فرارو- «چشمان بزرگ» آخرین ساخته «تیم برتون» است. اما اگر ندانید که این فیلم را همان کارگردان با آن روحیات خاص خودش ساخته، نمیتوانید امضای همیشگی او را در میان این همه رنگ تشخیص دهید. منتقدان میگویند این بالغانهترین ساخته تیم برتون تا به امروز است.
«چشمان بزرگ» (Big Eyes) از یک داستان واقعی ساخته شده است. روایتی از زندگی «مارگارت کین» (Margaret Keane) نقاش که تا به امروز هم زنده است و هر روز نقاشی میکند.
فیلم مربوط به اواخر دهه 1950 است. مارگارت که نقش او را «ایمی آدامز» (Amy Adams) بازی میکند، به همراه دخترش، همسرش را ترک و به سان فرانسیسکو نقل مکان میکند. او یک نقاش آمورش دیده است اما به علت آن که استعدادش در پشت پرده جنسیتش مخفی شده نمیتواند به خوبی آثارش را به فروش برساند و یا حتی به عنوان یک هنرمند شناخته شود. بیشتر آثار او که از درونیاتش لبریز شده تصاویر بچههایی است با چشمان بسیار بزرگ که اول از روی دختر خودش تصویربرداری شده و سپس پرورش یافته است.
او در این حین با «والتر کین» (Walter Keane) با بازی کریستوف والتز (Christoph Waltz) آشنا میشود. فردی که ادعا میکند همچون او نقاش است اما برای فروش اثرهای هنری باید از روابط اجتماعی قوی بهره ببرد. این دو بسیار سریع به هم علاقه میشوند و با هم ازدواج میکنند. مشکلات هم از این جا آغاز میشود.
والتر با دید تجارت گونهاش به هنر در ابتدا سعی میکند تا آثار خودش و مارگارت را در گالریای به نمایش بگذارد اما وقتی که موفق نمیشود با یک صاحب کلوپ معامله میکند تا بتواند از دیوارهای آنجا برای نمایش آثارشان استفاده کند. او وقتی میبیند که نقاشیهای مارگارت بیشتر مورد توجه قرار گرفته خود را به عنوان نقاش آنان معرفی میکند.
والتر در توجیه این کار به مارگارت میگوید که: «تو در داخل خانه میشینی و کاری که به آن علاقه داری را انجام میدهی و من آنها را میفروشم.» غافل از آنکه فروش تابلوهای مارگارت تنها به همان کلوب محدود نمیشود و بر موفقیت این نقاشیهای کودکان بزرگ چشم، روز به روز افزوده و در مقابل به مزیتهای اجتماعی والتر هم اضافه میشود. حال او دیگر به بازیگران و سیاستمداران نقاشی هدیه میدهد و در تلویزیون گفتگو میکند و این در حالیست که مارگارت در اتاق خانهاش محبوس شده و محکوم است که هر روز نقاشیهای بیشتری برای این چرخ تجارتی تولید کند.
هرچی والتر از مارگارت نقاشیهای بیشتری طلب میکند روح هنری آثارش هم کاهش مییابد.
قبول این دروغ برای مارگارت سخت است اما او بعد از جلسه اعترافش در برابر کشیش و شنیدن این گفته که «مرد ستون خانواده است و شاید آنچه که او میبیند به صلاح خانوادهاش است» قانع شده و به مدت ده سال با دروغهای شوهرش همراهی میکند. بدون اینکه بگذارد کسی از رازش خبردار شود.
مهم ترین نکته این فیلم هم همین مطلب است. نگاهی فمنیستی به داستان مارگارت. در تمام طول فیلم اعتماد به نفس مارگارت توسط والتر به صورت تکنیکالی کاهش پیدا میکند. او از «مقام زنان» در آن دوران و پافشاری بر این نکته که کسی آثار زنان را نمیخرد، مارگارت را مجبور میکند تا به خواسته او تن دهد.
همان طور که گفته شد این داستان بر اساس قصهای واقعی به تصویر کشیده شده و مارگارت کین واقعی هنوز هم در قید حیات است. با آن که در دورهای داستان زندگی او به صورت گسترده در مطبوعات چرخیده و بایگانی شده است اما به گفته خودش فیلم «چشمان بزرگ» اثر بسیارخوبی در گفتن و تکرار حقیقت زندگی او داشته است. زیرا هنوز هم کسانی هستند که به گالریاش میآیند و ادعا میکنند که این آثار، آثار همان والتر کین معروف است.
خود مارگارت در گفتگویش با گاردین گفته: «من در زندان بودم. والتر به من اجازه نمیداد که دوستی داشته باشم و اگر میخواستم که فرار کنم او دنبال من میآمد.»
پس از آن هم مجله تایم افشا کرد که این هنرمند مجبور بوده روزی 16 ساعت کار کند تا بتواند تجارت همسرش را به سود برساند. او گفته که اگر والتر در خانه نبود که او را وادار به ادامه کار کند، هر ساعت زنگ میزد تا مطمئن شود تعداد قابل توجهی از آثار چشم بزرگ خلق میشود.
در نهایت شاید بتوان گفت که چشمان بزرگ هم یک نمونه دیگر از تلاش زنان در طول تاریخ برای به دست آوردن صدای خودشان است. اینکه جرات و اعتماد به نفس لازم را به دست آورند تا از سایه یک ازدواج ناموفق بگریزند و خود به تنهایی از آنچه که دارند دفاع کنند.
