عباس عبدی در یادداشتی با عنوان «سرچشمه امید» برای روزنامه اعتماد نوشت: شاید بتوان گفت ریشه بخش بزرگی از رویکردها و برداشتهای نادرست ساختار ایران به تصور آنان از کارکرد رسانه و انتظارات نادرستی که از آن دارند، برمیگردد. برای نمونه میبینند که مردم ناامیدند، گمان میکنند که این حس را رسانهها القا کردهاند و اگر بخواهند میتوانند مردم را امیدوار کنند. لحظهای هم فکر نمیکنند که اگر این تصور درست بود، ما باید یکی از امیدوارترین جامعههای جهان باشیم، زیرا رسانههای رسمی فراتر از امید را تبلیغ میکنند و حتی میگویند به هدف و قله رسیدهایم، دیگر چه میخواهیم؟
چند روز پیش وزیر کار با اعتماد به نفس باورنکردنی میگفت که: «به حمدالله و المنّه ما در حوزه اقتصاد یکی از اولین اقتصادهای جهان هستیم! مخصوصا در این دولت و شاهد رونق هستیم.» خب اگر با گفتن؛ مسالهای حل و امیدی آفریده میشد، جملات جناب ایشان باید قند را در دل همه آب کند.
ولی تردیدی نیست که مخاطبان مستقیم آن جملات و دیگرانی هم که فیلم آن را دیدهاند، اگر چنین ادعایی را ناشی از بیاطلاعی محض ندانند، در خوشبینانهترین حالت گمان میکنند، او نیز میداند که این حرفها شوخی است فقط برای دلگرم کردن شنوندگان و مقامات بالاتر چنین گفته است. البته این ادعا توهین به شعور مخاطب نیز هست و اگر خودش هم باور داشته باشد، این سرچشمه ناامیدی برای مردم است که وزیر یک کشور با چنین اقتصادی، چنین تحلیل و برداشتی داشته باشد.
مدتی پیش با شخص محترمی گفتگو میکردم، توصیه داشت که در نوشتههای خود امیدآفرینی را هم مدنظر قرار دهم. لبخندی زدم و گفتم خودم مصداقی از امید هستم. اینکه هر روز بنویسی، حتما باید امید داشته باشی که بنویسی در غیر این صورت آدم ناامید چگونه میتواند بنویسد؟ افراد ناامید هم از همین زاویه مرا رد میکنند. ولی امید من با امید مورد نظر شما فرق دارد. من امیدوارم که حکومت با تغییر رویکرد و سیاستهای خود، اقدام به امیدآفرینی در جامعه کند، در حالی که شما میخواهید دیگران رویکردها و سیاستهای موجود را امیدآفرین بدانند. آنچه در آنجا گفتم، در اینجا دقیقتر و مفصلتر مینویسم. مردم برحسب اینکه تا چه حد با مسائل آشنا باشند، به سطوح گوناگون جامعه نگاه میکنند.
عوامل و متغیرهای مهم اجتماعی سطوح گوناگونی دارند. برخی از آنها تاریخی و ریشهای هستند. برخی متغیرهای میانی هستند و برخی نیز متغیرهای نهایی و ملموس. برای مثال، تورم متغیر نهایی و ملموس است. همه شهروندان بدون استثنا درکی عینی از آن دارند. همه خرید میکنند و میدانند که گران شدن یعنی چه؟
بیکاری و اشتغال، سطح عمومی دستمزدها نیز از اینگونه هستند. نحوه برخورد پلیس با مردم، فساد اداری، مقررات تبعیضآمیز، سرقت، کیفیت محصولات و دهها متغیر مشابه دیگر از این جملهاند. نگاه مردم به معنای عام آن به حکومت و آینده از خلال ارزیابی ملموس این متغیرها شکل میگیرد. البته رسانه میتواند این نگاه را تشدید کند، ولی تغییری در اصل ماجرا نمیدهد.
بخش دیگری از مردم مثل تولیدکنندگان و کارآفرینان در سطوح عمیقتری درگیر ماجرا هستند. آنها درگیر مقررات مهمتری مثل مقررات بانکی، بیمه، گمرک، فضای کسب و کار، روابط خارجی، نرخ ارز، نرخ بهره بانکی، قیمتگذاری، بودجه دولت، نقدینگی و... متغیرهایی از این جنس هستند که این متغیرها در اصل وضعیت متغیرهای نهایی و ملموس را تعیین میکنند. مردم عادی تصور روشنی از نقدینگی و نرخ بهره و ارز ندارند، چه بسا مطالبات آنان منجر به بدتر شدن این متغیرها شود و در نهایت دود آن هم به چشم خود مردم برود. ولی این نیروهای میانی نسبت به مجموعه این متغیرها حساس هستند.
برخی از افراد که تعدادشان کمتر است فراتر از این موارد به متغیرهای ریشهایتر میپردازند و تحولات را غالبا معلول آن متغیرها میدانند و میگویند که آنها باید تغییر کنند. ساختار سیاسی، منشا قانونگذاری، نظارت استصوابی، مشارکت انتخاباتی، دولتی بودن اقتصاد، آزادی رسانه، استقلال قضایی، حاکمیت قانون و... این متغیرها باید اثرات خود را در متغیرهای نهایی که برای مردم ملموس است، نشان دهند.
اگر کسانی پیدا شوند که با حذف دیگران، با محدود کردن رسانه، با افزایش انحصارهای دولتی، با عبور از قانون و... بتوانند رشد اقتصادی بالا، تورم پایین، بیکاری اندک و اشتغال فراوان، خدمات دولتی بهداشت و آموزش و بیمه خوب، امنیت، محصولات باکیفیت ارائه بدهند، قطعا مردم از آنان حمایت خواهند کرد. ولی این گروه سوم معتقدند که بدون اصلاح این متغیرها و روشها نمیتوان به صورت پایدار به آن نتایج که مطلوب مردم است، رسید.
با این مقدمه میتوان متوجه شد که اختلاف با مسوولان در کجاست؟ درباره متغیرهای نهایی که اختلافی نیست. اینها روشن است. معمولا هم آمار آنها در دسترس است. ولی مهمتر از آمار تجربه مردم از آنهاست که نیازی به آمار هم ندارد. اگر نرخ تورم هم اعلام نشود مردم تجربه مستقیم دارند. اگر آمار جعلی هم داده شود، هیچ اثری ندارد، زیرا تجربه زیسته مردم موثرتر از آمار است. حداکثر درخواست حکومت از رسانهها این است که به این آمار و این احساس نپردازند. اگر رسانهها چنین کنند، قطعا اعتبارشان نزد مردم از میان میرود و به وظیفه خود عمل نکردهاند و مردم را هم ناامیدتر میکنند.
اختلاف در متغیرهای بینابینی و ریشهای است که مسوولان میگویند اینها اثری بر نتایج و متغیرهای نهایی ندارد، در حالی که منتقدان میگویند، علت اصلی نابسامانیها همین موارد است. اگر هم انتقاد میکنند، یعنی امیدوارند که دولت با تغییر خطمشی خود امیدآفرینی کند. پس وظیفه اصلی امیدآفرینی به عهده حکومت و دولت است و نه رسانهایها. رسانهایها فقط میتوانند امید مردم را به تغییر خطمشی از سوی حکومت زنده نگه دارند.