یادداشت دریافتی- وجیهه امیرخانی؛ رنگ به صورت دوستم نمانده بود. در عرض چند ثانیه، شدمثل تخته چوبِ نیمکتی که روی آن لم داده بودیم. با ترس و لرز و چشمهایی که مردمکش داشت از حدقه بیرون میزد از جایش بلند شد. اول آرام بعد با صدای بلند شروع کرد به صدا کردن تانیا. ظاهرا تانیا؛ دختر کوچولوی دوستم که تا چند دقیقه پیش جلوی چشم ما مشغول بازی بود پیدایش نبود و صدای ما را هم نمیشنید. من که تمرکز بیشتری داشتم کمی چشم گرداندم وهمان دور و بر، تانیا را پیدا کردم. راستش دختر کوچولو اصلا گم نشده بود فقط کمی آنطرفتر پشت پرچینهای کوتاه پارک کنار گربه چاق و چلهای نشسته بود و بیاعتنا به صدای مادرش با حیوان زبان بسته خوش و بش میکرد. اما ترس این حرفها سرش نمیشود. ترس با ترسیدن ما شروع میشود و خودش خودش را تکثیر میکند. مادر که بچه را دید اول او را به زور از گربه جدا کرد و کنارخودش نشاندو بعد تا ساعت هاهمچناناز عواقب این گم شدن احتمالی حرفزد و به سناریوی فرضی گم شدن تانیا با جمله هاییاز این قبیل ابعاد ترسناک تری داد: اگر بچه را پیدا نمیکردم؟.. اگر او را دزدیده بودند؟.. اگر بچه دزدها همین دور و بر کمین کرده باشند؟.... و خلاصه داستانی که از بیخ و بن اتفاق نیافتاده بود کم کم داشت به فیلم ترسناک و دلهره آوری تبدیل میشد که میتوانست ترس و وحشتی مضاعف را به من و از من به دیگری و از دیگران به کسان دیگر انتقال دهد.
موضوع جالبتر اینکه که من با همین دوستی که از ترس احتمالی گم شدن دخترش تا مرز سکته و... رفت به محض اینکه فرصتی پیدا کنیم خاطرات کودکی و دبستان رفتنمان را زیر و رو میکنیم که هر دوی ما در همین شهر درندشتِ پر از ترس و دلهره، تک و تنها مسیر خانه تا مدرسه را هر روز تنها میرفتیم و بر میگشتیم.
شاید مقایسه این اختلاف فاحشِ سبک زندگی گذشته ما و حالِ امروزیها را بشود به بیاحتیاطی نسبت داد که از سر ندانم کاری و به اصطلاح امروزیاش ناآگاهی خانوادهها اتفاق میافتاد و در واقع بخت و اقبال یار کودکیِ ما بود که فاجعه اسف باری گرفتارمان نکرد. پاسخ سادهتر اینکه به هر ترتیب شرایط اجتماعی امروز زمین تا آسمان با گذشته تفاوت کرده و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم سطح خشونت در جامعه افزایش یافته و همین ایجاب میکند ما محتاط ومحافظه کار باشیم. اما این قیاس کلی ما را به این نتیجه نمیرساند که چطور جامعه ناآرام ما در سالهای بعد انقلاب یعنی قریب دو سه دهه پیش که تازه گرفتار جنگ و هزار و یک مسئله و معضل اجتماعی بود، رفتار مدنی و آگاهانه تری از خود نشان میداد و تنهایی یک کودک در خیابانهای شهر را بد نمیفهمید و به همین دلیل خشونت رنگ و روی امروزی را نداشت!
پذیرفتهترین شکل ترسهای روزمره که همه ماخواسته و ناخواسته بخش کوچکی از ذهنمان را به آن اختصاص میدهیم ترسهای محیطی یا ترسهای زیست محیطی ست. ترس و وحشت از خوردنیهای آغشته به مواد شیمیایی و افزودنیها، آلودگی هوا و سمومی که به جای اکسیژن هر لحظه وارد ریهمان میشود، امواج ماهوارهای، پارازیتها، مایکرویو، اشعه آفتاب و بلایی که بر سر پوستمان میآورد و.... خلاصه لیست بلندبالایی از اقلام ترسناک که هر لحظه مورد تازهای به آن اضافه میشود.
