
مردمداری در دنیایی که به شدت زودگذر است، به زندگی در نگاه پروین اعتصامی، معنایی بلند میبخشد.
پرسش از معنای زندگی، یکی از بنیادینترین پرسشهای انسانی است؛ پرسشی که در دل تاریخ، فلسفه و ادبیات پیوسته تکرار شده و پاسخهایی گوناگون، گاه در لفافهای از رمز و راز، گاه در کلامی ساده، اما ژرف، به خود دیده است.
به گزارش عصر ایران، در ادبیات فارسی، بهویژه در شعر، این پرسش جایگاهی والا دارد. شاعران ایرانی، با طبعی لطیف و ذهنی جوینده، هر یک بهگونهای خاص به آن پرداختهاند؛ گاه از دریچه عرفان، گاه با زبان عشق، گاه در قالب تأملات اخلاقی و فلسفی.
اول از همه سراغ مولانا میرویم؛ شخصیتی که نمیتوان درباره معنای زندگی سخن گفت و او را نادیده گرفت.
مولانا زندگی را سفری روحانی میبیند؛ هجرتی از ظواهر فریبندهی دنیا به سوی اصل و حقیقت وجود. او انسان را روحی میداند که از مأوای اصلی خود جدا افتاده و در تمنای بازگشت، نالهسرایی میکند.
بشنو از نی، چون حکایت میکند
وز جداییها شکایت میکند
از نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
نی در این بیت نماد روح انسانیست که از منشأ الهی جدا شده و اکنون از دوری و غربت خود حکایت میکند. این غربت، جوهرۀ زیستن در دنیای خاکیست. مولانا میگوید:
این جهان زندان و ما زندانیان
حفرهکن زندان و خود را وارهان
جهان در چشم مولانا زندانیست که روح آدمی را در خود محبوس کرده است و کار مهم آدمیزاده این است که تونلی از این تاریکخانه به سوی روشنایی آزادی حفر کند. از این منظر، معنای زندگی چیزی جز رهایی از این زندان نیست؛ رهاییای که تنها با عشق، معرفت، و سلوک عرفانی حاصل میشود.
عشق در نگاه مولوی، جوهر هستی و نیروی پیشران زندگیست؛ بدون آن، زیستن بیمعنا و بیثمر خواهد بود. در واقع، رهایی از این زندان، فقط و فقط با عشق میسر میشود و تنها عاشقان بال پرواز مییابند.
او میگوید که باید از عشقهای ظاهری فراتر رفت و به عشق واقعی رسید:
چند باشی عاشق صورت بگو
طالب معنی شو و معنی بجو
صورت ظاهر فنا گردد بدان
عالم معنی بماند جاودان
پس به طور مختصر، زندگی در نگاه مولانای بزرگ، غربتی است فراگیر و تنها زمانی معنا مییابد که با عشق همراه باشد برای رسیدن به رهایی.
حافظ، این لسانالغیبِ رازآلود، زندگی را همزمان عرصهی لذت، حیرت و عشق میبیند. او نه تنها در پی معنای زندگی، بلکه در پی رندی، آگاهی و رهایی از قیود ظاهریست.
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
و
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی، تغییر ده قضا را
و
بیا تا گل بر افشانیم و میدر ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
او هشدار میدهد که اگر دست روی دست بگذاریم ناگهان متوجه میشویم که دیگر خیلی دیر شده است:
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
در نگاه حافظ، زندگی، با همۀ رنجها و بیثباتیهایش، فرصتیست برای شوریدن، دیدن و رسیدن به کشفی درونی؛ نه با زهد خشک، بلکه با دلآگاهی و آزادگی و صد البته عشق ورزی بی پایان؛ برای حافظ، زندگی این گونه معنا میشود.
سعدی بیش از آنکه به مفاهیم عرفانی بپردازد، به اخلاق، انسانیت، و روابط اجتماعی نظر دارد. او زندگی را فرصتی برای عشق، خدمت، محبت و دادگری میداند.
او عشق را نه فقط در آسمانها و معنا که در زمین و زندگی عادی نیز جستوجو میکند و بدان دل میبندد:
سلسلهٔ موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
گر بزنندم به تیغ در نظرش بیدریغ
دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست
سعدی زندگی را فرصتی میبیند برای همدلی:
بنیآدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
از منظر او، معنای زندگی در عشق و همدلی تجلی مییابد.
فردوسی، پدیدآورندهی شاهنامه، زندگی را عرصهی مبارزه برای شرافت، خرد، و نام نیک میداند. در نگاه او، مرگ حتمیست، اما آنچه پس از مرگ باقی میماند، اثر و نام نیک انسان است:
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
نمیرم از این پس که من زندهام
که تخم سخن را پراکندهام
و نیز:
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
معنای زندگی نزد فردوسی، در شکوفایی عقل و دانش، دفاع از سرزمین و پاسداشت زبان و فرهنگ نهفته است. او مرگ را نه پایان زندگی، که پایان یک مأموریت میداند؛ مأموریتی که اگر با دانایی، دلیری و راستی همراه باشد، زندگی را معنادار میسازد. تلاش برای نیکنامی و به جا گذاردن اثری نکو از خود، قرین معنای زندگی برای فردوسی است.
