بهتازگی، اما محمد دهقانی، استاد ادبیات، نویسنده و مترجم، کتابی ۸۷۰ صفحهای از جولیان یانگ ـ فیلسوف آمریکایی دانشگاه ویکفارست ـ ترجمه کرده که اثری است در نوع خود منحصربهفرد؛ آمیزهای از زندگینامهنویسی و شرح فکری و فلسفی نیچه.
به گزارش هم میهن، چندی پیش به مناسبت انتشار این کتاب نشستی با حضور منوچهر بدیعی، مترجم شهیر، حسین معصومیهمدانی، عضو موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران و عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی، محمد دهقانی، مترجم اثر و امیر مازیار، دکترای فلسفه هنر در محل نشر «نی» برگزار شد. در ادامه گزارشی از این نشست تقدیم خوانندگان خواهد شد.
محمد دهقانی، مترجم کتاب: من نیچه را با نیکوس کازانتزاکیس شناختم و بهطور مستقیم با نیچه آشنایی نداشتم. در دوران جوانی و هنگام مطالعه آثار کازانتزاکیس متوجه شدم که موضوع کار و تحصیل او درباره نیچه بوده است و رساله دکتری خود را درباره این متفکر آلمانی نوشته است و اندیشهی نیچه نیز بر آثار او تاثیر قابلتوجهی داشته است. بدینترتیب به خواندن آثار نیچه علاقهمند شدم. در آن سالها ترجمههایی را که از نیچه موجود بود، خواندم. در آن ترجمهها مشکلاتی میدیدم. وقتی کتاب جولیان یانگ بهدستم رسید بهنظرم آمد این کتاب بسیاری از تصورات اشتباهی که درباره زندگی و تفکر نیچه وجود دارد، تصحیح میکند. با مقایسه بخشهایی از نقلقولهای این کتاب از نیچه با ترجمهها متوجه شدم که خیلی ایراد در برخی از ترجمهها وجود دارد.
بههمیندلیل راغب شدم که کتاب را هرچقدر هم که زمان ببرد، ترجمه کنم و بهنظرم این کتاب میتواند برای خوانندگان ترجمههای نیچه نیز همان فوایدی را که برای من داشته است، داشته باشد. در مسیر ترجمه این کتاب خوشبختانه استادم دکتر معصومیهمدانی از سر لطف و عنایت پذیرفتند که ویرایش ترجمه من را برعهده بگیرند. دراینزمینه باید گفت دانشمندی و دقتنظر ایشان بسیاری از خطاها و سهوهای مرا اصلاح کرد و قصد دارم روزی این موارد اصلاحی را منتشر کنم، زیرا جنبه آموزشی دارد. میدانید که نیچه موسیقیدان بسیار مبرزی بود و حتی خودش آهنگهایی نیز نوشته است که برخی از آنها در همین کتاب نیز آمده است. من با موسیقی بهخصوص موسیقی غربی و اصطلاحات آن آشنایی چندانی ندارم. دوست عزیز، گرامی و مترجم نامدار، رضا رضایی دراینزمینه به من بسیار کمک کردند و سپاسگزار همه این دوستان هستم.
حسین معصومی همدانی، عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی: آشنایی ما فارسیزبانان با نیچه چگونه بوده است و چه تاثیری از آن پذیرفتهایم؟ شاید نوشته فروغی در «سیر حکمت در اروپا» اولین نوشتهای است که در زبان فارسی راجع به نیچه در ایران نوشته شده است. البته کمی پیش از آن شاعر بزرگ پاکستانی یا بهتر است بگوییم هندی، اقبال لاهوری به نیچه روی آورده و یکی از منابع اصلی فکر او نیچه بوده است. اقبال در انگلستان و آلمان درس خواند و بهخصوص با اشعار شعرای رمانتیک انگلیسی و آلمانی آشنایی داشت.
