فرارو- امیر هاشمی مقدم؛ اخیراً تصمیمگیری و تفاهم بین مسئولین ایران و ترکیه برای ثبت مثنوی معنوی مولانا جلالالدین محمد بلخی، از سوی مقامهای فرهنگی ایران (همچون رضا صالحی امیری، مشاور رئیس جمهور و رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران) به عنوان تبدیل یک «حوزه مناقشه به حوزه وحدت» تعبیر شد؛ اما دقیقاً همین رویداد از سوی دیگر مایه تبدیل یک حوزه وحدت به حوزه مناقشه بین ایران و افغانستان گردید. چه اینکه در پی این تصمیم، واکنشهای منفی و گاه تندی را از سوی مسئولین سیاسی، رسانهها و حتی کاربران افغانستانی شبکههای اجتماعی بر انگیخت. در یکی از جدیترین و تازهترین واکنشها، اشرف غنی، رئیس جمهوری این کشور در دیدار با چاووش اوغلو، وزیر امور خارجه ترکیه در کابل، خواهان ثبت مثنوی معنوی به عنوان میراث مشترک افغانستان و ترکیه گردید (که به معنای لزوم حذف نام ایران از این میراث است).
افغانستانیها به درستی به این نکته اشاره دارند که مولانا در بلخ افغانستان به دنیا آمد (حدود سال 604 هجری قمری) و بخشی هرچند کوتاه از دوران زندگیاش را در این شهر گذرانید. سپس به مسافرتی رفت که مقصد نهاییاش قونیه بود و تا پایان عمر در این شهر ماند، همانجا از دنیا رفت (سال 672 هجری قمری) و به خاک سپرده شد. او هرگز در ایران کنونی سکونت نداشت.
البته این اعتراضات و انتقادات افغانستانیها تنها محدود به مولانا و اثر گران سنگش مثنوی معنوی نمیشود؛ بلکه آنها بر این باورند که ایرانیها همه بزرگان و داشتههای فرهنگی افغانستان (همچون ابوریحان بیرونی، ناصرخسرو، مسعود سعد سلمان و بسیاری دیگر که هم زادگاه و هم آرامگاهشان در افغانستان است و هرگز در خاک ایران امروزی نزیستهاند) را به نام خویش کردهاند.
از سوی دیگر ایرانیها برای چنین اقداماتی، دلایل و توجیهات خودشان را دارند. بسیاری از آنها بر این باورند که منظور از ایران، «ایران بزرگ فرهنگی» است و نه ایران سیاسی امروز. البته آشنایی با مفهوم ایران بزرگ فرهنگی تنها در بخش اندکی از روشنفکران ایرانی جایگاه دارد و نه مردم و نه مسئولین درباره ایران بزرگ فرهنگی نه چیزی میدانند و نه چیزی میگویند. شاید اشاره حسن روحانی در سخنرانی دو سال پیشاش در آکادمی علوم تاجیکستان به اینکه «تاجیکستان به عنوان یک دولت مستقل، پاره تن تمدن و فرهنگ ایران است و ایران فرهنگی بسی فراختر از ایران سیاسی است»، در این میان یک مورد استثنایی بوده باشد. همچنین به باور این افراد، ایران سیاسی کنونی فعالترین بخش باقیمانده از حوزه تمدنی ایران بزرگ فرهنگی است که بیشترین تلاشها را در راه تقویت زبان فارسی، حفظ میراث فرهنگی گذشتگان و حتی معرفی، انتشار و پخش آثار کسانی که در این حوزه تمدنی میزیستهاند را از خود نشان میدهد.
