انتخابات ریاستجمهوری 1392بهعنوان مهمترین کارزار سیاسی کشور پیشروست و گروههای مختلف سیاسی در حال شکلدهی آرایش نهایی حضور خود در این عرصه هستند. یکی از مهمترین نمادهای این نمایش سیاسی، شعارها و برنامههایی است که نامزدهای انتخاباتی بهعنوان وجه تمایز فعالیتهایشان در مقام رییسجمهور مطرح میکنند. وعدههایی که بیانکننده سبد رای هدف هریک نیز خواهد بود.
در مصاحبه پیشرو عماد افروغ نماینده پیشین مجلس شورای اسلامی که از رندیهای سیاستورزانه اهل سیاست گلایه دارد و آن را علت خروج خود از بدنه رسمی سیاست میداند، درباره وظیفه روشنفکران در به چالش کشیدن برنامهها و شعارهای انتخاباتی صحبت کرده، گلایههایش از عوامفریبیهای سالهای اخیر و کارهای اقتصادی اشتباه را به میان کشیده و کسانی که با طرح شعارهایی چون مکتب ایرانی قصد عوامفریبی دارند را فاقد صلاحیت لازم برای چنین ژستهایی میداند.
با توجه به آرایش سیاسی پیش از انتخاباتی گروههای مختلف، فکر میکنید هرگروه، سبد رای خود را در کدام بخش جامعه جستوجو میکند و برنامههایش را بیشتر به کدام سمت سوق خواهد داد؟
خیلی زود است که ما قضاوت کنیم کدام کاندیدا روی کدام قشر سرمایهگذاری خواهد کرد چراکه هنوز آرایش نهایی کاندیداها مشخص نشده. بیشک خیلی ادغامها و کنارهگیریها صورت خواهد گرفت و برخی از نامزدها از عرصه رقابت کنار خواهند رفت. چه از طریق رد صلاحیت توسط مراجع رسمی یا رد صلاحیت از نظر عام که فرآیند طبیعی در معرض ارزیابی قرارگرفتن شعارها و برنامهها میتواند خیلیها را به این نتیجه رساند که بهتر است انصراف دهند. شاید بهتر باشد در این شرایط به این بپردازیم که در حال حاضر مشکلات اصلی جامعه چه هستند و این مشکلات متوجه چه اقشاری میشوند و با حدسزدن حجم جمعیتی این اقشار، پیشبینی کنیم که نامزدهای ریاستجمهوری در طراحی شعارهای خود به سراغ چه گروههایی میروند و برای جلب آرای آنها سرمایهگذاری خواهند کرد.
و بزرگترین مشکل را کدام میدانید؟
در حال حاضر مهمترین چالش عمومی جامعه بحث اشتغال است که چندان قابل قشربندی هم نیست و قشرهای مختلف جامعه در لایههای مختلف با آن دستوپنجه نرم میکنند و بهنظر میرسد باید سرلوحه برنامههای نامزدهای ریاستجمهوری قرار گیرد و اگر کسی این مشکل را نادیده بگیرد یعنی فهم خوبی از جامعه و مشکلات آن ندارد. این سبدی خواهد بود که بسیار فراگیر است و همه روی آن دست خواهند گذاشت. اینجاست که نقش نخبگان پررنگ میشود و باید برنامهها را بررسی کنند و در همینجا بر پایه مصالح ملی فارغ از گرایش سیاسی و هررنگ و لعابی و منفعتی قدرت جامعیت، عملیاتی و امکانپذیربودن هر برنامهای را به نقد بکشند و مردم را آگاه کنند. واقعیتی که همیشه شاهد بودیم و به فرهنگ سیاسی تبدیل شده، این است که مردم ما وقتی از چیزی منزجر میشوند عقلانی منزجر میشوند چون مشکلات خود را لمس میکنند اما وقتی به چیزی گرایش پیدا میکنند خیلی رویه عاطفی آن پررنگ است.
