده و مجهز به سرشتهاى متعالى است، احیاناً عکس العملهایى انجام مىدهد بر خلاف آنچه یک حیوان ناآگاه و محکوم محیط انجام مىدهد.
خصلت اساسى و ویژه انسان- که معیار انسانیت اوست و بدون آن از انسانیت فقط نام مىماند و بس- نیروى تسلط و حاکمیت انسان بر نفس خویشتن و قیام علیه تبهکاریهاى خود است. روشنیهاى حیات انسانى در طول تاریخ از همین خصلت ناشى مىشود.(ص48)
*نبرد دائمی گروه اهل حق و گروه اهل باطل از نظر قرآن مجید، از آغاز جهان همواره نبردى پیگیر میان گروه اهل حق و گروه اهل باطل، میان گروهى از طراز ابراهیم و موسى و عیسى و محمد (صلوات اللَّه علیهم) و پیروان مؤمن آنها و گروهى از طراز نمرود و فرعون و جباران یهود و ابوسفیان و امثالهم برپا بوده است؛ هر فرعونى موسایى در برابر خود داشته است (لِکُلِّ فِرْعَوْنَ موسى)....در این نبرد و ستیزها گاهى حق و گاهى باطل پیروز بوده است، ولى البته این پیروزیها و شکستها بستگى به یک سلسله عوامل اجتماعى، اقتصادى و اخلاقى داشته است. (ص48)
* آموزندگى تاریختکیه قرآن بر تأثیر تعیین کننده عوامل اخلاقى موجب شده که تاریخ را به صورت یک منبع آموزشى مفید درآورد.
اگر وقایع تاریخى یک سلسله حوادث تصادفى و اتفاقى باشد و هیچ چیز شرط هیچ چیز نباشد، تاریخ با افسانه تفاوت نخواهد داشت؛ یک سرگرمى مىتواند باشد و غذاى خیال؛ جنبه آموزندگى نخواهد داشت.
و اگر تاریخ ضابطه و قاعده داشته باشد ولى اراده انسانى نقشى نداشته باشد، تاریخ از جنبه نظرى آموزنده است نه از جنبه عملى. بنا بر این فرض، آموزش تاریخ نظیر آموزش حوادث دورترین کهکشانهاست که انسان در عین اطلاع کامل، کوچکترین نقشى در تغییر و هدایت و تعیین جهت آنها نمىتواند داشته باشد.
و اگر ضابطه و قاعده داشته باشد و انسان نیز نقش مؤثر داشته باشد و عامل تعیین کننده را زور یا زر بدانیم، تاریخ آموزنده است اما آموزنده بدى؛ همچنین است اگر علم را به عنوان یک وسیله زور و قدرت، عامل تعیین کننده بدانیم.
اما اگر تاریخ را داراى قاعده و ضابطه، و اراده انسان را مؤثر در تحولات تاریخ، و نقش اصیل و نهایى را در سعادت و کمال جامعه براى ارزشهاى اخلاقى و انسانى بدانیم، آن وقت است که تاریخ، هم آموزنده است و هم مفید. قرآن با چنین دیدى به تاریخ نگاه مىکند.(ص49و50)
* آینده ای روشن و سعادت بخش در انتظار بشریت است ریشه فسادها و تباهیها نقص روحى و معنوى انسان است. انسان هنوز دوره جوانى و ناپختگى را طى مىکند و خشم و شهوت بر او و عقل او حاکم است. انسان بالفطره در راه تکامل فکرى و اخلاقى و معنوى پیش مىرود. نه شر و فساد لازم لاینفک طبیعت بشر است و نه جبر تمدن فاجعه خودکشى دستهجمعى را پیش خواهد آورد. آیندهاى بس روشن و سعادت بخش و انسانى که در آن شر و فساد از بیخ و بن برکنده خواهد شد در انتظار بشریت است.