اما روایت افغانستانیها از نام و مفهوم «ایران» متفاوت است. آنها بر این باورند که ایران نام حوزه پهناوری بوده که ایران کنونی تنها بخشی از آن بوده است (تا اینجا بین ایرانیها و افغانستانیها دیدگاه مشترک وجود دارد)؛ اما رضاشاه پهلوی نام کشور «پرشیا» را به ایران تبدیل کرد و بدین وسیله ایرانیها تلاش میکنند تمام داشتههای فرهنگی، ادبی، علمی و هنری مربوط به این پهنه جغرافیایی را به نام خود کنند. در اینجا نکتهای که عموماً به آن توجه نمیشود این است که نام پرشیا تنها مصرف خارجی، آن هم توسط اروپاییان داشته و در اسناد رسمی و دولتی خود ایران و حتی کشورهای همسایه، این سرزمین را «ایران» مینامیدند. نه تنها اسناد دولتی، مهرهای سلطنتی و نوشتههای مورخان و اشعار شاعران درباری حکومتهای افشار، زند و قاجار شواهد بسیاری در این زمینه ارائه میدهد، بلکه حتی رد نام ایران را میتوان تا دوره ساسانی و به ویژه کتاب «شهرستانهای ایرانشهر» پیگیری نمود. همچنین نقشهها و اسناد و تفاهمنامههای این کشور با مهمترین همسایه خود در غرب، یعنی عثمانی نیز به این نکته اشاره دارد که همسایگان نیز همیشه این کشور را به نام ایران میخواندند. نقشه جغرافیدان عثمانی، «ابراهیم متفرقه افندی» یکی از نمونهها است که در سال 1729 (نزدیک سیصد سال پیش) هم مرزهای آن دورهی ایران را مشخص میکند و هم نام ایران را بر این سرزمین نشان میدهد. در واقع رضاشاه تلاش نمود تا بین آنچه خود ایرانیان به سرزمینشان اطلاق میکردند (ایران) با آنچه اروپاییان به این سرزمین میگفتند (پرشیا) هماهنگی ایجاد کند. این اقدام چقدر درست بود و چه دستاوردهایی برای ایران داشت یا چه دستاوردهایی از آن گرفت، بحثی جداگانه است.
همچنین باور نادرستی در بین تقریباً همه ایرانیان وجود دارد مبنی بر اینکه افغانستان بخشی از خاک ایران سیاسی کنونی بوده که بعدها عمدتاً توسط انگلستان از ایران جدا شده است. این باور عموماً از طریق کتابهای تاریخ مدارس تقویت میشود. همانگونه که کتابهای تاریخی مدارس افغانستان نیز یکسره بر جدایی تاریخی بین این دو کشور میکوبد و حتی برخی از دورهها را هم اشغال افغانستان (یا خراسان قدیم) توسط حاکمان ایران معرفی میکند. بنابراین در این نکته که مسئولین فرهنگی و سیاسی در هر دو کشور دارند تاریخ را با عینک خود و از زاویه نگاه خود میبینند تردیدی نیست. در واقع کتابهای تاریخ مدارس در هر دو کشور دارند خواسته و ناخواسته شکاف را بیش از پیش ژرف میکنند. درستتر این است که بگوییم ایران کنونی و بخشهای زیادی از خاک افغانستان کنونی، در بیشتر طول تاریخ یک سرزمین واحد بودهاند که از یکدیگر جدا شدهاند.
در این میان، بزرگان و داشتههای فرهنگی، علمی و ادبی یکی از مایههای اختلاف بین مسئولین فرهنگی و حتی سیاسی دو کشور بوده است. مولانا جلالالدین بلخی و اثر برجستهاش مثنوی معنوی، یکی از بهترین نمونهها است.
همانگونه که در ابتدا اشاره شد، اینکه مولانا زاده بلخ بود (و ویرانههای زادگاه وی هنوز در این شهر پا برجا است) خود میتواند دلیل کافی برای اشتراک افغانستان در ثبت میراث معنوی مثنوی باشد. به فارسی سخن گفتن مولانا و نوشته شدن آثارش به این زبان نیز، به همان اندازه که برای ایران حق ایجاد میکند، برای افغانستان نیز که فارسی در کنار پشتو یکی از دو زبان رسمیاش است و به طور تاریخی یکی از اصلیترین خاستگاههای این زبان بوده، حق ایجاد خواهد کرد.