او پیگیر اندیشههای متفکران ایدهآلیست آلمانی نیز بود. اقبال نوشتهای به نثر درباره این قضایا ندارد جز مجموعهای که به انگلیسی نوشته است و Sray Reflections نام دارد. در این مجموعه تأملات خود را به سبک گزیدهگویی درباره مسائل مختلف عالم بیان کرده است. این کتاب خواندنی البته هنوز به فارسی ترجمه نشده است. در شعر فارسی، اما نشانههای تاثیرپذیری اقبال از نیچه در دو مثنوی بلند «اسرار خودی» و «رموز بیخودی» دیده میشود؛ بهخصوص از لحاظ تاکیدی که بر مفهوم خودی میکند و رابطهای که بین فرد و جمع میبیند. کتاب جولیان یانگ نیز این نشان را میدهد و یکی از امتیازات این کتاب این است که نشان میدهد نیچه در وهله اول یک مصلح اجتماعی بوده است و هدفش بیش از آنکه برافکندن جامعه بوده باشد، اصلاح اجتماعی بوده است. به هر روی اقبال نیز تصوری اینگونه از خود داشته و شاید بتوان گفت حتی دراینزمینه تاثیر خود، نظیر نیچه دچار اغراقگویی هم شده و تصور میکرده است که دارد دنیایی نو میسازد.
در بخشی از یکی از کتابهای اقبال لاهوری بهنام «پیام مشرق» که کتاب شعری به فارسی است و اقبال آن را در پاسخ به «دیوان غربی شرقی» گوته سروده است، اقبال به گفتگو با شعرا و متفکران غربی مشغول میشود و سعی میکند لب کار آنها را در چند بیت بیاورد. کسی که بیشترین سهم را در میان این متفکران دارد، نیچه است، بعد از او هم هگل. اقبال راجع به نیچه ۵-۴ قطعه دارد و سعی میکند تعبیری از نیچه ارائه کند که البته باید گفت هم تعبیری رایج از نیچه در آن دوران بوده است، هم تعبیری شخصی از او. یکی از قطعات این کتاب پیام مشرق «شوپنهاور و نیچه» نام دارد و در آن اقبال قصد دارد نشان بدهد نیچه چگونه از این تم شوپنهاوری که زندگی سراسر رنج است شروع میکند و بعد چگونه میخواهد از این تم فراتر برود.
در این شعر اقبال میگوید: «مرغی ز آشیانه به سیر چمن پرید/ خاری ز شاخ گل بتن نازکش خلید/ بد گفت فطرت چمن روزگار را / از درد خویش و هم ز غم دیگران تپید/ داغی ز خون بیگنهی لاله را شمرد/ اندر طلسم غنچه فریب بهار دید/ گفت اندرین سرا که بنایش فتاده کج/ صبحی کجا که چرخ درو شامها نچید/ نالید تا به حوصله آن نوا طراز/ خون گشت نغمه و ز دو چشمش فرو چکید» تا اینجای شعر، این مرغ، همان شوپنهاور است. در ادامه، اما هدهد یا همان نیچه وارد داستان میشود: «سوز فغان او بدل هدهدی گرفت/ با نوک خویش خار ز اندام او کشید/ گفتش که سود خویش ز جیب زیان بر آر/ گل از شکاف سینه زر ناب آفرید/ درمان ز درد ساز اگر خسته تن شوی/ خوگر به خار شو که سراپا چمن شوی.» در اینجا نیچه میگوید، همان چیزی را که تو رنج میپنداری، باعث تعالی و رشد تو میشود. این برداشتی است که اقبال از رابطه شوپنهاور و نیچه دارد. در کتاب جولیان یانگ هم قریب به ۱۰۰ صفحه به این رابطه بسیار پیچیده پرداخته میشود؛ رابطهای میان شوپنهاور بهعنوان مربی و نیچه که درنهایت به این امر میانجامد که «جهان بهمنزله اراده» شوپنهاور را نیچه با «جهان بهمنزله اراده» جایگزین میکند.
دو قطعه دیگر نیز اقبال در کتاب پیام مشرق دارد که بالای آنها نوشته است نیچه. یکی که همان قطعه ۲۶۶ است، چنین است: «از سستی عناصر انسان دلش تپید/ فکر حکیم پیکر محکمتر آفرید/ افکند در فرنگ صدآشوب تازهای/ دیوانهای به کارگه شیشهگر رسید» در اینجا اقبال میخواهد ما را به وجوه سازنده و ویرانگر فکر نیچه توجه دهد؛ جنبهای که همه اندیشهها و نهادهای جامعه غربی را نقد میکند و جنبهای که میخواهد پیکری محکمتر بسازد. تلقی عمده در آن زمان این بود که این پیکر نوین همان ابرمرد یا بهتعبیر داریوش آشوری، «ابرانسان» است؛ موجودی بهتر از این انسان امروزی.