علت و چاره را در چه میبینید؟ این فرهنگ سیاسی را چه کسی میتواند اصلاح کند وگامهایی در عقلانیکردن مردم بردارد؟
من فکر میکنم نخبگان ما خوب ادای وظیفه نمیکنند. نمیآیند آگاهیبخشی کنند که فلان طرح اقتصادی که مطرح شده اشتغالزا نیست، تورمزاست و به گرانی میانجامد و نمیتواند در زیرساخت جامعه ما موثر باشد. حالا هم باید صبر کنیم برنامهها اعلام شود و بعد از آن وظیفه من و شماست که به نقد آنها بنشینیم. با توجه به فضای بازی که این چند وقت به وجود آمده و امیدوارم بازبماند و البته بازماندنش هم به بالاییها ربط دارد هم پایینیها. آنها باید سعهصدر داشته باشند و اینها خط قرمزها را بشناسند و رعایت کنند و باید از فرصت پیش آمده استفاده کرد.در چاره هم دو کار باید انجام شود. یکی اینکه مطالبه برنامهای مردم را بالا ببریم. چون واقعا فرصت خوبی است برای عقلانیکردن مردم و دیگر اینکه برنامهها را ارزیابی کنیم و ببینیم امکان عملیاتی دارند یا نه.
مثلا همین مساله اشتغال را نباید صرفا اقتصادی دید. بلکه مسالهای اجتماعی و فرهنگی است. جوان با اشتغال میخواهد رشد کیفی و کمی کند و خودش را نشان دهد نه اینکه فقط بخواهد جیبش پر شود. میخواهد خلاقیتهای خودش را نشان دهد و هویتجویی کند. اینکه فکر کنیم حالا ما یارانه بریزیم در جیبشان و مساله حل شده، تصوری زشت و زننده از انسان است. چه! هرکسی دلش میخواهد از نان بازوی خودش ارتزاق کند. الان باید ببینیم چه کسی بهتر میتواند ماهیگیری یاد دهد نه اینکه ماهی را سر سفره بیاورد.
در این دوره شمار نامزدهایی که سوابق دیپلماتیک دارند رو به فزونی گذاشته و بهنظر میرسد با این نگاه که با حل مشکلات خارجی میتوان گره از مشکلات داخلی باز کرد پا به عرصه گذاشتهاند. این موضوع را بهعنوان پاشنه آشیل برنامههای انتخاباتی این افراد نمیبینید؟
این وظیفه روشنفکران و متخصصان است که بررسی کنند آیا واقعا همه مسایل ما ریشه در بحران بینالمللی و مشکلات خارجی دارد؟ این باید بحث شود که آیا واقعا اینقدر مهم است. من چنین اعتقادی ندارم.
خیلیها هم بحث یارانهها را جلو میکشند. آنها چطور؟
متاسفانه این سالها شاهد انواع عوامفریبی بودهایم و حالا رسم شده که گروههای مختلف میآیند و شعاری را مطرح میکنند و با کلیگویی فقط بحثی را پیش میبرند. مثلا برای جذب آرا همین یارانهها را بزرگ میکنند تا نظر روستاییان را به خود جلب کنند. چراکه روستایی به هر حال اقتضائاتی دارد. البته ممکن است کسانی که شناختی از فرهنگ روستایی ندارند متوجه عرایض من نشوند. حالا همین روستایی اگر متوجه شود که میتوان به جای این پرداخت نقدی در روستا صنایع تبدیلی ایجاد کرد و از این طریق حتی میشود جمعیت جوان روستا را با ایجاد اشتغال حفظ کرد، در نتیجه بیشتر استقبال خواهد کرد. یعنی حتی میشود آنجاهایی که عدهای عوامفریبی میکنند جلویشان ایستاد و با نقد به موقع راهشان را بست و به جایی رساند که بگویند این طرح اصلا طرح ما نیست و شعار است. اگر قرار است یارانهای به جایی دهند و بعد قیمت کالاها را برای آن قشر هم بالا ببرند که نمیشود. ضمن اینکه بازتاب تورم نه فقط برای یک روستایی بلکه برای کل جامعه ایجاد شده است. امروز قطعنظر از اینکه اقتصاد را یک وسیله میدانیم متاسفانه اقتصاد برای ما یک هدف شده است؛ درحالیکه قانون اساسی میگوید اقتصاد یک وسیله است. یعنی اینکه مردم باید یک حداقلی از اقتصاد را داشته باشند تا بتوانند به آن شکوفایی سیاسی و اخلاقی و فرهنگی برسند. اما متاسفانه آنقدر مسایل اقتصادی مشکل ایجاد کرده که امکان آن نیست و امروز بهدلیل بیاخلاقیها شاهد این اتفاق هستیم.
