روزنامه اعتماد نوشت:
تا قبل از سال 57 برخي انقلابيهاي ايران از فوتبال دركي غيرورزشي و سياسي داشتند و آن را وسيلهيي براي خام كردن جوانان كشور از سوي حاكمان ميدانستند تا بتوانند در غفلت مردم با خيال راحت، اهداف و پروژههاي سياسي خود را دنبال كنند.
اما با وقوع انقلاب اسلامي فوتبال ديگر وسيلهيي براي استعمار امريكا و انگليس به شمار نميرفت و شبكههاي تلويزيوني در طول سالهاي بعد از انقلاب نه تنها به پخش مسابقات فوتبال ميپرداختند بلكه اقدام به پخش برنامههايي براي تحليل و بررسي تيمهاي مختلف فوتبال و مسائل مرتبط با آن ميكردند. بعد از انقلاب مساله فوتبال آنقدر در كشور ما به عنوان امري مهم تلقي شد كه حتي مسوولان نظام هم در مواردي پيروزيهاي تيم ملي را به ملت ايران تبريك ميگفتند.
اما اخيرا حسن عباسي در اظهاراتي به گرفتاريهايي كه به گمان او به وسيله فوتبال در سياست ايران به وجود آمده پرداخته است. اظهارات عجيب و غريب عباسي درباره مسائل مختلفي كه لزوما هيچ ارتباطي با يكديگر ندارند و هر كدامشان تخصص ويژهيي ميطلبد، اصليترين عامل شهرت وي بوده است.
سياست خارجي، مساله هستهيي، نقد فرهنگي جامعه، تحليل سريالهاي شبكه ماهوارهيي فارسي وان و سريال «جزيره لاست»، مساله امنيت ملي، فلسفه غرب، فلسفه اسلامي و بسياري موارد ديگر همه و همه از نظر عباسي در حوزه تخصصياش قرار دارند. در همين راستا چند ماه پيش بود كه طي اظهاراتي شاذ درباره فلسفه اسلامي انتقادات تندي را عليه مرحوم مطهري و علامه طباطبايي مطرح كرد و نويسنده تفسير الميزان را متهم به نشناختن فلسفه كرد. دامنه اظهارات عجيب و غريب عباسي در همان اظهارات به آيتالله جواديآملي هم كشيده شد و علاوه بر اينكه او را به مناظره درباره فلسفه اسلامي طلبيد پخش صدها هزار دقيقه سخنرانيهاي او از صدا و سيما را غيرمفيد و بيبهره دانست.
عباسي در سخنان اخيرش درباره فوتبال هم تلاش كرده كه به اين اظهارات رنگ فلسفي و تئوريك بدهد كه درك آن به دليل آسمان و ريسماني كه به هم بافته شده امري به غايت دشوار است و تنها وقتي ميتوان تا حدودي معناي سخنش را دريافت كرد كه از اظهارات فلسفياش عبور كرد و به سخنان سرراست سياسياش رسيد.
عباسي دوقطبي شدن فوتبال را به دو قطبي شدن سياست پيوند ميزند و اولي را الگوي دومي ميخواند و معتقد است كه دليل ناكامي برخي مدلهاي سياسي در متن جامعه به همين دليل دوقطبي بودن فوتبال ميان آبيها و قرمزها است؛ «كساني كه مساله آنها اين است كه چرا ولايتالله و رسولالله و اوليالامر خوب در جامعه تثبيت نميشود و مقوله ولايت فقيه خوب جا نميافتد بايد ببينند مگر نوع ورزشهايي ساختند كه به ساختار ولايت دامن بزند؟ اما در اين كشور ورزشهايي ساخته شده كه اساس آنها مبتني بر سيستم دوحزبي است».
عباسي همچنين به مسوولان صدا و سيما هشدار ميدهد كه بايد بر سر پل صراط نسبت به پخش برنامههاي فوتبال پاسخگو باشند؛ «جوان ما بايد سرش را بالا بگيرد و ببيند در دوره بعد از انقلاب اسلامي خيانتي بالاتر از اين نبود كه فوتبال مساله اول جامعه ما شد. اينقدر اين فوتبال را تبليغ كردند و تلويزيون حكومت ديني آن را پخش كرد؛ يكي از مواردي كه روي پل صراط از روساي صدا و سيما از اولي تا آخري سوال ميكنند و آنها بايد پاسخگو باشند اين است كه دليل و توجيهتان براي اينكه صبح تا شب فوتبال را دغدغه جامعه ايراني كنيد چه بود؟»
عباسي همچنين در اين خصوص، نظام را داراي تقصير ميداند و معتقد است كه نظام درباره فوتبال دچار خطاي استراتژيك شد؛ «يكي از خطاهاي استراتژيك جمهوري اسلامي دامن زدن به ورزشهاي دوحزبي است و همينطور يكي از خطاهاي فوق استراتژيك كه تقريبا يكي از زمينههاي براندازي محسوب ميشود. اگر جمهوري اسلامي روزي زمين خورد يكي از زمينههايي كه آن را نابود كرده، مقوله بسط فوتبال است زيرا برخلاف تصور آنان كه فكر ميكنند فوتبال يك ورزش است، فوتبال ابزار سياست است. در واقع، پشت فوتبال سپ بلاتر نيست بلكه دكتر هنري كيسينجر است».
سخنان عباسي هيچگاه از سوي هيچ جريان رسمي سياسي در كشور جدي گرفته نشده است. نه آن زمان كه سياست خارجي را نقد ميكرد كسي اظهارات او را درخور توجه دانست، نه زماني كه اظهارات تندي را نسبت به مرحوم علامه طباطبايي و استاد مطهري مطرح كرد كسي شأن او را در جايگاهي يافت كه بخواهد در دفاع از اين دو عالم بزرگ اسلامي پاسخي به اظهارات او دهد. اين اظهارات عباسي هم احتمالا با بياعتنايي مطلق مديران صدا و سيما و كساني كه به نوعي عباسي آنها را مخاطب اظهارات خود ميپنداشته مواجه خواهد شد.
اما اينكه چرا هر چند وقت يك بار تريبوني در اختيار عباسي قرار ميگيرد كه به بيان چنين اظهاراتي بپردازد سوالي نيست كه نگارنده پاسخ آن را بداند و تنها ميتوان احتمال داد گروهي كه حسن عباسي را نماد جريان خود ميدانند براي موقعيت سياسي خود از جوانب مختلف احساس خطر ميكنند و براي همين زمين و زمان را به يكديگر ميدوزند تا ناكاميهاي خويش را توجيه كنند.