در قطعهای دیگر از اقبال (بخش ۲۶۹) او درباره نیچه چنین میسراید: «گر نوا خواهی ز پیش او گریز/ در نی کلکش غریو تندر است/ نیشتر اندر دل مغرب فشرد/ دستش از خون چلیپا احمر است/ آنکه بر طرح حرم بتخانه ساخت/ قلب او مومن، دماغش کافر است/ خویش را در نار آن نمرود سوز/ زانکه بستان کلیم از آذر است». در اینجا اقبال مسلمان وارد میشود و میگوید اگرچه حرفهای نیچه در ظاهر کافرانه است، اما ته قلب او نوعی ایمان نیز قابل شناسایی است. البته اقبال همین حرف را در مورد کارل مارکس نیز بیان میکند: «صاحب سرمایه از نسل خلیل/ یعنی آن پیغمبری بیجبرئیل/ زانکه حق در باطل او مضمر است/ قلب او مومن دماغش کافر است».
اینجا یکی از تمهای اصلی شعر اقبال که درواقع یکی از وجوه بنیادین سنت شعر فارسی است ـ یعنی نزاع عقل و عشق ـ خود را بروز میدهد و از نظر اقبال چنین مسئلهای حتی در مورد مارکس نیز صادق است و قلب او به سمتی میرود و مغزش به سمتی دیگر. برگردیم به بخش ۲۶۹ و نظر اقبال در مورد نیچه. اقبال به مخاطب توصیه میکند که نیچه را بخوان و جذب کن تا بتوانی از آن فراتر بروی. این سخن دقیقاً همان چیزی است که نیچه درباره نیهیلیسم میزند و معتقد است جامعه غربی بدون گذراندن این دوره نفی و نیهیلیسم نمیتواند به ایجاب برسد؛ بنابراین باید نیهیلیسم را به انتها رساند تا بتوانیم از آن فراروی کنیم.
اقبال لاهوری منظومهای هم دارد بهنام «جاویدنامه» که شباهتی به «کمدی الهی» دارد و سفر انسانی را در دنیایی دیگر توصیف میکند. اقبال در این سفر به راهنمایی مولانای رومی به ماه، عطارد، زهره، مریخ، مشتری و زحل میرود و هرکجا آدمهای خاصی را میبیند که از اجناس مختلفند. جایی دو وزیر هندی را میبیند که به ورود انگلیسیها به هند کمک کرده بودند. او آنها را افرادی تصویر میکند که جهنم هم از پذیرش آنها خودداری میکند. اقبال پس از دنیای فیزیکی و قبل از ورود به بهشت، از دنیایی «آنسوی افلاک» سخن میگوید که «مقام حکیم آلمانی، نیچه» است. توجه کنیم که اقبال، منصور حلاج، دهلوی و... که همه را در عالم مادی قرار داده بود، نیچه را هم در بهشت قرار نمیدهد، اما او را در مکانی «آنسوی افلاک» متصور است؛ جایی بین ایندنیا و آندنیا: «بر ثغور این جهان، چون و چند/ بود مردی با صدای دردمند/ دیده او از عقابان تیزتر/ طلعت او شاهد خون جگر/ دم به دم سوز درون او فزود/ بر لبش بیتی که صد بارش سرود/ «نه جبریلی نه فردوسی نه حوری نی خداوندی/ کف خاکی که میسوزد ز جان آرزومندی» / من به رومی گفتم این فرزانه کیست/ گفت این فرزانه آلمانویست/ در میان این دو عالم جای اوست/ نغمه دیرینه اندر نای اوست/ باز این حلاج بیدار و رسن/ نوع دیگر گفته آن حرف کهن/ حرف او بیباک و افکارش عظیم/ غربیان از تیغ گفتارش دو نیم/ عاقلان از عشق و مستی بینصیب/ نبض او دادند در دست طبیب/ بود حلاجی به شهر خود غریب/ جان ز ملا برد و کشت او را طبیب/ مرد ره دانی نبود اندر فرنگ/ پس فزون شد نغمهاش از تار چنگ/ راهرو را کس نشان از ره نداد/ صد خلل در واردات او فتاد/ مستی او هر زجاجی را شکست/ از خدا ببرید و هم از خود گسست».