با توجه به مشکلات اقتصادی پیشآمده و تغییراتی که در وضعیت اقتصادی دهکهای مختلف جمعیت شاهد هستیم بهنظر میرسد از نظر قدرت اقتصادی طبقه میانی جامعه را به دهکهای پایینتر نزدیک کرده. آیا این عامل میتواند باعث آن شود که مطالبات دموکراتیک در جامعه رو به کاهش بگذارد؟
نه! باور کنید اصلا نمیتوانم بگویم این مسایل با هم قابل جمع است. حتی اگر قرار است مشکلات اقتصادی ما به سبک سرمایهداری و سوسیالیستی حل شود، پای مشارکت وسط میآید و مگر مشارکت صرفا اقتصادی است؟ حتی در مشارکت اقتصادی، مشارکت فرهنگی و سیاسی حایز اهمیت است. اگر شما میخواهید مسایل اقتصاد را حل کنید با توجه به جمعیت جوان جامعه، بدون مشارکت امکانپذیر نیست. مشارکت به معنای مشارکت همه جانبه است. در واقع مشارکت سیاسی باید بستر ظهور و بروز خلاقیتها و نوآوریها شود و خود این خلاقیتها و نوآوریها بار فرهنگی دارد. یعنی بستری برای بروز خلاقیتهای فرهنگی و سیاسی را به وجود میآورد. اگر خلاقیت نباشد چگونه مشکلات سیاسی و فرهنگی حل میشود؟ باید نگاه هماهنگ به توسعه داشته باشیم. اگر میخواهیم توسعه را دنبال کنیم، اگر حتی به لحاظ فرهنگی باشد، به لحاظ توسعه تمدنی و تاریخی، اولویت با توسعه سیاسی است. چون توسعه سیاسی بستر را برای توسعه فرهنگی و اجتماعی فراهم میکند و در نهایت، توسعه اقتصادی صورت میگیرد. البته باید به این معنا توجه داشته باشیم که مشارکت را به آزادی و حقوق شهروندی تقلیل ندهیم. بنابراین باید در ارزیابی برنامه نامزدها به اقتصادی نمره دهیم که در خود مشارکت فرهنگی و سیاسی هم داشته باشد. مشکل ما سالهایی است که نگاه جامع نداشتیم بنابراین وقتی کسی فقط به سبد اقتصادی بیندیشد و از مسایل سیاست و فرهنگ غافل باشد، نمیتواند در اقتصاد هم موفق باشد. اینها به هم وصل هستند بنابر این چنین آدمی که سعی در جمعآوری آرا با مسایل اقتصادی دارد؛ یا عوامفریب و کلاهبردار است یا نادان.
همه مشکلات ما مشکلات اقتصادی نیست؛ باید عقبه را هم بررسی کرد. بسیاری از مشکلات ما پیامد غیر اقتصادی دارند. جای تاسف است که برخی مسایل را فقط یک بعدی میبینند، مایه تاسف است که ما را به کجا بردند. یک زمان گفته میشد که نوسازی فقط به مسایل اقتصادی توجه دارد و باید توسعه همهجانبه را مدنظر داشت.
