انگار که یادش آمد من نقشی در این اتفاق نداشتم. محکم میگوید بله... شما که نبودی... خانم بیا تعریف کن... با این حال بازهم میانه صحبت همسرش میآید و از اوضاع و احوال ۹ سال خانهنشینیاش چنان تعریف میکند که انگار خود نیز باور ندارد؛ شخصیت اول، داستانی که در حال تعریف کردن است؛ خود اوست. میترسیدم همسرم «آمنه» مرا ترک کند... بارها آرزو کردم ای کاش دنیا تمام شود، اما شاید خدا آن موقع حواسش به من نبود... بارها گریههای دخترانم به خصوص سمیه را در طول شب شنیدم.. خب آنها هم از داشتن چنین پدری خجالت میکشند... خودتان را بذارید جای آنها... واقعیت این است که من ترسناکم... اما فکر این مسئله که همسرم هست، انگار یک امیدی در دلم میآورد، میدانم که حواسش به زندگی هست و با وجود او فقط از خدا مرگ میخواهم. میگوید از خدا تنها دو خواسته دارم یا خوب شوم یا بمیرم... دیگه طاقت چشمهای نگران دخترم سمیه را ندارم که تمام دل نگرانی عمر هفت سالگیاش این است که نکند بقیه مرا ببینند! دختران همسن و سال او از مدرسه، مشق، هیولا و شیطان میترسند اما دخترم از این میترسد که نکند صورت پدرش را کسی ببیند و وقتی که با تمام مراقبتها غریبهای چهره مرا ببیند میتوانم به وضوح خجالت را در چهره او ببینم و سمیه چند روزی با من قهر میکند!!
همسرش «آمنه» اما نظر دیگری دارد میگوید که تمام چند روزی که «موسی» در کما بوده از خدا میخواسته که به هرقیمتی زنده بماند و تنها سایهاش بالای سرمان باشد، تمام مدتی که بالای سرش بودم ذکر «امن یجیب...» از دهانم نمیافتاد، همسرم در کما بود که متوجه شدم دختر کوچکم «زهرا» را باردارم؛ تمام فکرم این بود که او میماند و حتی لحظهای به این مسئله که ممکن است موسی نباشد فکر نکردم در واقع میترسیدم که او نباشد و من بمانم با يك کودکش! موسی هنوز هم درست یادش نمیآید آن روز چه اتفاقی برایش افتاده و تنها یادش میآید، که پیکانی شاید سبزرنگ از کنار موتورش با سرعت رد شد و سرعت ماشین به حدی بود که موتورش را با يك سرنشین به سمت راست جاده منحرف کرد و اتفاقی که نباید افتاد؛ «... به سمت خاکی جاده که منحرف شدم، تصورم براین بود که همسر و بچههایم هنوز در پشت موتور هستند، اما نمیدانستم که آنها مدتی قبل روی آسفالت جاده رها شدهاند. فرمان موتور را سفت گرفتم تا بلکه بلایی بر سر سرنشینان موتور نیفتد اما هرچه سعی کردم موتور نایستاد و تنها تیزی گاردریلی که قبلا شکسته بود با صورتم موجب توقف موتور شد و دیگر هیچ متوجه نشدم...»
آنطور که همسرش عنوان کرده موسی شیخ ۶۰ روز در کما بود و تمامی پزشکان از بهبودی مجدد او ناامید شده بودند اما به هوش که آمد تمام هم و غم اطرافیان این بود که او صورتش را نبیند... موسی در ادامه سخنان آمنه را این گونه ادامهمیدهد «... تمام ترسم از عکسالعمل بچههایم بود نمیخواستم تصوری را که نسبت به من داشتند تغییر کند. خیلی میترسیدم که یک روز در ساعت ملاقات چشمم به در اتاق بماند و دیگر همسر و بچههایم را نبینم.»
موسی با بیان اینکه در این ۹ سال از خانه بیرون نرفته است، گفت: تمام این مدت تامین هزینه زندگی بر دوش همسرم بود. او در این مدت در مزارع و باغات مردم کار میکرد تا بلکه بتواند گوشهای از هزینههای زندگی را تامین کند اما واقعیت این است که گاهی از همسرم نیز خجالت میکشم چرا که قرار بود من مرد زندگیاش باشم و از او مراقبت کنم و چرخ زندگی را بچرخانم اما در این ۹ سال او شد مرد خانه و من در خانه نشستم و به بچهها رسیدگی کردم.
اما این پایان حکایت تلخ خانهنشینی ۹ ساله موسی شیخ نیست، با پیگیریها و مساعدتهای دکتر حبیبی رئیس مجتمع دارویی و درمانی هلال احمر یک پزشک متخصص خیر، داوطلب درمان این پدر ۴۱ ساله شد.
دکتر فرزاد فضیلت، متخصص جراحی فک و صورت که مسئولیت درمان موسی شیخ را پذیرفته است با بیان اینکه بیش از نیمی از صورت این فرد به علت تصادف تخریب شده است، گفت: قسمت پیشانی، فک بالایی، دندانها، بینی و کاسه چشم راست این فرد با درصد زیادی تخریب شده است.
وی گفت: یکی از سختترین مراحل عمل جراحی این فرد در ناحیه پیشانی خواهد بود؛ چراکه به دلیل برخورد پیشانی با گاردیل، این ناحیه دچار تخریب بالایی شده بهگونهای که با ازبین رفتن استخوان، پوست و مغز به یکدیگر چسبیده شدهاند و جداسازی این دو از یکدیگر، به سختی امکانپذیر است. دکتر فضیلت در ادامه با بیان اینکه به نظر میرسد عمل جراحی این فرد بیش از 8 ساعت زمان ببرد، ضمن تاکید بر این امر خداپسندانه عنوان کرد که هیچ حقالزحمهای برای جراحی دریافت نخواهد کرد و تنها مبالغی برای تامین هزینههای ساخت پروتز و بیمارستان نیاز است. وی با بیان اینکه در مرحله اول درمان این فرد، به هزینهای بیش از ۳۰ میلیون تومان نیاز است، گفت: به دلیل تامین نشدن هزینههای اولیه جراحی، در حال حاضر این عمل متوقف شده است. موسی شیخ که پیش از این شوق و امیدی به ادامه زندگی نداشت، این روزها و در آستانه روز پدر، چشمانتظار کمک خیرانی است که دست یاری به سوی او دراز کنند تا شاید پس از سالها بیم و درد، نقاب از چهره بردارد و دست در دست سمیهاش در خیابان قدم بزند، به مدرسه برود و وضعیت درسی دخترش را از معلمانش بپرسد...
منبع:
روزنامه قانون