آدمهای قهرمان و ضدقهرمان جابهجا میشوند، منفیها مثبت میشوند، مثبتها ضربدر میخورند و میروند ته صف. مصدق عوامفریب میشود، قوامالسلطنه بر اریکه خرد مینشیند و نجات آذربایجان به نامش سکه میخورد و سالها بعد که همه زیر خروارها خاک خوابیدهاند، تقّش درمیآید که سهم اندکی در نجات آذربایجان داشته است و شورویها از ترس بمباران آمریکاییها ایران را رها کرده و رفتهاند. قوام، مرد محترم و سیّاس، در چشم مردم فرو میشکند؛ نه به جرمی خودخواسته؛ بلکه به جرم حامیان خیالپرداز خودش در آن دوره مانند حامیان حسن روحانی در حزب اعتدال و توسعه امروز. گیرم رئیسجمهور دولت دوازدهم با تئوریها و عملکردهای محمود واعظی و حزب اعتدال و توسعه بر مسند قدرت نشسته باشد.
احمد غلامی در روزنامه شرق نوشت:
تخیل، جوهره سیاست است. بدون تخیل سیاست زاده نمیشود. با انفجار تخیل در بطن سیاست، روایتهای سیاسی مصداق اجتماعی پیدا کرده و منجر به کنشهای سیاسی میشوند؛ کنشهایی که سیاستهای سنتی را دگرگونه کرده و تغییری بنیادین در جامعه ایجاد میکنند. آنچه سیاست ناب با آن پیوندی عمیق و وثیق دارد، «توان» (puissane) تخیل است. نقطه مقابل این توان، تهیبودگی سیاست تخیلی است که در کنشگری بیحاصل است و وابسته به واکنشهای فرصتطلبانه. در سیاست داخلی ایران بسیارند کسانی که از توان تخیل دیگران در سیاست سود جسته و به خیالپردازی سیاسی میپردازند.
دامنه این خیالپردازیها در دوره فترت سیاسی گسترده است و دلبخواهی؛ سیر آفاق و انفس است و کسی بر کسی خرده نخواهد گرفت که چرا چنین گفتی و چنین شنیدی. مانند محمود واعظی که گفت: از ابتدا تا انتها ما را با اصلاحطلبان کاری نبوده و هرچه کردیم، به همت دولت خویش بود. این همان سیاست تخیلی است. با این مفهوم میشود بر کشتی شکسته سیاست نشست و به جنگ امواج رفت.
انتخابات سال ۹۲ تخیل سیاست بود که با «تکرار میکنم» شکل گرفت. این جوهره سیاست همان توان تخیل است؛ وگرنه در واژه تکرار میکنم نه فرمانی نهفته است، نه اتوریتهای، نه دستور صاحبمنصبی. این واژه مانند انفجار یک آتشفشان خاموش بود که کسی به یاد ندارد جرقه آن را محمود واعظی زده باشد. البته در سیاست ایران با قاطعیت نمیتوان حتی درباره عینیترین چیزها هم نظر داد؛ بلکه با احتیاط باید گفت: ما ندیدهایم که واعظی این جرقه را زده باشد. روایتهای تاریخی در ایران زودبهزود دستبهدست میشود و آدمها به اقتضای منافعشان روایتها را تغییر میدهند.
آدمهای قهرمان و ضدقهرمان جابهجا میشوند، منفیها مثبت میشوند، مثبتها ضربدر میخورند و میروند ته صف. مصدق عوامفریب میشود، قوامالسلطنه بر اریکه خرد مینشیند و نجات آذربایجان به نامش سکه میخورد و سالها بعد که همه زیر خروارها خاک خوابیدهاند، تقّش درمیآید که سهم اندکی در نجات آذربایجان داشته است و شورویها از ترس بمباران آمریکاییها ایران را رها کرده و رفتهاند. قوام، مرد محترم و سیّاس، در چشم مردم فرو میشکند؛ نه به جرمی خودخواسته؛ بلکه به جرم حامیان خیالپرداز خودش در آن دوره مانند حامیان حسن روحانی در حزب اعتدال و توسعه امروز. گیرم رئیسجمهور دولت دوازدهم با تئوریها و عملکردهای محمود واعظی و حزب اعتدال و توسعه بر مسند قدرت نشسته باشد.
مردم باید از این اظهارات گلایه و شکایت داشته باشند که ندارند. مردم در سیاست به دلیل عملکرد رئیسجمهور و حزب اعتدال و توسعه در سیاست غایباند؛ اما سخنان واعظی تبعات دیگری هم دارد. یکی از این تبعات آب پاکی ریختن بر دست برخی اصلاحطلبان منفعتطلب است که با هر شرایط خود را وفق میدهند. از این منظر خوب است که آنان بدانند بالاخره دست بالای دست بسیار است.