پس از انقلاب ما دیدیم که نوسازی کنار گذاشته شد و بنا شد به توسعه تمام عیار فرهنگی بیندیشند ولی کار به اینجا رسیده. نظر من این است که غیر از نهادهای رسمی مسوولیت اصلی گردن قدرتهای غیررسمی است که وظیفه نقد و نظارت را برعهده داشتهاند. اگر اینها وارد عمل شده بودند کار به امروز نمیکشید و الان معتقدم هرآن روشنفکران و منتقدان وارد عمل بشوند نتیجه خواهد داد. بهتر است قهر نکنند موضعگیری جناحی نداشته باشند و بپذیرند که گوشه کار را بگیرند تا صالحترین و فراجناحیترین افراد سر کار بیایند. از آن تفکر قطرهای راست و چپ واقعا آزار دیدهایم چون هرکدام آمدهاند فقط آزار رساندهاند چراکه برنامههای جامع نداشتند. باید این روند اصلاح شود.
در برخی شعارها شاهدیم که گروهی که قبلا برنامههایشان بر همین پاشنه اقتصاد تزریقی میچرخیده حالا روی مسایلی با ظاهر ملیگرایانه کار میکنند و سعی میکنند با شعارهای نظیر مکتب ایرانی و امثال اینها اقبال عمومی را به سمت خود بازگردانند. این نوع شعارها را چطور میبینید؟
اینها عوامفریبی است. دل آدم به درد میآید از این حرفها. این روزها کسانی مسایل فاخر را بیان میکنند که صلاحیت ندارند. یعنی نه مطالعاتی دارند و نه اشرافی. کسانیکه روی هویت ایرانی مطالعه کردهاند و در زمینه ایرانشناسانی قدمت داشته و انسانهای شهیری هم هستند، میگویند عنصر مقوم هویت ایرانی، دینداری است. از قبل از اسلام هم همینطور بوده. ایرانیان همواره جهانبینی سمایی داشتهاند. آقای ریچارد فراگ که مورد تایید خیلیها هم هست میگوید تمام رویدادهایی که در ایران اتفاق میافتد در اثر این است که همه مذهبی و انقلابی هستند. به دلیل ریشههای کهن ایرانیان است که ایرانیان استعداد زیادی در پذیرش اسلام داشتند بهدلیل اینکه یکتاپرست بودند. اعتقاد دارم اگر میخواهد اصلاحی صورت گیرد با این تفکرات مکتب ایرانی نمیشود. یعنی باید یک مملکت نابود شود تا بگویند که یک حزب انتقامجو میخواهد کار کند؟ میتوانند به دنبال کسی باشند که مسایل را ریشهای ببیند و حل کند، کشور را هم به هم نزند و اعتبار ملت را مخدوش نکند، میتواند در کوتاهمدت یا درازمدت به مطالباتش دست پیدا کند. آدم عاقل باید انتخاب عاقلانه داشته باشد. کسانی که در قدرت نیستند و منافعی ندارند اگر حرفی میزنند از روی دلسوزی است. باید آنها را وارد عمل کرد. باید مردم را آگاه کرد و اعتقاد دارم که مردم توجه خواهند کرد. اگر برنامهای اخلاقی نقد شود، مردم به آن برنامه اعتماد میکنند.
به عقیده شما تاثیر وقایع سال 88 در این انتخابات چطور خواهد بود؟
احساس میکنم و امیدوارم تاثیری نداشته باشد. در اینجا البته فرصت را مغتنم میشمارم تا موضعم را که قبلا هم روشن بیان کردهام بار دیگر مورد تاکید قرار دهم.