نکته مهم و قابل تامل، اما این موارد خطرآفرین نیست که میتواند زندگی ما را تهدید کند موضوع مهمتر در واقع چشم اندازی ست به نام ترس که خود را دربرابر زندگی ما گشوده و آن را به منظر عمومی زندگی تبدیل کرده است. ترسی که میگویند برادر مرگ است و به عقیده فلاسفه از ابتدای خلقت همزاد بشر بوده و در حقیقت وقتی آدم میوه درخت دانایی را خورد و متوجه شد که برهنه است احساسی که پیش از شرم به سراغش آمد ترس بود تعریف دیگرش میشود: «احساسی معمولاً ناخوشایندی ست که درواکنش به خطرات واقعی ایجاد میشود».
نقطه افتراق ترس و اضطراب هم در همین نکته و منبع انتشار آن است. اضطراب، هراسی ست که برخلاف ترس معمولا منشاء ناشناخته دارد. با این توصیف به نظر میرسد ایناضطرابهای درونی ماست که تبدیل به ترسهای واقعی و دلهره آوری شده و فاصله ما را روز به روز با یک زندگی امن نسبتا آرامکمتر میکند.
جهانی که ما در آن زندگی میکنیم سرشار از اتفاقات خطرناکی ست که میتواند حیات ما را تهدید کند. مواد افزودنی که از لابلای خوراکیها وارد بدن ما میشود! گرم شدن زمین و پیامدهای هولناکی که زندگی انسان را روی کره خاکی تهدید میکند! خطرات انسانی که باعث شده در بیشتر شهرهای بزرگ دنیا مثل همین تهران خودمان، مردم در ساعاتی از شبانه روز از تردد در بعضی مناطق شهر که امکان وقوع حوادث خطرناکی مثل دزدی، تجاوز، قتل و... دارد به شدت پرهیز میکنند!
ساده ترش کنیم ممکن است ما حتی وقتی مشغول یک کوهنوردی ساده در یک روزتعطیل هستیم کسی ما را از لبه پرتگاه به پایین هل بدهد. میتواند از این هم بدتر شود ممکن است بخت یارمان نباشد و هنگام سفر، داخل خودرویی نشسته باشیم که هنگام عبور از پیچ کوهها گرفتار ریزش سنگ یا بهمن شود.
اما میان یک امکان فرضی و آنچه میتواند رخ دهد و این یقین که چنین چیزی واقعا رخ خواهد داد چه نسبتی وجود دارد؟ قابل درک است که این احتمالات و احتمالات فاجعه بارتری مثل زلزله، سیل، طغیان کوه آتشفشان، جنگهای اتمی و... به صورتی بالقوه، همیشه و در همه حال در کنار زندگی آرام مابه زندگی خود ادامه میدهند. اما آیا این به معنی ست که برای رهایی یا مقابله با احتمال وقوع چنین اتفاقاتی ما هر شب با لباس ضد مواد مذاب آتشفشانی بخوابیم و به جای بالش از کوله آمادهای استفاده کنیم که قرار است ما را در شرایط زلزله زنده نگه دارد و... به طور کلی چرا میزان ترسی که ظاهرا زاییده ناآگاهی انسان بوده با توجه به افزایش تجارب و آگاهیاش در زندگی کمتر نشده است؟
جامعهشناسان میگویند رسانههای جمعی در ایجاد و خلق ترسهای عمومی نقش مهم و موثری دارند. رسانهها و شبکههای اجتماعی روزانه ما را با حجم عظیم مطالبی روبرو میکند که از قتل و غارت و جنایت و تجاوز و انواع و اقسام بلایای طبیعی و غیرطبیعی حرف میزند. در واقع ما مخاطب دائمی داستان سرایی این شبکهها درباره ویروسهای خطرناک کشنده، نوجوانان معتاد، کشتارهای دسته جمعی، قاچاقچیان انسان، بچه دزدها، فاجعههای زیست محیطی، مواد افزودنی و فست فودهایی هستیم که در بدن ما مثل بمب عمل میکنند.