این نظریه الهامى است که دین مىکند. نوید مقدس قیام و انقلاب مهدى موعود در اسلام در زمینه این الهام است.(ص52)
* دو نوع برداشت از تاریخ، موجب دو گونه انتظار: انتظار فرج دو گونه است انتظارى که سازنده است، تحرکبخش است، تعهدآور است، عبادت بلکه بافضیلتترین عبادت است، و انتظارى که ویرانگر است، بازدارنده است، فلجکننده است و نوعى «اباحیگرى» محسوب مىشود. و گفتیم که این دو نوع انتظار معلول دو نوع برداشت از ظهور عظیم تاریخى مهدى موعود علیه السلام است و این دو نوع برداشت به نوبه خود از دو نوع بینش درباره تحولات تاریخ ناشى مىشود.(ص53)
*انتظار ویرانگربرداشت قشرى از مردم از مهدویّت و قیام و انقلاب مهدى موعود این است که صرفاً ماهیت انفجارى دارد؛ فقط و فقط از گسترش و اشاعه و رواج ظلمها و تبعیضها و اختناقها و حق کشىها و تباهیها ناشى مىشود؛ نوعى سامان یافتن است که معلول پریشان شدن است. آنگاه که صلاح به نقطه صفر برسد، حق و حقیقت هیچ طرفدارى نداشته باشد، باطل یکهتاز میدان گردد، جز نیروى باطل نیرویى حکومت نکند، فرد صالحى در جهان یافت نشود، این انفجار رخ مىدهد و دست غیب براى نجات حقیقت- نه اهل حقیقت، زیرا حقیقت طرفدارى ندارد- از آستین بیرون مىآید. علیهذا هر اصلاحى محکوم است، زیرا هر اصلاح یک نقطه روشن است؛ تا در صحنه اجتماع نقطه روشنى هست دست غیب ظاهر نمىشود. بر عکس، هر گناه و هر فساد و هر ظلم و هر تبعیض و هر حق کشى، هر پلیدىاى به حکم اینکه مقدمه صلاح کلى است و انفجار را قریبالوقوع مىکند رواست، زیرا «الْغایاتُ تُبَرِّرُ الْمَبادى» (هدفها وسیلههاى نامشروع را مشروع مىکنند). پس بهترین کمک به تسریع در ظهور و بهترین شکل انتظار، ترویج و اشاعه فساد است.
اینجاست که گناه، هم فال است و هم تماشا، هم لذت و کامجویى است و هم کمک به انقلاب مقدس نهایى.
این گروه طبعاً به مصلحان و مجاهدان و آمران به معروف و ناهیان از منکر با نوعى بغض و عداوت مىنگرند، زیرا آنان را از تأخیر اندازان ظهور و قیام مهدى موعود (عجّل اللَّه تعالى فرجه) مىشمارند. برعکس، اگر خود هم اهل گناه نباشند، در عمق ضمیر و اندیشه با نوعى رضایت به گناهکاران و عاملان فساد مىنگرند، زیرا اینان مقدمات ظهور را فراهم مىنمایند.... این نوع برداشت از ظهور و قیام مهدى موعود و این نوع انتظار فرج که منجر به نوعى تعطیل در حدود و مقررات اسلامى مىشود و نوعى «اباحیگرى» باید شمرده شود، به هیچ وجه با موازین اسلامى و قرآنى وفق نمىدهد. (ص54و55)
* ظهور مهدی، آخرین حلقه مبارزه اهل حق ظهور مهدى موعود حلقهاى است از حلقات مبارزه اهل حق و اهل باطل که به پیروزى نهایى اهل حق منتهى مىشود. سهیم بودن یک فرد در این سعادت موقوف به این است که آن فرد عملًا در گروه اهل حق باشد. آیاتى که بدانها در روایات استناد شده است نشان مىدهد که مهدى موعود (عج) مظهر نویدى است که به اهل ایمان و عمل صالح داده شده است، مظهر پیروزى نهایى اهل ایمان است.(ص55)
* وعده قرآن به پیروزی نهایی اهل ایمان آیاتى که بدانها در روایات استناد شده است نشان مىدهد که مهدى موعود (عج) مظهر نویدى است که به اهل ایمان و عمل صالح داده شده است، مظهر پیروزى نهایى اهل ایمان است:
وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ امَنوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْارْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دینَهُمُ الَّذِى ارْتَضى لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ امْناً یَعْبُدونَنى لایُشْرِکونَ بى شَیْئاً ...
خداوند به مؤمنان و شایسته کاران شما وعده داده است که آنان را جانشینان زمین قرار دهد [همچنانکه پیشینیان را قرار داد]، دینى که براى آنها آن را پسندیده است مستقر سازد، دوران خوف آنان را تبدیل به دوران امنیت نماید (دشمنان آنان را نابود سازد)، بدون ترس و واهمه خداى خویش را بپرستند و اطاعت غیر خدا را گردن ننهند و چیزى را در عبادت یا طاعت شریک حق نسازند.