سیاستهای فرهنگی ایران در این زمینه نه تنها به تقویت زبان فارسی و داشتههای فرهنگی ایران بزرگ فرهنگی هیچ یاریای نمیرساند، بلکه حوزه آنرا روز به روز محدودتر میسازد. حتی اگر اینچنین سیاستهای فرهنگی (که البته به باور نویسنده، ناخواسته و از سر بیتوجهی به افغانستان و غنای فرهنگیاش است)، بتواند همه داشتههای فرهنگی مشترک ایران و افغانستان و دیگر حوزههای ایران بزرگ فرهنگی را به نام ایران سیاسی امروزی ثبت کند، خلأیی که در دیگر کشورها و حوزههای ایران بزرگ فرهنگی ایحاد میکند، پشتوانه فرهنگ و زبان رسمی ایران سیاسی امروزی را سستتر کرده و آنرا منزویتر خواهد ساخت. در اینجا از یک تضاد درونی در میان ایرانیها باید یاد کرد؛ توده غالب مردم و بسیاری از مسئولین ایرانی در حالی که هر آنچه در خراسان قدیم (که عمدهترین بخشهایش در افغانستان امروزی است) را متعلق به تمدن ایرانی دانسته (و خود را نیز میراثدار بهحق این تمدن و فرهنگ میدانند)، در ناخودآگاه، خود را از افغانستانیهای امروزین جدا میپندارند و تلاش دارند این جداسازی پررنگتر شود. به نظر میآید در صورتی میتوان از وارث بودن مولانا و ابوریحان و ناصرخسرو و دیگران سخن گفت که یکم، به همان میزان افغانستانیها را نیز میراثدار برحق حافظ و سعدی و دیگر داشتههای فرهنگی ایران سیاسی امروزین دانست؛ و دوم، افغانستانیهای امروز را نیز به عنوان بازماندگان تمدن و فرهنگ درخشان خراسان قدیم باور داشت و بنابراین شکافهای کمتری بین ایرانی و افغانستانی حس نمود. نمیتوان ایران را میراثدار تنها دورهای از تاریخ درخشان سرزمین خراسان دانست و از افغانستان امروزی تبری جست.
در نقطه روبرو، به باور برخی روشنفکران فارسزبان افغانستان، سیاستهای فرهنگی این کشور، زبان فارسی را به گونهای نوشته و نانوشته، زبان رسمی دوم و ثانوی میداند و اولویتش بر تقویت زبان پشتو است. بنابراین ارتباط میان فارسیزبانان افغانستان با ایران و تاجیکستان و... کمی برای مسئولین این کشور حساسیت برانگیز است. تلاش ناموفق، اما پر هزینه مسئولین این کشور در برخی دورهها برای رسمی کردن تنها زبان پشتو و پیشگیری از نگارش و سخن گفتن به زبان فارسی/دری در ادارات دولتی و مدارس نیز در این راستا میگنجد.
در این راه برخلاف تلاش معدود روشنفکران در هر دو سوی مرز ایران-افغانستان برای تأکید بر اشتراکات این حوزه فرهنگی-تمدنی، مسئولین سیاسی و فرهنگی که در بسیاری موارد از کمترین آگاهیهای لازم در زمینه حوزه مدیریتیشان برخوردارند، این اشتراکات را با شکافهایی که ایجاد میکنند، جایگزین میسازند.
شاید توافق و تفاهم بین مسئولین افغانستان، ایران و ترکیه برای ثبت مشترک و سهگانه مثنوی معنوی، گامی جدی برای توجه به اشتراکات این حوزه فرهنگی باشد. گامی که اگر در ثبت دیگر آثار مشترک دوباره نادیده گرفته نشود، میتواند به طور واقعی «حوزههای مناقشه را به حوزههای وحدت» تبدیل کند.
مولانایی که هیچ ارتباطی با فرهنگ و ادب ترکیه نداشته و فقط به علت یورش وحشیانه مغول و تاتار مجبور به مهاجرت از بلخ به قونیه شد.
یک چیزی بگن که با عقل جور در بیاد.
جغرافیای فعلی را بخواهید در نظر بگیرید بله.
این افراد اگر بزرگ بزرگ هستند به خاطر آثارشان است که متعلق به فرهنگ ایران و ایرانی است
دو کشور در اینجا ذی حق ا- اول ایران چون مثنوی به زبان ماست ۲- ترکیه بعنوان کشور دوم مولوی. چون استقبال خوب و گرمی مردم قونیه از این شاعر و عارف ارزشمند بعمل آوردند
۱- ایران بعنوان کشور زادگاه مولوی و کشوری که مولوی مثنوی را به زبان مادری اش که زبان ان کشور بوده سروده و کشوری که مولوی به عنوان کشور زادگاهش میشناخته مولوی اصلاَ کشوری به نام افغانستان نمیشناخته! ۲- و ترکیه به عنوان کشور دومش و کشوری که بخوبی میزبان مولوی بود.