صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۲۹۸۲۹۳
فرشاد مؤمني در«بنياد باران» خبر داد
بنیاد باران به‌تازگی میزبان فرشاد مؤمنی بود تا درباره برنامه ششم سخن بگوید. او در خلال سخنانش از محاسباتی می‌گوید که نشان می‌دهد کشور برای رسیدن به رشد هشت‌درصدی نیاز به دو هزار‌ میلیارد دلار منابع مالی دارد، البته یک پیش‌شرط را هم آویزه این عدد می‌کند: «اگر تمام شرایط برای یک‌دوره پنج‌ساله ثبات داشته باشد».
تاریخ انتشار: ۱۰:۲۹ - ۱۷ آذر ۱۳۹۵
بنیاد باران به‌تازگی میزبان فرشاد مؤمنی بود تا درباره برنامه ششم سخن بگوید. او در خلال سخنانش از محاسباتی می‌گوید که نشان می‌دهد کشور برای رسیدن به رشد هشت‌درصدی نیاز به دو هزار‌ میلیارد دلار منابع مالی دارد، البته یک پیش‌شرط را هم آویزه این عدد می‌کند: «اگر تمام شرایط برای یک‌دوره پنج‌ساله ثبات داشته باشد».

پیش‌تر نوبخت، سخنگوی دولت و رئیس سازمان برنامه‌وبودجه، گفته بود که برای رسیدن به رشد هشت‌درصدی در برنامه ششم، سالی ٢٠٠‌ میلیارد دلار سرمایه نیاز است. مؤمنی با ارائه این محاسبات، رقم اعلامی نوبخت را خوش‌بینانه می‌داند.

جزئیات این سخنرانی را در ادامه بخوانید:

ما دچار یک عارضه هستیم؛ «ما» به معنای دولت و ملت است. عارضه کوته‌نگری یعنی ترجیح نظام‌وار مسائل و ملاحظات کوتاه‌مدت به بلندمدت. شاید برای شما جالب باشد که ایده دولت رانتی را اولین بار یک ایرانی صورت‌بندی نظری کرده و آن، حسین مهدوی، نوه دختری مرحوم حاج امین‌الضرب، بود. او می‌گوید در دولت‌های رانتی، علت‌العلل گرفتاری‌ها، کوته‌نگری در تصمیمات و اعتنای حداقل به ملاحظات کارشناسی است.

یکی از وجوه این دو ویژگی، این است که یک سازه ذهنی برای ما ایجاد شده که به نظر می‌رسد بسیار هم سخت و سنگین است و آن هم این است که تا می‌توانیم از مسائل بنیادی طفره می‌رویم، تا به یک شرایط بحرانی برسیم. برداشت من این است که اکنون در یک شرایط بحرانی به سر می‌بریم. این ادعا به گزارش‌های رسمی ‌دستگاه‌های اداری کشور مستند است که آنها هم، با همه ملاحظاتی که دارند، بر ابعاد مهمی‌ از مشکلات کشور صحه می‌گذارند.

سهل‌انگاری‌ها و ندانم‌کاری‌های بزرگ، شرایط کشور ما را بسیار پیچیده کرده است. در شرایط بحرانی نیز چاره‌ای جز بازگشت به بنیان‌ها نیست و باید برگردیم و آن بنیان‌ها را ببینیم.

در بازگشت به بنیان‌ها، فرهنگ نقش زیربنایی دارد. در سطح نظری و در ادبیات توسعه، این گزاره به این معناست که عنصر محوری در شکل‌دادن به شرایط کنونی که ما اسم آن را شرایط بحرانی می‌گذاریم، در درجه اول سازه‌های ذهنی ماست؛ ما با ذهنیاتی کشورمان را اداره کرده‌ایم و به شرایط فعلی رسیده‌ایم، پس فرهنگ هم در مسیر شکل‌گیری ساختار نهادی موجود و وضعیت کنونی، زیربناست و هم اگر قرار باشد اراده‌ای برای تغییر آن شرایط و مهار بحران‌ها در دستور کار قرار گیرد، آنجا هم ابتدا این تغییر باید در ساختار فرهنگ اتفاق بیفتد. بنابراین آن اتمام‌حجت شرعی که در این جلسه مطرح می‌شود، ناظر به چنین مسئله‌ای است.