اعتقاد دارم که اگر چیزی هم بوده، آدم باید مقداری گذشت کند چرا که بالاترین فعل اخلاقی گذشت است. امام (ره) یک جمله قشنگ گفتند که اسلام قائم به شخص نیست. یعنی فکر نکنیم که اگر ما کنار کشیدیم دنیا کن فیکون میشود. بعضی وقتها لازم است کنار بکشیم تا مملکت اصلاح شود. یعنی با حضور خودمان همه چیز را تعریف نکنیم. نگوییم که اگر به ما اقبال شد خوب است و نشد، بد. این بهنظر من یک تفکر توسعه یافته و عقلانی نیست و بهتر است بهدلیل مصالح کشور و آینده از هرچه بوده گذشت کنیم و برویم به سمتی که مشارکت آگاهانه مردمی را داشته باشیم و اجازه ندهیم کسی بیاید و رای را به مردم تحمیل کند و بگوید که به ما تکلیف شده به فلانی و بهمانی رای دهیم که این، خلاف مردمسالاری دینی است. چراکه مردمسالاری اقتضا میکند که رای در اثر آگاهی و اختیار مردم باشد و به خود مردم تعلق داشته و جزو حوزه اختیارات مردم است و کسی نمیتواند تکلیف شرعی بکند که به فلانی رای دهید.
اما به هر حال یکسری کاندیداها خودشان را به افرادی منتسب میکنند و سعی میکنند از این محل منتفع شوند.
بهنظرم اولا آن افراد نباید اجازه دهند که کسی خودش را به ایشان متصل نشان دهد. ثانیا رسانهها هم وظیفه دارند جلوی این کار را بگیرید. من یک جمله از امام(ره) نقل به مضمون میکنم که «در جمهوری اسلامی احدی حق ندارد رای را به دیگری تحمیل کند مگر مصلحت اسلام و مسلمین اقتضا کند و خدا آن روز را نیاورد» اگر قرار باشد نظام اسلامی ما بخواهد فردی را بهعنوان نامزد به افراد تحمیل کند اساسا کسی اصلحتر از رهبری نیست که ایشان هم نظر خودشان را صراحتا اعلام کردند که من یک رای دارم و از آن رای هم کسی خبر ندارد. حالا بقیه باید حساب خودشان را بکنند.
بهنظر میرسد در انتخابات نه تنها جنگ شعارهاست، که خیلیها به استفاده از برنامه دیگران روی میآورند و مشاهده میکنیم که وقتی فلان شعار و برنامه یک جریان یا نامزد در روزهای اول تبلیغات مورد اقبال قرار گرفت، در روزهای پایانی در فهرست برنامهها و شعارهای افراد دیگر قرار میگیرد آن هم بدون اینکه کار مطالعاتی شده باشد. این رفتار را حاصل فقدان فعالیت حزبی نمیدانید؟
این واقعیت است که اگر نظام حزبی بود، بهطورکلی آنقدر نامزد در انتخابات نداشتیم یا به قول شما شاهد استفاده از شعار دیگران نبودیم. اما مشکل بزرگی که سر راه حزبیشدن هست را هم نباید از نظر دور داشت و آن اینکه ما بسترهای لازم برای داشتن سیستم حزبی را نداریم و یک علت مهم آن اقتصاد رانتی و وابسته به نفت کشور است. ولی به هر حال اگر به آن سمت پیش میرفتیم میشد از آن بهره بهتری برد. اما به نظرم این هم چاره دارد و آن این است که به جای توجه به شعارها به برنامهها دقت شود و به نظرم این هم وظیفه روشنفکران است که این برنامهها را بررسی کنند و آنجا وقتی اهداف بلندمدت و کوتاهمدت و زیرساختهای مد نظر برنامه، بررسی شود و مورد سوال قرار گیرد مشخص میشود که چقدر آن برنامه اصالت دارد.
خب حالا شما میفرمایید نقش روشنفکران، ولی ما در فقدان این نظام حزبی میبینیم که مردم به چهرهها و اسمها و گاهی ریشسفیدها اعتماد دارند و خیلی وقتها برنامههای یک نامزد از سپر دفاعی این نامها بهرهمند میشوند و دست آخر شاهدیم که به جای نقد برنامه، صرف تاییدهای خاص بجای نقد آن فرد و برنامههایش، خیلی راحت مورد حمایت گروههایی از مردم قرار میگیرد.
