«آقا یوسف» ساختاری نزدیک به روایت شازده کوچولو دارد که در پی یک سفری ادیسه وار اخترکش را ترک می کند تا با آنچه که از آن میهراسد -تنهایی و ترک شدن- کنار آید.
سرازیری یک کوچه، آقا یوسف کیف محقرش را بر شانهاش انداخته و دور و دورتر می شود، خیلی آرام و موقر با اندوه سنگینی که فقط خودش و مخاطب از آن خبر دارد، دیگر از آن خشمی که داشت خبری نیست، آقا یوسف به دلتای خودش رسیده است، درست شبیه به آخر شازده کوچولو که میرود تا در صحرای بزرگ، مرگش را از ماری سمی طلب کند، این پایان ماجراست.
در میان انبوه فیلمهای بی سرو ته، پایانبندی «آقا یوسف» از آن فینالهای چشمگیر و حسابشده است که حسابی داستان را جمع و جور میکند و حرفش را به انتها میرساند، هرچند ای کاش گفتوگوی تلفنی رعنا که روی تصویر شنیده میشود، شنیده نمیشد.
آقا یوسف، با لحنی متین و موقر، تنهایی نسلی را روایت میکند که در سرازیری سالخوردگی افتاده و در نهایت چارهای جز تن دادن به این تنهایی ندارد، در واقع ترس از تنهایی است که داستان را پیش میبرد و پذیرفتن تنهایی، پایان را رقم میزند.
با اینکه تنهایی موضوع تازهای نیست و حدیث مکرر است با این حال آقا یوسف تازگیهای خودش را دارد، داستان مردی که سعی میکند به هر قیمتی شده دخترش را در کنار خودش نگهدارد ولی راهش را نمیداند، این خط اصلی روایت است.
کاری که آقا یوسف به آن مشغول است بهانهای مناسب و منطقی است تا خرده روایتهای داستان شکل گرفته و پیش بروند، آقا یوسف نظافتچی خانگی است که مثل نخ تسبیح چندین داستانکی را که در این خانهها میگذرد را به هم پیوند میدهد تا اصل ماجرا را روایت کند.
«آقا یوسف» ساختاری نزدیک به شازده کوچولو دارد که در پی یک سفری ادیسه وار اخترکش را ترک می کند تا با آنچه که از آن میهراسد -تنهایی و ترک شدن- کنار آید، شازده کوچولو در طول سفرش با اخترکهای دیگری روبرو میشود و در نهایت با بلوغ به ادراک تلخ و تازهای از زیستن میرسد.
خیلی خلاصه، شازده کوچولو حکایت غم انگیز بزرگ شدن است و بروز تدریجی افسردگی بزرگسالی در مقابل شوق کودکی، حکایت آقا یوسف هم همینطور، چرا که نه، در همان ابتدا آقا یوسف هم با وجود سن و سالش همچنان از شور و حال زندگی سرشار است، مثلا: شروع فیلم و شکلکی که روی شیشه درمیآورد، چندین و چندباره صبحانه خوردنهایش و...ولی به تدریج آن انبساط خاطر جایش را با خشم و انقباض عوض میکند.
در ظاهر به نظر میرسد آقا یوسف با نظافت خانههای مردم، امرار معاش میکند و از این کار رضایت دارد جدا از این به شکلی استعاری سعی میکند با مواد شوینده و مثلا یک آستری، تنهایی را از در و دیوار خانههای مردم پاک کند تا به زندگی و کارش مفهوم و معنا دهد.
اما چیزی که از لایههای زیرین کار پیداست به این سادگیها هم نیست، ما با یک انگیزه و زمینهچینی عمیقتری مواجهیم، در حقیقت آقا یوسف با نزدیک شدن به خانوادههای که هر کدام به شکلی با تنهایی و ترک شدن درگیرند به پیشواز یک سرنوشت محتومی میرود که عاقبت در انتظار اوست، این دریافت تدریجی باعث میشود تا آقا یوسف برای ادراک این موضوع آماده تر باشد و مخاطب نیز هم.
بی تردید تماشای «آقا یوسف» با چفت و بستی که ساختار رواییش دارد میتواند یک کارگاه فشردهی فیلمسازی باشد برای جریان غالب سینمای که نه شناختی از ماهیت درام دارد و نه منطق روایت میشناسد و خلاصه در این جریان رایج، تمامی عناصر به شکلی غیرقابل کنترلی از دست نویسنده و کارگردان خارج است.
اما علی رفیعی با پیشینهای تئاتریش نشان داده به دنیای درام تسلط دارد و روی همین حساب نمیتوان جز مواردی محدود از فیلمنامه ایراد گرفت، تمام جزئیات در خدمت اصل ماجرا هستند و رفیعی خوب میداند چه چیزی میخواهد بگوید، اما...
اما وسواسی که در کنترل عناصر به خرج رفته تا حدودی به کلیت ساختار آسیب زده است، در واقع همین فضای کنترل شده موقعیتی محدود و کوچک به وجود آورده است که به نفع شاعرانگی از گستردگی واقعیت و باورپذیری اثر کاسته است.
در این که صدای دو نفر میتواند شبیه به هم باشد تردیدی نیست، حتی رقابت این دو نفر در استودیوی صبط صدا هم معقول و منطقی است ولی اینکه این دو نفر همزمان با یک مرد واحد در ارتباط باشند کمی فراتر از تصادف و اتفاق است و بماند که این مرد همان مردی است که از قضا آقا یوسف نظافت خانهاش را به عهده دارد.
صرف نظر از ضعف و یا قوت میزانسنها، طراحی و رنگبندی صحنهها که در خدمت لحن و حال و هوای اثر هستند، این تصادفهای تحمیل شده است که اثر را از اصل واقعیت دور میکند و دنیای کوچک و محدودی خلق میکند که بی شباهت به همان اخترک کوچک شازده کوچولو نیست.