در بنیادی‌ترین حالت، وقتی در معرض سؤال «چه کار باید بکنیم»، قرار می‌گیریم، پاسخ این است که به شکل بنیادی، در طرز اندیشه‌ورزی خود بازاندیشی کنیم.

تغییر این نوع اندیشه‌ورزی در زمینه توسعه، به این معناست که توسعه یک مسئله فرارشته‌ای است و در سازه ذهنی کوته‌نگر  و در چارچوب آنچه که با عنوان اثر نمایشی در اقتصاد رانتی مطرح می‌شود، ملاحظه می‌کنید که به عنوان مثال، همیشه در تجربه‌های برنامه‌ریزی توسعه ایران، تمرکز مضاعفی روی رشد اقتصادی مطرح می‌شود؛ اما رشد اقتصادی، حتی اگر اهداف اعلام‌شده محقق شود، نمی‌تواند به تنهایی ماجرای توسعه را برای ما امکان‌پذیر کند.

از ١٣٤٢ تا ١٣٥١، رشد متوسط اقتصادی در ایران ١١,٢ درصد بوده است. الان برای تقریبا تمام دولت‌مردان ما، رشد بالای شش درصد یک آرزو یا معجزه جلوه می‌کند. در دوره ١٣٥٢ تا ١٣٥٦، میانگین رشد اقتصادی ١٥ درصد بوده است.

می‌خواهم بگویم آن چیزی که مفهوم رشد را در ادبیات توسعه معنادار می‌کند، کیفیت رشد است نه اندازه‌اش و ما به طرز غیرمتعارفی، مشاهده می‌کنیم که از بحث درباره طول و عرض کیفیت آن، فرار می‌کنیم. وقتی می‌گوییم توسعه یک امر فرارشته‌ای است؛ یعنی برای تغییر به مثابه پروبلماتیک توسعه، باید درباره تغییر در حیطه فرهنگ، سیاست، اقتصاد و اجتماع نظریه‌ای داشته باشیم.

الان می‌گوییم اقتصاد مقاومتی، از منظر دانش توسعه، مقاوم‌سازی اقتصاد صرف‌نظر از همه مسائل مفهومی‌ و روش‌شناختی که درباره این معادل برای آن مفهوم اصلی وجود دارد، این است که اقتصاد مقاومتی بیان مطالبه یک تغییر در ساحت اقتصاد است. حالا ما باید به این سؤال پاسخ دهیم که لوازم و پیش‌نیازهای غیراقتصادی این تغییر چیست و در حوزه‌های فرهنگ، سیاست و اجتماع، باید چه تحولاتی در دستور کار قرار گیرد؛ اما شما می‌بینید که به‌جای پاسخ‌گویی به این پرسش، قرارگاه ‌راه می‌اندازیم و وقتی هم که از کوزه همان برون می‌آید که در آن است، شگفت‌زده می‌شویم که چرا چنین اتفاقی افتاده است.

ما باید به این پرسش پاسخ دهیم که آیا امکان تغییر در ساخت اقتصاد بدون تغییرات متناسب در حوزه فرهنگ، سیاست و اجتماع، امکان‌پذیر است یا خیر. عزیزان می‌خواهند همین ساخت اجتماعی، همین ساخت سیاسی و فرهنگی باشد و در آن، بهبود اقتصادی اتفاق بیفتد که چنین چیزی ممکن نخواهد بود.

بنابراین مسائل سطح توسعه، ما را به سمت بنیان‌هایی که کیفیت رشد را می‌سازند، می‌برد. وقتی از آن بنیان‌ها غفلت می‌کنیم، ده‌ها مسئله عبرت‌آموز پیش می‌آید؛ اما ما دیگر قادر به یادگیری نخواهیم بود.