ظهور مهدى موعود منّتى است بر مستضعفان و خوارشمردهشدگان، و وسیلهاى است براى پیشوا و مقتدا شدن آنان، و مقدمهاى است براى وراثت آنها خلافت الهى را در روى زمین:
وَ نُریدُ انْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفوا فِى الْارْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ ائِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ
ظهور مهدى موعود، تحقق بخش وعدهاى است که خداوند متعال از قدیمترین زمانها در کتب آسمانى به صالحان و متقیان داده است که زمین از آنِ آنان است و پایان تنها به متقیان تعلق دارد:
وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِى الزَّبورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ انَّ الْارْضَ یَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحونَ
انَّ الْارْضَ لِلّهِ یورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ .(ص56و57)
* مهدی(ع) به کمک مظلومانی می آید که استحقاق حمایت دارند حدیث معروف که مىفرماید: یَمْلَأُ اللَّهُ بِهِ الْارْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا بَعْدَ ما مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً نیز شاهد مدعاى ماست نه بر مدعاى آن گروه. در این حدیث نیز تکیه بر روى ظلم شده است و سخن از گروه ظالم است که مستلزم وجود گروه مظلوم است و مىرساند که قیام مهدى براى حمایت مظلومانى است که استحقاق حمایت دارند.
بدیهى است که اگر گفته شده بود: «یَمْلَأُ اللَّهُ بِهِ الْارْضَ ایماناً وَ تَوْحیداً وَ صَلاحاً بَعْدَ ما مُلِئَتْ کُفْراً وَ شِرْکاً وَ فَساداً» مستلزم این نبود که لزوماً گروهى مستحق حمایت وجود داشته باشد. در آن صورت استنباط مىشد که قیام مهدى موعود براى نجات حقِ از دست رفته و به صفر رسیده است نه براى گروه اهل حق ولو به صورت یک اقلیت.
شیخ صدوق روایتى از امام صادق علیه السلام نقل مىکند مبنى بر اینکه این امر تحقق نمىپذیرد مگر اینکه هر یک از شقى و سعید به نهایت کار خود برسد.
پس سخن در این است که گروه سعداء و گروه اشقیاء هر کدام به نهایت کار خود برسند؛ سخن در این نیست که سعیدى در کار نباشد و فقط اشقیاء به منتهى درجه شقاوت برسند.
در روایات اسلامى سخن از گروهى زبده است که به محض ظهور امام به آن حضرت ملحق مىشوند. بدیهى است که این گروه ابتدا به ساکن خلق نمىشوند و به قول معروف از پاى بوته هیزم سبز نمىشوند. معلوم مىشود در عین اشاعه و رواج ظلم و فساد، زمینههایى عالى وجود دارد که چنین گروه زبده را پرورش مىدهد.
این خود مىرساند که نه تنها حق و حقیقت به صفر نرسیده است، بلکه فرضاً اگر اهل حق از نظر کمّیت قابل توجه نباشند از نظر کیفیت ارزندهترین اهل ایماناند و در ردیف یاران سیدالشهداء.
از نظر روایات اسلامى، در مقدمه قیام و ظهور امام یک سلسله قیامهاى دیگر از طرف اهل حق صورت مىگیرد. آنچه به نام قیام یمانى قبل از ظهور بیان شده است، نمونهاى از این سلسله قیامهاست. این جریانها نیز ابتدا به ساکن و بدون زمینه قبلى رخ نمىدهد.
در برخى روایات اسلامى سخن از دولتى است از اهل حق که تا قیام مهدى (عجّل اللَّه تعالى فرجه) ادامه پیدا مىکند و چنان که مىدانیم بعضى از علماى شیعه که به برخى از دولتهاى شیعى معاصر خود حسن ظن داشتهاند، احتمال دادهاند که دولت حقى که تا قیام مهدى موعود ادامه خواهد یافت همان سلسله دولتى باشد.
این احتمال هر چند ناشى از ضعف اطلاعات اجتماعى و عدم بینش صحیح آنان نسبت به اوضاع سیاسى زمان خود بوده، اما حکایتگر این است که استنباط این شخصیتها از مجموع آیات و اخبار و احادیث مهدى این نبوده که جناح حق و عدل و ایمان باید یکسره درهم بشکند و نابود شود و اثرى از صالحان و متقیان باقى نماند تا دولت مهدى ظاهر شود، بلکه آن را به صورت پیروزى جناح صلاح و عدل و تقوا بر جناح فساد و ظلم و بىبند و بارى تلقى مىکردهاند.(ص57 تا 59)
* تحقق ایده آل همه مبارزان راه حق از مجموع آیات و روایات استنباط مىشود که قیام مهدى موعود (عج) آخرین حلقه از مجموع حلقات مبارزات حق و باطل است که از آغاز جهان برپا بوده است. مهدى موعود تحقق بخش ایده آل همه انبیا و اولیا و مردان مبارز راه حق است.(ص59)
این کتاب را در اینجا بخوانید.منبع:
پایگاه شهید مرتضی مطهری