اینجا اقبال میگوید، نیچه سخن نویی نگفته است و آنچه گفته همان حرف منصور حلاج است، اما دیگران، چون متوجه سخن او نشدند، تصور کردند دیوانه است. از نظر اقبال، در غرب کسی نبود که اهل طریقت باشد و برهمیناساس هرچه نیچه گفت، شنونده نیافت. بدینترتیب از نظر اقبال بهعنوان یک مسلمان معتقد، نیچه در راهی درست گام برمیداشته است. این برداشت از نیچه، تعبیر مسلط بوده است و وقتی فصل فروغی درباره نیچه نیز خوانده میشود، نیچه از طریق نقدش بر اخلاق شناخته میشود. از نظر فروغی نیچه در مواقعی مواضعی برحق و در مواقعی مواضعی نادرست داشته است. روی هم رفته آرای او درباره اراده به قدرت و ابرمرد و پیدایش انسان جدید از مهمترین عناصری است که از اندیشه نیچه در ذهنیت ما به وجود آمده است. این تصویر، اما در کتاب جولیان یانگ شکسته میشود و تحقیقهای جدید نیز چندان به این تصویر اعتقاد ندارند.
مهمترین دستاورد نیچه دیرینهشناسی اوست و طبق آن در بررسی اندیشهها باید بیش از دلایل اندیشهها، به چرایی پدیدآمدن این اندیشهها پرداخت، زیرا با دانستن این چرایی بسیاری از اندیشهها خودبهخود دود میشوند و به هوا میروند. این روش نیچهای امروز بازتاب زیادی پیدا کرده است. کتاب یانگ را هم میتوان در ادامه همین روش، دیرینهشناسی نیچه نامید، زیرا به ما میگوید نیچه بهعنوان انسانی در یک متن اجتماعی و تاریخی و برخوردار از روابطی خاص با واگنر موسیقیدان و... چگونه زیسته و اندیشیده است. این نیچه، نیچهای زمینی است و دیگر پیغمبر نیست. اصلاً رونق گرفتن زندگینامهنویسی نیز یکی از نتایج جریانی است که یکی از آبای آن را باید نیچه دانست. او نظریه فلسفی مهمی ندارد، بلکه اهمیت او در عرضه همین روش جدید است.
منوچهر بدیعی، مترجم: اگر این ترجمه با این کیفیت نبود، من چیز خاصی برای گفتن در این نشست نداشتم. من بسیاری از پاراگرافهای این کتاب را که از نیچه نقل شده بود، با ترجمه دکتر دهقانی مقایسه کردم. برای نمونه ترجمههای داریوش آشوری از نیچه یا ترجمه سیاوش جمادی از کتابی که کارل یاسپرس درباره نیچه نوشته است. در کتاب یاسپرس نیز بیوگرافی نیچه موجود است. جمادی بهطور کلی میخواهد به هر نحوی که ممکن است نیچه را به فلسفه نزدیک کند. این در حالی است که نیچه مدتهاست از دایره فلسفه خارج شده است. درباره داریوش آشوری میتوان گفت حشمت زبان فارسی او را در برگرفته است. ترجمههای جمادی البته بسیار دقیق و منطقی است و فقط توان کسی، چون او میتوانست از پس کتاب «هستی و زمان» مارتین هایدگر برآید.
درباره ترجمه دهقانی، اما نکات فراوانی میتوان گفت. برای نمونه سالها بود که ندیده بودم کسی به جای etc بنویسد «و قس علیهذا». بعد که در ترجمه دکتر دهقانی بدان برخوردم، متوجه شدم این «و غیره» که میان مترجمان مصطلح شده است، بیشتر خواننده را درون دره پرتاب میکند؛ و قس علیهذا، اما به خواننده میگوید بقیه را نیز با همین منطق استخراج کن. سالها بود که به چنین ترجمهای برخورد نکرده بودم. جز این، نه عربینویسی زیاد در متن دیدم و نه سرهنویسی زیاد. هیچ کلمهای هم ندیدم که بخواهم روی آن تأمل کنم، جز چند کلمه که شاید سلیقه یا عقیده من با آنچه مترجم نوشته است، متفاوت باشد. مترجم پنج سال وقت روی این ترجمه صرف کرده و نتیجه این همه زحمت شده است متنی که در عین روانی و آسودگی و راحتی و فهم خیلی جدی، توانسته است ما را از فهم فلسفی نیز بینصیب نگذارد. در عین حال خالی از ذوق ادبی نیز نباشد. چنین خصوصیاتی باعث میشود که من در مقام تمجید از این ترجمه برآیم.