این واقعیتی است که متاسفانه وجود دارد و بر پایه یک نظام عقلانی هم نیست. اما سوالی که من دارم این است که اگر عدهای بیایند و این ارزیابی برنامهای را داشته باشند و این ارزیابی به گوش مردم برسد شاید اینطور بشود که مردم بفهمند که نباید به دلیل حرف یک نفر بروند و به فلان کاندیدا رای دهند. هرچه ستارگان شبکه که همان عالمان و روشنفکران باشند به مردم نزدیکتر شوند و مستقیم برخورد کنند در واقع وجه عقلانی مردم را بهبود بخشیدهاند. هرگاه این اتفاق افتاده انتخابها عقلانیتر شده و در اثر آگاهی بوده و هر وقت هم این اتفاق نیفتاده به این رسیدیم که باز مردم رفتند از این و آن پرسیدند که فلانی به کی رای میدهی و این رویه ادامه پیدا کرد و این بهدلیل این است که آن عقبه نیست.
بهنظر من هرکسی به سهم خودش باید از جایی شروع کند و کاری که از دستش بر میآید را برای این عقلانیکردن انجام دهد. حتی فکر میکنم رسانه ملی در این ماههای اخیر در این زمینه بهتر از قبل کار کرده و وقتی کار خوبی انجام میشود نباید آن را نادیده بگیریم. در دوره حاضر برخلاف گذشته عمل کرده که خیلی قطبی عمل میکرد و حتی نسبت به اصولگرایان هم اجحاف روا میکرد. یعنی واقعیت فکری آن جریان را هم به درستی پوشش نمیداد و از سر دلسوزی یکجانبهگرایی میکرد. ولی الان اینطور نیست. از این فضا باید استفاده کرد. امام در یکی از فرمایشاتشان که خیلی قدیمی است میگویند از هر فرصتی برای تبلیغ استفاده کنید. در جمعهای خانوادگی و جمعهای کوچک هم استفاده کنید و حرفهایتان را بزنید. حالا هم این رسانهها در اختیار منتقدان هست که باید استفاده کنند.
یکی از مظاهر انتخابات پیشرو تمایل افراد سیاسی به ثبتنام در انتخابات است که هرکدام هم در جای خود چهره شاخصی هستند. این نشانه چیست؟ غیر از اینکه این وضعیت چندپارگی حزبی را نشان میدهد، بهنظر شما بهطورکلی این افراد به چه امیدی وارد عرصه میشوند و روی چه حساب میکنند؟
بخشی که به همان فقدان حزب بر میگردد و بخشی به اینکه فکر میکنند مقبولیت و قدرت ایجاد اثری داشته و گمان میکنند توانایی جذب آرایی را دارند، ولی علیالقاعده هر چند این واقعیت طیفگونه چه در جناح اصولگرا و چه در جناح اصلاحطلب در این انتخابات بهتر نمود پیدا کرده، اما خب بهعنوان یک نقطه ضعف این تکثر باید بگویم اگر این رویه ادامه پیدا کند و بخواهیم نامزدها را حول برنامه تحلیل کنیم با این تعدد افراد و برنامهها تحلیلمان قابل جمع نیست و نقدکردنشان خیلی سخت میشود.
فکر نمیکنید ممکن است بخشی از این به سهمخواهی در دولت آینده برگردد؟
من کمی از گفتن این کلمه اکراه دارم و از آنجا که سند ندارم گفتنش را اخلاقی نمیدانم. ولی میتوانم بگویم که حتما پشت سر اینها برنامهای هست. من در این مملکت فهمیدم که به سیاست نمیشود اعتماد کرد. حتما پشت سر این تعدد برنامهای هست ولی بگذارید تا زمانی که علایم و شاخصهایی دیده نشده ما در واقع به این برنامهریزیهای محتمل اشارهای نکنیم. در فرآیند پیشرو خیلیها کنارهگیری میکنند و خیلیها رد صلاحیت میشوند، خیلیها با اقبال عمومی مواجه نمیشوند و عرصه را خالی میکنند. به هرحال امروز معلوم نیست که چه برنامهای هست، ولی مطمئنم که در عالم سیاست به هر حال کار بیبرنامه انجام نمیشود و اخیرا به این جمله رسیدهام که در هرجا بشود حمل بر صحت و برائت گذاشت در سیاست باید اصل را بر عدم برائت و صحت بگذاریم مگر اینکه خلافش ثابت شود.