آنچه برخی اصلاحطلبان به خاطر منافع حداقلی خود حاضر به دستبرداشتن از آن نیستند، واعظی به خاطر منافع حداکثریاش آن را سهم خود خواهد کرد؛ چون باور دارد «اتحاد منافع بین نافیان کثیر نفعی ندارد». اگر سیاست با تخیل زاده میشود و رفتهرفته به سیاست تخیلی استحاله مییابد، این نکته نیز در تاریخ انقلابها وجود دارد که با اشتباه کوچکی از سوی افراد خرد در قدرت، انقلابهای بزرگ رخ داده است.
اگر انفجار تخیل در سیاست ۹۲ کار واعظی نبود، بیشک انقلاب احتمالی در میان اصلاحطلبان کار او است. شاید اصلاحطلبان منتظر چنین لحظهای بودهاند که باور کنند شعار اصلاحات به اصلاح نیاز دارد و ایدهای ارتجاعی و تکراری است. در سالهای اخیر اصلاحطلبان تهدیدها را به فرصت تبدیل کردهاند. اینبار باید فرصتها را به تهدید تبدیل کنند. تهدید برای کسانی که با اصول و اندیشههای واقعی آنان همسازی ندارند. مگر نه اینکه اصلاحطلبان در دوره هاشمی مرز خود را با آیتالله شفاف کردند. گیرم بعدها این حرکت تعدیل شد؛ اما از اصالت آن که کاسته نشد. اصلاحطلبان ناگزیرند با سیاستهای اقتصادی دولت مرزهای روشن و شفافی ترسیم کنند. استراتژیکترین موضعگیری اصلاحطلبان با دولت روحانی و حلقه وفادارانش در مسائل اقتصادی است.
دوم خرداد ۷۶ نشان داد اصلاحطلبان قابلیت پیشگامی مردم را دارند. آنان در انتخابات ۸۸ پیروزی را در شکست تجربه کردند. در سال ۹۲ خانهنشینهای سیاست بودند که با فوت استادی، روحانی را به قدرت رساندند. دوران خوش به سر آمده است. اصلاحطلبان چه بپذیرند، چه نپذیرند، کار به آخر رسیده است. راهی جز ایستادن کنار آرمانهای خود و مردم ندارند.
بایسته است دست به پالایش اساسی در نیروهای خود بزنند و با صراحت و شجاعت آنان را که برای منافع خودشان به تعابیری مانند اتحاد و وفاق آویزان میشوند، از خود برانند. بیرحمی با منفعتطلبان، دلرحمی به ضعفا است. سیاست داخلی ایران نیاز به نوسازی دارد. اگر تا چندی پیش مخالفان خارجی، مقامات و رؤسای دولت ایران را مورد حمله قرار میدادند، اینک به بدنه سیاست داخلی هجوم آوردهاند. بدنه سیاست داخلی، احزاب و مردم پای کار هستند که با پمپاژ بدبینی و تخریب آنان، تمام جامعه به سوی سرگردانی و تشویش سوق داده میشود. ماجرا تمام نشده است. این بهترین فرصت برای نجات کشتی اصلاحطلبان است که بارهای اضافه را به دریا بیندازند.
کسانی که توشههایشان اینقدر سنگین است، همان بهتر که خود بارشان را به مقصد برسانند. مردم به این کشتی نیاز دارند. مردم جدیدی پا به عرصه سیاست گذاشتهاند و مطالبات تازهای از دهان آنان شنیده میشود. کسانی را که در این هنگامه توفانی به فکر بار و بنه خود در کشتیاند، رها سازید. آنان بیش از هر چیز هنوز نگران آناند که توشههای خود را به مقصد برسانند.
سیاست داخلی نیاز به نوسازی دارد. اصلاحطلبان آغازگر این راهاند، نه با مصلحت، نه با اتحاد، نه با دورهمیهای کدخدامنشانه؛ بلکه با گروهی برگزیده، جریان دیگری به نام جریان سوم. این واقعیت، تلخ است؛ تلختر از سخنان واعظی. راه میانهای وجود ندارد. انقلاب در اصلاحات و نوسازی سیاسی ضروری است. اگر این اتفاق روی دهد، محمود واعظی مانند بناپارت سوم جلوه خواهد کرد که آمد ادای ناپلئون را درآورد، انقلابیون را روی کار آورد. این کنش واعظی خواسته یا ناخواسته جز ضرر برایش چیزی در پی نخواهد داشت و چیزی که از او در سیاست به یادگار باقی خواهد ماند، شمایل سیاستمداری است که نجنگیده، شکست خورده است.