این کتاب جزء حرکتی است که بهتازگی در آمریکا شروع شده است. طبق آنچه نویسنده، خود اذعان داشته است این کتاب را میتوان به سه شکل خواند: یا بیوگرافی نیچه را خواند، یا آثار و فلسفه و تفکر نیچه را شبیه یک کتاب تاریخ فلسفه خواند. شکل سوم خواندن نیز میتواند اینگونه باشد که همانطور که نیت نویسنده بوده و در فصلبندی اثر هم این دیده میشود، آن را به ترتیب فصلی خواند؛ به نحوی که زندگی شخص و آثار او در پیوند با یکدیگر فهم شوند. این پیوند در ترجمه نیز به بهترین نحو دیده میشود. از این منظر این ترجمه، ترجمه بسیار مهمی است؛ برای مقایسه نثر سرهای که در ترجمههای دوستم داریوش آشوری به کار رفته است، نیچه را به یک غول بدل میکند. در ترجمه دهقانی، اما چنین نیست. در کتاب یاسپرس نیز این نکته بسیار جالب است که او بیش از ۱۷۹ صفحه درباره بیوگرافی نیچه مینویسد، اما بعد میگوید این زندگینامه به ما مربوط نیست و شروع کرده است به توضیح آثار؛ بنابراین در متن یاسپرس هیچ ارتباط زندهای میان زندگی و اثر فکری فیلسوف برقرار نیست.
امیر مازیار، مدرس فلسفه هنر: من بحثم را در پنج محور انجام میدهم. این پنج محور عبارتند از: زمانه نیچه، نیچه فیلسوف، جولیان یانگ نویسنده این کتاب، کتابی که یانگ درباره نیچه نوشته است و مواجهه یانگ و نیچه.
قرون ۱۸ و ۱۹ بهلحاظ غنا و تنوع فکری اعجاببرانگیز هستند و در هر حوزهای اعم از هنر، ادبیات، زبانشناسی و فلسفه حرفی نو بیان میشود؛ بهنحویکه میتوان گفت بنیاد علوم انسانی جدید در قرن ۱۹ ریخته میشود. امروز به غیبت این استوانهها و این متفکران غبطه میخوریم. چه چیزی در کار بوده است که این عصر را چنین متمایز میکند؟ با خواندن این کتاب درمییابیم این متفکران در چه زمینه و زمانهای میزیستند که اینگونه عطش و درد اندیشیدن داشتند. یانگ نشان میدهد، در این قرن نظام مسیحی و قرون وسطایی فروریخته است و دین جایگاه سابق خود را در جامعه ندارد. درعینحال او نشان میدهد، آن مخالفتها با نظام قدیم در قرون ۱۷ و ۱۸، در قرن ۱۹ به عطف توجه به مفهوم زندگی رسیده است و خود را در جریان واقعی زندگی و آدمها و مجالس و معاشرتها نمودار میسازد. نظم زمانه قدیم رفته است و همه به این میاندیشند که اینک در غیبت سنت و مذهب چگونه باید زیست؟ آیا هنر میتواند جایگزینی برای این سنن از دست رفته و خلأ پیشآمده باشد؟ این زمانه در پی یافتن دین و آیین جدید خود است و وقتی گفته میشود نیچه میخواست دین جدیدی بیاورد، باید این ادعا را از این دریچه نگریست.
نیچه فیلسوفی است که دانشگاه او را بهرسمیت نمیشناسد و راضی نمیشوند به او کرسی فلسفه بدهند. بعدتر هم که در کرسی زبانشناسی قرار میگیرد، فیلولوژیست خوبی نیست، زیرا آداب دانشگاهی برای او دستوپاگیر است. نیچه شورشی است و دغدغه اصلاح جامعه و زندگی دارد و مسائل انتزاعی برای او در اولویت نیست. دانستههای فلسفی او نیز مورد تمسخر قرار میگیرد و نقدهایی منفی علیه او نوشته میشود. البته منتقدان نیز تا حدی حق دارند. نیچه متفکری متفاوت با افکاری ناهمگون است که نمیخواهد از مسیرهای مشخص حرکت کند. ۲۰ سال بعد از رد کامل نیچه، او البته به شهرتی فراگیر رسید. در این کتاب مطالب زیادی درباره این بحثها وجود دارد؛ نقد نیچه به دانشگاه، فلسفه دانشگاهی و محیط آکادمیک. از نظر نیچه، دانشگاه به دانش عمومیت میبخشد، بنابراین مشکلی که او با جامعه و عوام داشت با دانشگاه نیز دارد. از نظر او، فکر جرقه و نبوغی است که در جایی، چون دانشگاه که آموزش تعلیمات عمومی محوریت دارد، تحقیر میشود.
