صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۷۲۵۳۴۸
شاه با یک تلفن از علم می‌خواهد که استعفا کند؛ استعفایی که البته بی‌دلیل هم نیست. در آن تابستان ایران دچار کمبود برق شده و خاموشی‌های پی‌درپی صدای مردم را درآورده است، اسدالله علم در واکنش به همین ماجرا نامه‌ی اعتراض‌آمیزی را در روز دوم مرداد ۵۶ خطاب به شاه می‌نویسد، اما انگار همین نامه کافی است تا ۱۱ روز بعد شاه تلفنی از او بخواهد که استعفا دهد.
تاریخ انتشار: ۱۶:۰۰ - ۲۵ فروردين ۱۴۰۳

مردم دچار ناراحتی و هیجان و عصبانیت هستند. از آن جمله است مسئله‌ی کمبود برق و سر به سر گذاشتن بی‌جهت با مردم، و تصمیمات خلق‌الساعه و ضد و نقیض، و عدم توجه حتی به وجود و حضور مردم، وعده‌های بی‌ربط و دروغ و غرض جراید و آلودگی‌ها و ندانم‌کاری دستگاه تبلیغاتی و ... و ... به طوری که غلام را دچار وهم و خیال می‌کند که این عمد و غرض و یا سهو خطاست؟ این همه سهو و خطا که نمی‌شود.

به گزارش خبرآنلاین، ساعت ۱۱ صبح جمعه ۲۵ فروردین ۵۷ به وقت تهران امیر اسدالله علم یکی از نزدیک‌ترین رجال دربار شاه (وزیر دربار بین سال‌های ۴۵ تا ۵۶ و نخست‌وزیر ایران در فاصله‌ی سال‌های ۴۱ تا ۴۲) در بیمارستان دانشگاه نیویورک بر اثر یک بیماری درازمدت درگذشت. او چهل‌وپنج روز قبل از آن برای ادامه‌ی معالجه از فرانسه به آمریکا رفته و در بیمارستان دانشگاه نیویورک بستری شده بود.

علم از آبان ۵۴ تا ۲۹ تیر ماه ۱۳۵۶ که برای درمان از ایران عازم فرانسه شد، نه‌تن‌ها وزیر دربار که نزدیک‌ترین شخص به شاه بود و شاه تقریبا در تمام شئون مملکت با او مشورت می‌کرد. از همین روست که روزنوشت‌های او برای شناخت مقطع ۴۶ تا ۵۶ حکومت پهلوی بسیار قابل تامل است. اما یکی از نکات جالب توجه در زندگی علم مقطعی است که در فرانسه به سر می‌برد و شاه با یک تلفن از او می‌خواهد که استعفا کند؛ استعفایی که البته بی‌دلیل هم نیست. در آن تابستان ایران دچار کمبود برق شده و خاموشی‌های پی‌درپی صدای مردم را درآورده است، اسدالله علم در واکنش به همین ماجرا نامه‌ی اعتراض‌آمیزی را در روز دوم مرداد ۵۶ خطاب به شاه می‌نویسد، اما انگار همین نامه کافی است تا ۱۱ روز بعد شاه تلفنی از او بخواهد که استعفا دهد.

«پنج‌شنبه ۱۳ مرداد شاهنشاه صحبت فرمودند و فرمودند که می‌خواهم تو استعفا بدهی، منتها می‌خواستم کسی در بین نباشد و این مطلب را خودم به تو گفته باشم... عرض کردم با کمال افتخار و همین الساعه استعفایم را با قاصد مخصوص تقدیم می‌کنم. استعفای خودم را فرستادم و عریضه‌ی سپاسی از آقایی و بزرگواری شاهانه نیز تقدیم کردم. چند روز پیش هم عریضه‌ی تندی از اوضاع کشور و مسئله‌ی بی‌برقی و گرفتاری مردم عرض کرده بودم. من چندین دفعه با اشاره به شاهنشاه عرض کرده بودم که مرخصم فرمایند، موافقت نمی‌فرمودند و از مسئله می‌گذشتند.

حالا که قصد تغییرات اساسی داشتند، مطلب به نظر مبارک‌شان رسید و حتی در تلفن به من فرمودند که قصد تغییرات زیادی دارم و می‌خواهم که تو استعفا بکنی و جایت را به کس دیگری بدهم. من که از خدا خواستم و اگر هم حالم خوب بود، از خدا می‌خواستم که دیگر در اوضاع ایران بی‌دخالت باشم. چنان پیشامد سیستان مرا سرد کرده است که به وصف نمی‌آید. مگر می‌شود از تمام ادعای حقه‌ی خود [آن]هم در قراردادی که صر درصد بر ضرر است گذشت و زیر آن را صحه گذاشت؟...»