برای مثال، نکته بسیار عبرت‌آموز و حیرت‌انگیزی را مطرح می‌کنم که در کل اسناد برنامه‌های پنجم و ششم، حتی به آن اشاره هم نشده است تا چه رسد به آنکه از آن درس گرفته شود. شما می‌دانید؛ من جزء منتقدان جدی برنامه چهارم توسعه بعد از انقلاب بودم، صرف‌نظر از انتقادهای جدی که به آن سند وجود دارد و متأسفانه گذشت زمان بسیاری از آنها را آشکار کرد. در آن سند روی این مسئله تفاهم کرده بودند که برای دستیابی به رشد متوسط هشت‌‌درصدی در آن برنامه، به طور متوسط سالانه شانزده‌ونیم‌ میلیارد دلار نفتی کفایت می‌کند.

١٠ سال بعد، در سال ١٣٩٤ دوباره در سیاست‌های کلی برنامه ششم، گفتند رشد متوسط باید هشت درصد باشد.

به محض اینکه این سیاست‌های کلی منتشر شد، سخنگوی دولت که رئیس سازمان برنامه و بودجه نیز هستند، آمدند و گفتند ما اعلام آمادگی می‌کنیم برای دستیابی به رشد هشت‌درصدی در سال‌های برنامه با یک شرط؛ آن هم به شرطی که سالانه ٢٠٠‌ میلیارد دلار در اختیار ما قرار گیرد. ایشان عملا حتی لحظه‌ای درنگ برای خود روا نداشتند که واقعا در دوره‌ای که ما سالانه نزدیک به چنین رقمی ‌را در اختیار داشته‌ایم، آیا رشد هشت‌درصدی به دست آورده‌ایم؟ بیخ گوش همین دولت هم آن شرایط را تجربه کردیم، این چه موضوعی است که دوباره مطرح می‌شود؟

مسئله اساسی‌تر این است که در سال ١٣٨٤ برآورد این بود که برای دسترسی به رشد هشت‌درصدی ما سالی ١٦,٥ میلیارد دلار نیاز داریم و آنچه الان سخنگوی دولت اعلام کرده، جزء خوشبینانه‌ترین برآوردهای سازمان برنامه و بودجه است. ما باید از خودمان بپرسیم که در حیطه فرهنگ، سیاست و اجتماع در این ١٠ سال چه کرده‌ایم که برای دستیابی به هدف واحد، به بیش از ١٢ برابر دلار نفتی نیاز داریم.

واکاوی تک‌تک این مسائل که چنین شرایطی را برای ما ایجاد کرده و به صورت کلی گفتیم ‌ای کسانی که ایمان آورده‌اید، اوضاع بحرانی است! که وقتی وارد جزئیاتش می‌شویم، یکی پس از دیگری، روحیه‌مان را خراب می‌کند؛ افق‌های جدیدی را به روی کشور گشود اما هراسی باورنکردنی در کل سیستم برای این مواجهه مشاهده می‌شود.

ما برای رفتن به سمت این تغییر به سه گروه شناخت نیاز داریم؛ شناخت وضع موجود، شناخت وضع مطلوب و فراهم‌کردن سازوکارهای گذر از وضع موجود به وضع مطلوب. اما ما قادر و مایل به شناخت وضع موجود نیستیم و گستاخی این را نداریم که با واقعیت آن طور که هست، روبه‌رو شویم. تجربه‌هایی که واقعا برخی از آنها را که هم بدیع بود و هم نتایج نامتعارفی داشت در دولت قبلی ملاحظه کرده‌اید، از قبیل دیر منتشرشدن آمارها، دست‌کاری آنها و... که عناصر و علاماتی هستند که گواهی می‌دهند ما نه مایل و نه قادر به شناخت وضع موجود هستیم.