اما «چشمان بزرگ» تنها یک فیلم زندگینامهای نیست. در این فیلم به مفاهیم
زیادی پرداخته میشود. به اهمیت هنر، اهمیت خلاقیت نزد هنرمند و تقاوت و
تقابل دید هنری و تجارتی.
والتر مجموعه چشمان بزرگ مارگارت را از هنر فاصله میدهد و آن را به یک تجارت تبدیل میکند. به گفته خودش یک امپراتوری. او زمانی که میبیند مردم تمایلی برای خرید تابلوی اصلی گران قیمت ندارند اما دوست دارند که نمونهای از این آثار مشهور را در خانهشان داشته باشند، هزاران پوستر از آثار اصلی را چاپ و حتی کارت پستالهایی ارزان قیمت هم از آنان منتشر میکند. همین باعث میشود که مجموعه نقاشیهای «کین» جهانی شده و در خانه هر کسی وجود داشته باشد.
او حتی برای کسانی که از او میپرسند چرا در این نقاشیها فقط کودکان را با چشمان بسیار بزرگ نقاشی میکند، دلیلی احساسی میآورد. دلیلی که میتواند با بازی کردن با احساسات مردم به فروش بیشتر نقاشیها کمک کند. او با جزئیات فراوان تصویری از دنیای بعد از جنگ جهانی دوم را برای افراد ترسیم میکند و میگوید که دیدن کودکانی آوره که مادر و پدر و خانهشان را از دست داده بودند و معصومیت و غمی که در چشمانشان وجود داشت را هرگز از یاد نبرده است. به همین دلیل نمیتواند چیزی به جر آنان را تصویر کند.
در مقابل اما نگاه مارگارت به اثر هنری بسیار متفاوت است. از لحظهای که والتر او را مجبور میکند که برای فروش بهتر، نقاشیهای بیشتر و بیشتری بکشد، او احساس میکند که قسمتی از هویتش را از دست داده و به همین دلیل منزوی و آرامتر از همیشه میشود. او در قسمتی از فیلم میگوید که «نقاشیهایش همانند بچههای او هستند و از زمانی که والتر آنان را به نام خود کرده گویی قسمتی از وجود او را دزدیده است.»
نکته مشترکی بین این فیلم و فیلم «مرد پرندهای» وجود دارد. آن هم وجود شخصیتهایی است که برای هنر واقعی میجنگند و به نحوی نماد هنر اصیل هستند. کلام آنان هم به عنوان یک منتقد میتواند باعث موفقیت و یا سقوط یک اثر هنری باشد. اما بر خلاف شخصیت به تصویر کشیده شده از منتقدان در فیلم مرد پرندهای، در اين فيلم «ترنس استامپ»، که نقش منتقد هنری معروف، «جان کانادای» را بازی میکند به درستی مسیر تجارتی این هنر محبوب مردمی را مورد هدف قرار میدهد. او در این فیلم نماد هنر واقعی است. وقتی هم که والتر در برابر او ایستادگی میکند و میگوید مردم هنر او را میپسندند، کانادای پاسخ میدهد که «ستايش مردم عامی باعث نمیشود که بتوان اين نقاشیها را هنر ناميد.»
«تیم برتون» (Tim Burton) خود درباره فیلمش میگوید: «من صداهای بسیاری را در فیلم قرار دادم تا کاملا هم نشان داده نشود که همه شیفته این آثار بودند. درست است که مردم بسیاری به این آثار علاقه داشتند و بسیار هم معروف بود اما شاید وجود همین منتقدان مختلف که در فیلم در قالب منتقد بنام روزنامه نیویورک تایمز و یا صاحب گالری معروف شهر نمایش داده شده، باعث شده تا این داستان که با آنکه وقایع آن در روزنامهها آرشیو شده است برای مدتها مسکوت بماند. چون این منتقدان این آثار را هنر نمیدانستند. تا جایی که من هم مانند بسیاری از مردم فکر میکردم که «والتر کین» خالق آثار مجموعه چشمان بزرگ است.»
بازی ایمی آدامز و کریستوف والتز در فیلم دیدنی است. نامزد شدن هر دو آنان برای جایزههای گلدن گلوب و اسکار هم مهر تاییدی بر موفق بودنشان است. هرچند آدامز حال با به دست آوردن جایزه گلدن گلوب امید بیشتری هم برای دریافت جایزه اسکار دارد.
برتون سازنده فیلمهایی همچون «ادوارد دست قیچی»، سری فیلمهای «بتمن» و «آلیس در سرزمین عجایب»، در این فیلم از فضای همیشگی خودش فاصله گرفته است. دیگر خبری از اسکلتها، نماهای سیاه و سفید و مرموز برتونی و حتی «جانی دپ» نیست. او عهده دار روایت داستانی واقعی بوده است هرچند در جای جای آن هنوز میتوان اندکی از رد پای همیشگیاش را مشاهده کرد. به گفته منتقدان اما گویا برتون با این فیلم به یک بلوغ در کارگردانیاش رسیده است. با اینحال اما نقصهای این فیلم هم از نگاه منتقدان به دور نمانده است. این را میتوان از امتیازهایی که به «چشمان بزرگ» دادهاند فهمید. این فیلم در سایت آیامدیبی رتبه 7 از 10، در سایت راتن تومیتوز 69 درصد آرا و در سایت متاکریتیک 62 درصد آرا را به دست آورده است.