متن نامه‌ای که علم خطاب به شاه نوشت و منجر به استعفایش شد به این شرح بود:

غلام خانه‌زاد – علم

دوم مرداد ۱۳۵۶

پیشوای بزرگ من

در زیر سایه‌ی مبارک در بهترین نقاط دنیا، غلام [زندگی را]با فراغ خاطر می‌گذراند و به وجود مبارک شاهنشاه محبوب معظم خود از صمیم قلب دعا می‌کند که اگر سایه‌ی مبارک نبود، نه‌تن‌ها غلام بلکه میلیون‌ها ایرانی دیگر از رعایای شاهنشاه این فراغ خاطر را نداشتند. در جنوب فرانسه که به جای Promenade des Anglais حالا باید Promenade des Iraniens به وجود بیاید، همین‌طور ایرانی پول‌دار و حتی کلاه‌نمدی (اما پول‌دار) است که در خیابان‌ها پرسه می‌زنند. این‌ها نیست جز آسایش و گشایشی که در زیر سایه‌ی مبارک برای مردم به وجود آمده است.

این همه به جای خود، کسی شاید متوجه آن هم نشود که از کجا به کجا رسیده‌ایم. آن وقت بعضی مسائل جزئی، آن‌چنان گریبان مردم را می‌گیرد که با داشتن این همه نعمت و وسعت، از تحصیل و بهداشت مجانی گرفته تا نان ارزان و اتوبوس مفت و امنیت کامل و آسایش خاطر و پول فراوان، مردم دچار ناراحتی و هیجان و عصبانیت هستند.

از آن جمله است مسئله‌ی کمبود برق و سر به سر گذاشتن بی‌جهت با مردم، و تصمیمات خلق‌الساعه و ضد و نقیض، و عدم توجه حتی به وجود و حضور مردم، وعده‌های بی‌ربط و دروغ و غرض جراید و آلودگی‌ها و ندانم‌کاری دستگاه تبلیغاتی و ... و ... به طوری که غلام را دچار وهم و خیال می‌کند که این عمد و غرض و یا سهو خطاست؟ این همه سهو و خطا که نمی‌شود. غلام فکر می‌کند در گزارشات کمیسیون شاهنشاهی در تلویزیون دید و شنید که [یک واژه ناخوانا]موتور‌های برق کارخانه‌ی ورامین یا شهرری را از کار انداختند که توربین‌های هنوز نرسیده به بندر را جایش بگذارند.

یک چنین چیزی را که تصور سهو و خطا هم نمی‌شود درباره‌اش داشت. مگر عمد باشد. حتی همین حالا شنیده‌ام که شبکه‌ی برق اتمی بوشهر دو سال بعد از اتمام کارخانه هم حاضر نمی‌شود. این را نمی‌داند که درست یا ناصحیح باشد. هرچه باشد از این مقوله بسیار است که خرابکاری، بیش از سهو و غفلت، شباهت دارد.

غلام نمی‌خواهد خاطر مبارک را در ایام تعطیل و استراحت ملول سازد. اما در تنهایی و استراحت این‌جا، تمام قلب و روحم در درگاه شاهنشاه محبوب معظم من است و عالم غلامی و خدمت‌گذاری فکر می‌کند اگر پاره‌ای مسائل را به عرض خاکپای مبارک نرساند نه‌تن‌ها گرفتار سهو و غفلت، بلکه دچار خیانت شده است.

بعضی از این مسائل در عامه و همه‌ی طبقات اثر نمی‌گذارد، یا طبقه‌ی محدودی را در بر می‌گیرد و خطر آنی ندارد. ولی مسئله‌ی برق مابه‌الابتلا عموم است.

به طوری که کلفت منزل غلام در بیمارستان بود که به علت سرطان، انژکسیون ماده رنگی بزند که عکس غده‌های سرطانی را بگیرند و برق قطع شده و او را به هفته‌ی دیگر حواله داده‌اند؛ بنابراین عموم مردم، چه در خانه، چه در بیمارستان چه در آسانسور و چه در ترافیک و حتی نانواخانه‌ها و در همه حال، گرفتار آن‌اند، و غلام واقعا بیم آن دارد که اگر این کار به زمستان بکشد بالاخره خدای نکره عواقب نارحت‌کننده داشته باشد. چون از قدیم گفته‌اند سرما را نمی‌شود به نزاکت خورد و شکم گرسنه هم نمی‌تواند ایمان داشته باشد.

