مطلب زیر را آقای هادی انوری نوشته و به سایت فرارو ارسال فرمودهاند
حضور رئیس جمهور محترم
با سلام و عرض ادب
جناب آقای روحانی نمیدانم این متن را میخوانید یا نه اما مطلب پیش رو شاید یک واقعیت باشد و یا شاید بافتهٔ ذهن خستهای که مدتهاست تا نیمه شب خواب سراغ چشمانش را نمیگیرد! انتخاب با شماست!
اینک تدبیر شما و قدرت دیپلماسی ثمر داده و خبرها حاکی از اجرایی شدن مرحله لغو تحریم هاست. شاید برایمان دریچهای از امیدی دوباره باشد مانند همان شبی که شادی حاصل از آراء مردم نوید بخش روزهایی جدید را میداد. از آن شب دوسال و اندی میگذرد و هنوز بسیاری امیدهایمان رنگ به رخسار ندارند!
نمیدانم در این میان و این مدت مدید چهها پیش آمد و چه بر ما رفت و چهها شد و چهها نشد! یعنی ما هم بیتقصیریم! زیرا آنقدر غرق در مشکلات روزمرهایم که نمیدانیم ذهنمان را باید به کدام سو سوق دهیم. اگر کمی اهل انصاف باشید این حداقل حق را برای ما قائل خواهید شد.
ما نسلی هستیم با وجود آنکه در نیمهٔ راه زندگیمان هستیم اما برخی مسایل را به چشم دیدیم و لمس کردیم و هنوز هم شاید آثاری از آن بر ذهن و جانمان نقش بسته باشد.
همان نسلی که پرچمدار انقلاب امیدهایش را به ما بسته بود و این جملهاش را همه به یاد داریم که در ابتدای کتابهای ابتداییمان نقش بسته بود: «امید من به شما دبستانی هاست!!!»
سالیانی را در پی طلب علم کوشیدیم، زیرا به ما گفتند: ز گهواره تا گور دانش بجوی اما هیچکس برای ما برنامهای نداشت!
مدرک پشت مدرک تا بلکه گرهی از کارمان گشوده شود اما چشمهامان بسته بود و کسی (نخواست!) چشمهایمان را بر روی برخی مسائل گشوده شود!
حق این را نداشتیم تا توقعی داشته باشیم زیرا به ما گفتند: شما مدام در پی پشت میز نشینی هستید!
دستمان را بر سر زانوان خویش گذاشتیم و کار کردیم اما با کمترین حق الزحمهها زیرا نظارتی در کار نبود و اکنون هم ماههاست که حقوق خود را دریافت نکردهایم و به ما گفتند: دولت دستش تنگ است!
زندگیهایی را اطرافمان دیدیم که از هم پاچید، ناراحت شدیم اما به ما گفتند: توقعاتتان را کم کنید!
و بسیاری از این دست مثالها که شاید خود شما در جریان باشید که اگر نباشید هم جای بسی تعجب نیست!
اما هدف مطلب پیش رو از این مثالها پرداختن به آنها نیست زیرا (و البته متاسفانه!) داریم به این مسائل عادت میکنیم! و اگر هم عادت نکنیم کاری از دستمان بر نمیآید، چونکه ما عددی نیستیم (در واقع عددی به حساب نمیآییم!) که بخواهیم در مورد اینگونه مسائل اظهار نظر کنیم!
آنچه این سیاهه به آن میپردازد یک موضوع است و آن «بیاعتمادی» است.
بله! یک کلمهٔ ترکیبی که حاصل همین نیمهٔ عمریست که بر ما گذشته است. زمانی که تصمیم گرفتید وارد عرصهٔ رقابت ریاست جمهوری شوید، بارقههای امیدی را در دل بسیاری بوجود آوردید و شاید شور و نشاطی را هر چند مقطعی تزریق جامعه نمودید که امری فراموش شده در اینجامعه بحساب میآید.
اما بسیاری از مشکلات همچنان پابرجا ماند و عرصه تنگتر شد. البته نمیخواهیم از دایره انصاف خارج شویم که مشکلات بسیاری سر راه شما و دولت شما برای برطرف ساختن مشکلات زیرساختی کشور وجود دارد و ما نیز اذعان داریم از عهدهٔ آن برآمدن مدت زمانی را میطلبد تا به سرانجام برسد.
حداقل ما کمی آکادمیک به برخی موضوعات مینگریم و اهل تعارف هم نیستیم و با شما هم تعارفی نداریم و اینرا میدانیم بسیاری از دستاوردهایی که از صبح علی الطلوع تا پاسی از شب در رسانهها به آن پرداخته میشوند صرفاً در حد خبر هستند و به لحاظ علمی و روند اجرایی تاکنون سنگی از پیش پایمان برنداشتهاند، پس واقع بین باشیم.
و اما بپذیرید پیمانهٔ صبوری حدی دارد و دیری نمیپاید که لبریز خواهد شد!
شاید هنوز برای ما لبریز نگشته اما آنچه برایمان مسلم است اینکه آرام ارام «اعتماد» جای خود را به «بیاعتمادی» میسپارد و این بدترین نوع تبدیل است که میتواند در این موضوع رخ دهد، زیرا نه تنها دولت و کابینه و مسئول و رئیس و مدیر و از این دست القابها و مسئولیتها، بلکه به کل ساختار نظام تعمیم داده خواهد شد و این یعنی این کشور و نظام دیگر سرمایهای نخواهد داشت!
و بزرگترین موهبت خود را که دولتها به آن میبالند از کف برون خواهد دید.
حرف به درازا نکشد، الغرض؛
اعتماد آخرین سرمایه شما، دولتمردان و این نظام است، آنرا ساده نگیرید و تلاشهایتان را در همین یکسال و اندی که از خدمتتان باقیمانده است تا اندازهای به ثمر برسانید تا این کورسوی امید خاموش نشود. چرا که در پسِ خاموشیِ این آخرین شعلههای کم رمق چیزی جز تاریکی وجود ندارد و نخواهد داشت.
این یک هشدار بود جناب آقای روحانی!
والسلام
با آرزوی موفقیت
هادی انوری