عطار زندگی را آکنده از راز و رمز میبیند. در منظومهی سترگ منطقالطیر، او مسیر زندگی را در قالب سفر سی مرغ به سوی سیمرغ، یا همان حقیقت مطلق، توصیف میکند. او زندگی را سفری میداند در مسیر حق:
دلا در راه حق گیر آشنایی
اگر خواهی که یابی روشنایی
در افتادی به دریای حقیقت
مشو غافل همی زن دست و پایی
در نگاه عطار، زندگی با «خودشناسی» آغاز و با «خودفانی» به کمال میرسد. انسانی که در خود غرق است، هرگز حقیقت را نخواهد یافت. او با طرحِ «هفت وادی» از جمله وادی طلب، عشق، معرفت، و فقر، مراحل رشد معنوی را توضیح میدهد و نشان میدهد که زندگی واقعی، در سلوک عرفانی و فانی شدن در ذات الهی نهفته است. معنای زندگی در منظر عطار، همرنگ شدن با رنگ آفرین مطلق است.
خیام، ریاضیدان و شاعر فلسفیسرشت، زندگی را گذرا، پوچنما و مبهم میبیند. در رباعیاتش، اغلب با نوعی شک، حیرت، و گاه طنز تلخ، با مسئلهی زندگی و مرگ مواجه میشود:.
چون عاقبتِ کار جهان نیستی است
انگار که نیستی، چو هستی خوش باش
او با اذعان به ناپایداری و بیثباتی حیات، دعوت به زندگی در لحظهی اکنون میکند. در جای دیگر میسراید:
اکنون که گل سعادتت پربار است
دست تو ز جام میچرا بیکار است؟
مِی خور که زمانه دشمنی غدار است
دریافتن روز چنین دشوار است
در نگاه خیام، انسان تنها در اکنون قدرت اختیار دارد، و از آینده هیچ خبری نیست. از این رو، معنای زندگی در «آگاهی از مرگ» و در نتیجه «قدرشناسی لحظه» نهفته است.
باباطاهر عریان، با زبان لری و لحنی ساده، اما آتشین، زندگی را از دل رنجها، دعاها و مناجاتها معنا میکند. زندگی در نگاه باباطاهر، نیازمند تکیهگاهی مطمئن است، و این تکیهگاه چیزی جز خداوند نیست. برای او، زندگی در پذیرش فقر و درد معنا مییابد، اگر که در نهایت انسان به خداوند برسد:
خوشا آنان که الله یارشان بی
بحمد و قل هو الله کارشان بی
خوشا آنانکه دایم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بی
بابا طاهر نیز معنای زندگی را با معنویت الهی قرین میداند.
شهریار، شاعریست که زندگی را هم از منظر شور عاشقانه مینگرد و هم از دریچهی ایمان و بازگشت. در شعر معروفش میگوید:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟
این بیت گویای تصویریست از زندگی در لحظهای از حسرت، وقتی فرصتها گذشتهاند و امیدها در حال رنگ باختناند.
برای او، معنای زندگی در درک «اکنون» و پیوند با عشق و ارزشهای عاطفی است.
شاملو، شاعریست که زندگی را از منظر آزادی و عدالتخواهی معنا میکند:
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم ….
مرا فریاد کن!
او زندگی را به شرطی دارای ارزش زیستن میداند که قرین پاکی باشد:
گر بدینسان زیست باید پست
من چه بیشرمم اگر فانوسِ عمرم را به رسوایی نیاویزم
بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچهی بنبست.
گر بدینسان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمانِ خود، چون کوه
یادگاری جاودانه، بر ترازِ بیبقایِ خاک
زندگی در نگاه شاملو، مبارزهای دائمیست. اگرچه مرگ حتمیست، اما آنچه زندگی را معنادار میکند، «آگاهانه زیستن» و «با هم زیستن» و «پاکی» است.
پروین اعتصامی، شاعری اخلاقگرا و متفکر، زندگی را صحنهای برای آزمایش فضیلتها و درک حقیقت میداند و در این میان، رعایت حقوق ضعیفان را یکی از ارکان مهم زندگی میداند و میگوید کهای بسا تویی که امروز توانمندی، فردا دچار فقر و ناتوانی شوی:
نباید تاخت بر بیچارگان روز توانایی
بخاطر داشت باید روزگار ناتوانی را
مردمداری در دنیایی که به شدت زودگذر است، به زندگی در نگاه پروین، معنایی بلند میبخشد.