جولیان یانگ نویسنده این کتاب، فیلسوفی آمریکایی است. البته فیلسوف طراز اولی نیست و بیشتر شارح و معلم فلسفه است. به نیچه و شوپنهاور هم علاقه زیادی دارد و آخرین اثرش نیز کتابی سهجلدی درباره فلسفه آلمانی در قرن بیستم است. یانگ، فیلسوفی تحلیلیمشرب است. تحلیلی به همان معنای مکتبی فلسفی در برابر فلسفه قارهای. نیچه، اما جزو فلاسفه قارهای محسوب میشود که تحلیلیها سالها هیچ تمایلی به او نشان نمیدادند و بههمیندلیل نیچه در جهان انگلیسیزبان بسیار کمرنگ بود. یانگ، تحلیلی مینویسد و میاندیشد و این بسیار مغتنم است. او هایدگر بسیار دشواراندیش را هم به فیلسوفی با پرسشها و پاسخهای روشن تبدیل میکند. شاید البته برخی در این عیبی نیز بیایند و بگویند برخی افکار اصلاً روشنشدنی نیستند یا وضوح، چیزی را از اندیشه میکاهد. این بهخصوص شاید درباره فیلسوفانی صادق باشد که عامدانه زبان واضح را پس زدهاند. ازجمله آنها همین نیچه است که نمیخواست به زبان منطقی دقیق متن بنویسد. یانگ، اما روشن، شفاف و واضح مینویسد و درعینحال که شارح است، فیلسوفانه مینویسد. این نکته بسیار مهمی است، زیرا او وقتی درباره هایدگر، نیچه و شوپنهاور مینویسد، طوری آنها را محل بحث قرار میدهد که مخاطب احساس میکند آنها با یکی از مسائل مبتلابه امروز درگیر هستند. به تعبیری، او اندیشهها را معاصر میکند.
کتاب یانگ درباره نیچه هم کتاب بسیار خوبی است و میتوان گفت هر آنچه درباره نیچه میخواهید بدانید، میتوانید در این کتاب بیابید. از زندگی عجیب و غریب نیچه تا خاطرات او که یانگ آنها را با حوصلهای مثالزدنی بررسی کرده است. برای نمونه درباره یک مهمانی که نیچه در آن حضور داشته است، چهار نفر خاطره نوشتهاند که همگی هم مهم هستند. یانگ به هر چهار خاطره سر زده است و از آنها به مناسبت در متن استفاده کرده و آنها را دستمایهای برای فهم زندگی نیچه کرده است. درباره زندگی خصوصی و عمومی نیچه هرچه بخواهید در این کتاب هست و هرچه درباره اندیشههای فلسفی او نیز بخواهید، موجود است. او کتابها و نوشتههای نیچه را یک به یک مرور میکند و این مرور مجزا از بخش زندگینامهای است؛ بهنحویکه میتوان این مرورها را جداگانه نیز خواند. رویهمرفته این کتاب، کتاب بسیار جامعی است.
با خواندن این کتاب، اما این سوالها نیز سر برمیآورند که نسبت زندگی مولف و فکر مولف چیست؟ مرگ مولف چه میشود؟ متد روانشناسانه مطلوب برای برقراری نسبت میان زندگی و تفکر فیلسوف چیست؟ درباره مواجهه یانگ با این مباحث و برای نمونه مقوله مرگ مولف میتوان گفت، یانگ نوعی رندی و زرنگی به کار برده است. یانگ، فلسفه نیچه را براساس زندگی نیچه تبیین نمیکند و نمیگوید فلسفه او بهطور دقیق مرتبط است با آن بیماریهایی که او داشته است یا جنونی که بعدتر بدان دچار شد. او ارتباطی مییابد و حتی گاهشماری نیز دراینزمینه دارد، اما فکر اندیشه را تحویل نمیکند به این رخدادهای واقع در زندگی. او پسزمینهای به ما میدهد و ضمن ذکر حوادث، فکر نیچه را نیز بیان میکند، اما قضاوت قطعی نمیکند؛ بنابراین یانگ در اینجا موضعی دقیق نمیگیرد و درنهایت به هیچ نتیجه مشخصی مخاطب را رهنمون نمیکند؛ یعنی نمیگوید چه رابطهای میان اندیشه نیچه و زندگی و مسائل روانی او و بیماریاش وجود دارد. این شاید در پایان کتاب، حس رهاشدگی را به مخاطب القاء کند.