در ماجرای اقتصاد مقاومتی هم هنوز به ما گفته نشده است که قرار است توان مقاومتی‌مان را در برابر چه چیزی بالا ببریم؟ یعنی نمی‌توانیم یا نمی‌خواهیم یا هر دو که به صراحت بگوییم چه اتفاقی افتاده است که احساس کرده‌ایم باید مقاومتمان را بالا ببریم. این گستاخی را هم نداریم که حتی بگوییم در گذشته چه اتفاقی افتاده که توان مقاومت ما متزلزل شده است. تا زمانی که از این موضوع حرف نزنیم، هر قدر قرارگاه و ستاد و پول هم تشکیل و تخصیص دهیم، وقتی نمی‌دانیم چه چیزی را می‌خواهیم تغییر دهیم و وقتی نمی‌دانیم این تغییر می‌خواهد چه باشد، در چنین شرایطی اگر دستاوردی حاصل شود، مایه شگفتی است اما ما عموما وقتی دستاوردی حاصل نمی‌شود، شگفت‌زده می‌شویم.

به گواه شواهد تاریخی انکارناپذیر، گرفتاری ما در زمینه شناخت وضع مطلوب اصلا کمتر از گرفتاری ما در زمینه شناخت وضع موجود نیست. ما خیلی راحت می‌توانیم بگوییم، این نیست، این هم نیست و دیگری هم نیست اما اینکه بگوییم چه چیزی هست، به سطوحی از دانایی هویت جمعی نیاز دارد که بسترهایش متأسفانه در حد نصاب و با هویت جمعی در کشور ما موجود نیست و چون اصلا طرح مسئله نمی‌شود، ما دنبالش هم نمی‌رویم که ایجادش کنیم.

محور سوم، سازوکارهای برون‌رفت از وضع موجود و حرکت به سمت وضع مطلوب است که اینجا به فهم نظری نیاز داریم تا بدانیم چه چیزهایی به چه چیزهایی وابسته هستند و برعکس. کانون اصلی بحران معرفتی در اداره جامعه ما به فقدان فهم نظری برمی‌گردد و چون این فهم نظری وجود ندارد، دائما در حال آزمون و خطاهای پرهزینه و بی‌فرجام هستيم که بی‌فرجام‌بودنش ناظر بر این مسئله است که آزموده‌ها را مکرر آزمون می‌کنیم که گویی نشان می‌دهد ما نمی‌فهمیم چه چیزی به چه چیزی مربوط است و چه چیزی به چه چیزی مربوط نیست.

در اینجا ماجراهای خیلی زیادی وجود دارد که از آن صرف‌نظر می‌کنم و این نکته را می‌گویم که وقتی ما گستاخی شناخت وضع موجود را نداریم و قادر به شناسایی مؤلفه‌های وضع مطلوب هم نیستیم، فهم نظری باکفایتی هم برای‌ گذار در اختیارمان نیست، بنابراین ماجرا، ماجرای روزمرگی می‌شود و ادادرآوردن در زمینه توسعه‌خواهی یا هر چیز مشابه آن... .

ما بی‌شمار هدف‌گذاری می‌کنیم و می‌گوییم ماشین دیوان‌سالاری دولت هم موظف است این را پیگیری و اجرا کند اما تا همین الان یک مطالعه نداشته‌ايم که به ما بگوید این ماشین دیوان‌سالاری چه مقدار می‌تواند بار حمل کند؟ هنوز هیچ تصویر روش‌مندی از واقعیت‌ آسیب‌پذیری‌های این دیوان‌سالاری نداریم.

در چنین شرایطی نتیجه این می‌شود که هرکس به‌دنبال تبرئه خودش است و هرکس می‌کوشد توپ را به زمین دیگری بیندازد. همان چیزی که من اسمش را گذاشته‌ام راهبرد بستن دهان! مثلا گفته می‌شود در یک سند به اقتصاد مقاومتی توجه نشده است، آن‌وقت برای بستن دهان منتقدان احتمالی یک ضمیمه طولانی‌تر از اصل سند به آن اضافه می‌کنند و می‌گویند این هم اقتصاد مقاومتی! اما اگر شما ابتدایی‌ترین دانسته‌ها را در آن جست‌وجو کنید، مطلقا پاسخی برایش وجود ندارد.