این روزها برخی حرفهای اصلاحطلبانه را از زبان اصولگرایان و موضعگیریهای اصولگرایانه را از طرف برخی اصلاحطلبها میشنویم. این افراد و جریانها دنبال چه چیز هستند؟ صرفا پایگاه رای یا گرفتن تاییدهایی خاص؟
برای به چالشکشیدن این افراد راهحلی ارایه میدهم که اصلا هم غیراخلاقی نیست. یعنی اصلا قرار نیست کسی را متهم کنیم که شما ایمان نداری، باور نداری و داری این شعار را میدهی. بر میگردیم به سوابق مواضع و رفتارهای آنها در گذشته. هرکسی این شبهه در موردش هست باید رجوع کرد که در فلان تاریخ و وضعیت و موضوع چه حرفی زده، این آسانترین روش است. مثلا این روزها عدهای منتقد دولت شدهاند که روزگاری بزرگترین حامیان و تاییدکنندگان دولت بودند و بیشترین برخورد را با منتقدان دولت میکردند و امروز حرفهای منتقدان را میزنند و خجالت هم نمیکشند. برخی امروز دم از شعارهای اصلاحطلبی و آزادیخواهی میزنند که روزگاری کوچکترین نقدی را بر نمیتابیدند، مردم باید با اینها و مواضعشان آشنا بشوند.
یکی از مواردی که مهم است و حسب این فرهنگ عاطفی و احساسی مردم ایران قابلارزیابی است؛ فقدان حافظه تاریخی مردم است. روشنفکر حداقلش این است که حافظه تاریخی مردم را بیدار کند. حداقل یادآوری کند که در روزگار گذشته چه کسی چه موضعی میگرفت. اینکه خرجی ندارد. چند محور را باید بهعنوان سرفصل قرار داد و مواضع این افراد را در گذشته در مورد این محورها از آرشیو بیرون کشید و در اختیار مردم قرار داد.آن وقت مشخص میشود که چه اصولگرایانی مبادرت به اعلام شعارهایی کردهاند که هیچ اعتقادی به آنها نداشتهاند و بر عکس چه اصلاحطلبهایی که عملا هیچ ارادتی نداشتهاند و حالا ارادت پیدا کردهاند. هر چند خودم نتوانستم هیچگاه در نظام فکریام اصولگرایی را در مقابل اصلاحطلبی قرار دهم. چراکه اعتقاد دارم یک اصولگرا اگر محافظه کار باشد و به اصلاح امور اعتقاد نداشته باشد، اصولگرا نیست و هیچ اصلاحطلبی هم پیدا نمیکنید که به اصولی اعتقاد نداشته باشد و فکر میکنم این روش تقسیمبندی خیلی درست نبوده.من فکر میکنم که این تعریف خیلی گنگ است و ابهام دارد و باتوجه به شناختی که از ایران دارم متاسفانه این عدمشفافیت تا حدودی از روی عمد است. چون احساس میکنند در شفافیت نمیتوانند اهدافشان را پیش ببرند. یکی از دلایلش همان اقتصاد رانتی است. همان رابطه دولت، قدرت، ثروت که هر از چند گاهی تغییراتی به وجود بیاید و آنها هم مواضعشان را تغییر دهند. بهنظر من نگاهی که ما به سیاست در ایران داریم بیشتر به رندی و فریبکاری برمیگردد که علیالقاعده در جمهوری اسلامی نباید اینطور باشد؛ ولی متاسفانه واقعیت زشت سیاست به سراغ ما هم آمده است.