رسانههای اجتماعی این توانایی و قدرت را دارند که ترس هایی را در ما نهادینه کنند که در بیشتر موارد هیچ تناسبی با واقعیت موجود ندارد. بیایید سری به مشاهدات عینی خودمان بزنیم. چند نفر از ما تا به حال در اثر مصرف مواد افزودنی به بیماریهای سخت و صعب العلاج مبتلا شده؟ در میان دوستان و آشنایان خود چند نفر را میشناسید که در اثر حمله اشرار و جانیان خیابانی کشته شده باشند. چند کودک را تا شعاع چندکیلومتری خانواده یا اقوام خود سراغ دارید که در دام بچه دزدها افتاده و سرانجام شومی پیدا کردهاند. حتما به تجربه دیدهاید افرادی که مشتری پر و پا قرص صفحات حوادث روزنامهها هستند یا شبکههای خبری تلویزیون را بیش از دیگران دنبال میکنند تمایل عجیبی دارند که بگویند در محله ناامنی زندگی میکنند.
همین خود من که در جمع دوست و آشنا مشهورم به بیخیالی و خونسردی، وقتی اخبار تلخ اسیدپاشی دخترها را در اصفهان دنبال میکردم. زمانهایی که پشت رل بودم ناخودآگاه با نزدیک شدن صدای موتور شیشه ماشین را بالا میکشیدم و با ترس و وحشت به این فکر میکردم که آیا اسید شیشه را هم آب میکند! و اگر آب کند تا کجای دست و صورت من آسیب خواهد دید! اما میان امکان و واقعیت همیشه فاصله زمین تا آسمان وجود دارد.
جان عزیز است و حفظ آن از ضروریات و واجبات. شکی نیست که ترس هم با وجود متکثر و مسری بودنش لازمه حیات و ضرورت زندگیست. ما باید از خطراتی که سلامت و امنیتِ خورد و خوراک و جسم و روح خود و عزیزانمان را تهدید میکند آگاه باشیم و سفت و سخت از آن مراقبت کنیم.
ترس، شامه ما را نسبت به خطرات احتمالی حساس و بالطبع در برابر آنمراقب و هوشمندمان کند. اصولا کنش غریزی ترس در آدمیزاد زاییده عقل و تفکر و آگاهی بیشتری ست که به مرور زماندر محیط زندگی کسب کرده، اما آیا طبیعی این نیست که با توجه به بهبود کمی و کیفی زندگی در روزگار مدرن که امکان رخدادهای هراس آور طبیعی و غیر طبیعی را به حداقل رسانده دایره ترس و وحشت ما روز به روز کوچک شود! گویا ترس خلاف این قاعده عمل میکند و به جای اینکه خود را به زندگی ما الصاق کند تا زندگی بهتر و کم خطرتری داشته باشیم پنجره ای رو به تاریکی باز کرده تا ما زندگی را از پشت آن ترسناک و وهم آلود تماشا کنیم.
حقیقت این است که ما با اینکه باور داریم جهان نسبت به گذشته به مراتب جای بهتری برای زندگی شده و به جای آگاهی تمام عیار از خطرات بالفعل و اهتمام جدی برای رهیدن از بند آن، مایلیم به شکل وسواس گونه ای دلمشغول فکر کردن به احتمالات ترسناک باشیم حتی اگر هیچ دلیل عقلایی برای تبدیل شدن آن به واقعیت وجود نداشته باشد.
به قول لارس اسوندسن «ترس ما فرآورده جانبی یک تجمل است، اصلا همین که ما این همه وقت داریم که از همه خطرهای بالقوه بترسیم نشان میدهد که چقدر زندگی ما محافظت شده و تامین است»