نتیجه این شده که دولت از دادن یک سند استاندارد که حتی در استاندارد تجربه‌های قبلی بتوان گفت سند برنامه توسعه است، طفره می‌رود، فقط در حدی که دهان‌ها بسته شود و کسی نگوید این دولت به برنامه اعتقاد ندارد، قانون را رعایت نمی‌کند یا اصلا برنامه ندارد. چیزی تهیه شده است که من گوشه‌هایی از آن را می‌گویم تا به اعتبار هر سطح درکی که ما از شرایط خطیر فعلی داریم، به این نتیجه برسیم که ما واقعا به یک مجاهده ملی و ابتدا در سطح اندیشه‌ورزی نیاز داریم و مخالفان دولت هم باید بفهمند که مسئله صرفا مسئله قوه ‌مجریه نیست؛ نه این شرایط به‌تنهایی به وسیله قوه ‌مجریه ایجاد شده و نه برون‌رفت از آن به‌تنهایی امکان‌پذیر است؛ پس به آتش اختلاف این‌قدر دامن نزنند که همه‌چیز را بسوزاند.

دولت چیزی به نام لایحه داده و بعد هم چیزی داده که مشخص نیست مصوب هیأت دولت است یا سازمان برنامه، در چارچوب بستن دهان درست کرده‌اند و اسمش را هم گذاشته‌اند سند برنامه. این سند برنامه تقریبا هیچ نسبتی با سند لایحه ندارد اما هربار هر انتقادی که از سند لایحه می‌شود، عزیزان به سند برنامه ارجاع می‌دهند چون مطمئن هستند بیش از ٩٩ درصد ایرانیان گرامی ‌هرگز آن سند را نخواهند خواند. اما من چون ساده‌لوحی ساختاری دارم، با دقت این سند را خوانده‌ام.

برآورد ما این است كه برای انجام چیزهایی که در سند برنامه آمده است، به شرط ثبات سایر شرایط برای یک دوره پنج‌ساله حداقل فقط دو‌ هزار ‌میلیارد دلار ارز لازم است اما این سند هرگز در دستور کار قرار نمی‌گیرد؛ فقط در مواجهه‌های حضوری به کار می‌آید تا بگویند ما همه‌چیز را در این سند پیش‌بینی کرده‌ایم.

ما خیلی وقت است که داریم راهبرد بستن دهان را اجرا می‌کنیم اما شرایط فعلی به ما می‌گوید که بگوییم در حیطه‌هایی که به حیات ایرانیان مربوط است با چالش روبه‌رو هستیم و باید رویه‌های موجود در سطح کلی حاکمیت دستخوش تحولات توسعه‌گرا شود.

این دو ‌هزار ‌میلیارد دلار را این‌گونه برآورد کرده‌ایم که‌ هزار‌ میلیاردش را سخنگوی گرامی ‌دولت قبول کرده و ما دیدیم هدف‌گذاری‌هایی که برایش منابع دیده شده است، تقریبا یک‌سوم هدف‌گذاری‌هایی است که برایش منابعی دیده نشده است. بنابراین ما خیلی تخفیف داده‌ایم که چنین مبلغی را برآورد کرده‌ایم که اگر همه‌چیز فراهم بود و جلوبردن کار فقط منوط به دلار بود، کف منابع ارزی موردنیاز این مقدار است.

عزیزان در این سند می‌خواهند در یک دوره پنج‌ساله، ٢٩٤ هدف کلی را محقق کنند. هرکس که با الفبای برنامه‌ریزی توسعه آشناست، می‌داند اگر هدف کلی از سه مورد بیشتر شد، در عمل به این معناست که گویی اصلا هدفی وجود ندارد و کسی هم دنبال تحقق آنها نیست.

٦٥٤ راهبرد کلی هم در این سند وجود دارد و خداوند توفیق داده و از این نظر امکانات این سند فوق‌العاده است! هزارو ٥٥١ سیاست کلی هم برای این دوره پنج‌ساله در نظر گرفته شده است و حال گوشه‌ای از ابعاد این واقعیت که ما درباره مسائل بسیار جدی و زیربنایی کشورمان چقدر نیاز به همفکری و گفت‌وگو داریم، روشن می‌شود.

برداشت من این است که به لحاظ نقطه‌عطف زمانی جایگاه برنامه ششم، یک نقطه‌عطف تاریخی است. ما بعد از عبور از یک دوره که به طرز غیرعادی رانت‌زده بود، اگر مسئله توسعه را به‌عنوان یک پدیده همه‌جانبه در نظر بگیریم، آن وقت متوجه می‌شویم که کانون‌های اصلی تمرکز ما به جای آنکه ارز و ریال باشد، در درجه اول یک آشتی میان عوامل تضمین‌کننده بقای کشور در سطح ساخت قدرت است که اگر درباره‌اش حرف نزنیم و بگوییم همه چیز بر وفق مراد است، مشکلمان حل نمی‌شود؛ چون تعارض منافع غیرمتعارفی که در کشورمان وجود دارد، امکان نمی‌دهد که ماجرا جلو برود و این مسئله مطلقا با ارز و ریال حل‌شدنی نیست.

شما می‌دانید که الان حس ملی در سطح فرادستان به طرز غیرمتعارفی ضعیف شده و سند برنامه میان‌مدت اگر بخواهد واقعا برنامه‌ای برای تغییر باشد، می‌تواند با منطق کارشناسی، ذهن ما را به کانون‌های بحرانی تضعیف‌کننده بقای ملی حساس و آن حس ملی را در سطح فرادستان تقویت کند.
من فهرستی از مسائل حیاتی مبتلابه روزمره کشور نوشته‌ام که در این سند هیچ بحثی از آنها نشده است و الان به دلیل ضیق وقت از طرح آن معذوریم. مسئله بسیار مهم دیگر که در ساخت رانتی به‌طور کامل فراموش می‌شود، مسئله شتاب تاریخ است. ما الان هم به گذشت ٣٦٥ روز می‌گوییم یک سال، در ربع پایانی قرن هجدهم هم به آن می‌گفتیم یک سال، اما ما مفهومی داریم به نام هزینه فرصت زمان. برآوردها می‌گوید ازدست‌دادن هر یک ‌سال زمان در شرایط کنونی به اندازه بیش از ١١٠ سال زمان ازدست‌دادن در ربع پایانی قرن ١٨ است.

من فقط ارجاع می‌دهم بروید و ادبیات انقلاب دانایی را بخوانید. وقتی که دانایی وارد تابع تولید می‌شود، بازدهی‌ها را صعودی می‌کند و تغییرات فراوانی را در کل نظام حیات جمعی ایجاد می‌کند. ما در این سند فرض کرده‌ایم کل عالم متوقف است و زل زده است به اینکه ما می‌خواهیم چه کولاک جدیدی بکنیم!

ما با همه آن اظهار لطف‌هایی که به خودمان داریم، از میانگین خام فروش‌های عالم هم سهم دانایی در خلق ارزش افزوده‌مان کمتر است. همین سال گذشته فرهنگستان علوم گزارشی را منتشر کرده که در آنجا می‌گوید در یک سال معین، چهار مورد از ١٣‌ هزار مقاله isi را به نام ایران ثبت کرده‌اند که ازآن‌میان چهار مورد به پتنت رسیده است.

یعنی یک قدم به سمت کاربست عملی جلو رفته است. در همه عالم کسی برای آن مقاله‌های انتشاریافته تره هم خرد نمی‌کند. کشوری که به‌شدت تنگنای سرمایه انسانی دارد، منابع خودش را خرج و آدم‌هایش را مشغول می‌کند که به بیگانگان سرویس دهند، عینا نماد این قضیه در اقتصاد را هم با واردات کالای قابل تولید در کشور از خارج انجام می‌دهیم، ما آدم‌هایمان را تربیت می‌کنیم و آن‌وقت همان فرصت‌ها برای اشتغال مولد را در اختیار کسانی قرار می‌دهیم که آنها را استکبار جهانی می‌نامیم.

در کلی‌ترین حالت، پیشنهاد این‌جانب توقف روند کم‌ثمر و فاقد چشم‌انداز عملی در زمینه تهیه قانون برنامه ششم و بازگشت به موازین شناخته‌شده علمی بر محور شفافیت‌-‌مشارکت و اصول محکم برنامه‌ریزی توسعه است.
ارسال نظرات