غلام خیلی در این زمینه فکر کرده، گو این‌که افکار غلام بیش‌تر شبیه به چرت و پرت و هذیان است. ولی به هر حال این دفعه که این عریضه را به خاکپای مبارک عرض می‌کند در بستر بیماری و تب نیست، گو این‌که حال درستی هم ندارد و رو آمدنی نیست و به قول معروف کرّکرّی می‌کند و عمری می‌گذارند. اما در همه حال از فکر شاهنشاه خود بیرون نیست و در عالم غلامی تا آن‌جا که قدرت حرکت داشته باشد، دست از این افتخار در هر مقامی که باشد برنخواهد داشت. زیرا که:

سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل

بیرون نیاید از دل، الا به روزگاران

و غلام عرض می‌کند، حتی به روزگاران. به هر صورت مسئله‌ی برق کشور و در درجه‌ی اول تهران را غلام فکر می‌کند ظرف شش ماه می‌توان حل کرد که از سه ماه بعد اولین اثرات آن در ازدیاد برق پیدا بشود و مردم امیدوار. غلام در این زمینه می‌تواند به شاهنشاه خود ضمانت بدهد و راه‌هایی را هم که فکر کرده است به عرض برساند. اول این‌که صاحبان صنایع مجبور شوند برای صنعت خود برق بگذارند.

این خرجی ندارد و امکان دارد. غلام با چند نفر در این زمینه صحبت کرده است حتی تقاضای خود آن‌هاست و تاکنون دولت اجازه نمی‌داده است. دوم این‌که تهران را به مناطق کوچک تقسیم و در هر کدام برق کوچکی دایر کنیم، از پنج هزار تا ده هزار کیلووات گرفته تا پنجاه هزار، امکان این عمل هم هست. مسئله‌ی اول کم‌خرج و حتی بی‌خرج است و صاحبان صنایع از خدا می‌خواهند.

فقط ممکن است افکار بزرگ (!) برنامه‌ریزی‌های آینده نگران بشود که نتوانیم برق‌های تولیدی بی‌حدوحصر را بفروشیم. به قول سعدی این سنگ و سبو. شاهنشاه من باید این کله‌ها را مانند سبو با سنگ خورد فرمایند.

موضوع دوم کمی خرج دارد، ولی امکان دارد و امکان فوری دارد و ما را از یک دردسر بزرگ در آینده رهایی می‌دهد. بر فرض پول دور ریخته شود، چه می‌شود؟ مگر کم پول در اثر این برنامه‌ریزی‌ها به هدر رفته است؟ شاهنشاه محبوب معظم من که از جزئیات اطلاع دارند.

غلام در حاشیه فکر می‌کند و حرف می‌زند و به سر مبارک شاهنشاه قسم می‌خورم که وقتی تلویزیون فرانسه را که غلام از بی‌کاری نگاه می‌کرد، در مورد انرژی و برق خودشان صحبت می‌کردند که در ۱۹۷۸-۱۹۸۰ دچار بی‌برقی خواهد شد یا نه، و به عنوان مثال یک کشور نفت‌خیز را که به علت عدم برنامه‌ریی و عدم تشکیلات دچار بی‌برقی شده و ۴۰ درصد صنعت آن لطمه خورده است ایران را مثلا می‌آوردند، غلام می‌خواست تلویزیون را خورد کند. حالا این هیچ، نشنیده می‌گیرم.

در زمستان، عواقب نامطلوب به دنبال این ندانم‌کاری است. شاهنشا‌ها حالا که غلام عرایض خود را کرده، از خاکپای همایونی اجازه می‌خواهد یک مطلب دیگر را هم عرض کند که اجرای این کار به دست این بدبخت‌ها یا متعمدین یا غفلت‌کاران نمی‌شود، و باز وقت کشور و شاهنشاه مرا تلف می‌کنند. این کار یک برنامه و تیم حسابی، ولی البته کوچک موقتی می‌خواهد تا کار را به سامان برساند.

غلام از این همه جسارت امید عفو دارد. پای شاهنشاه معظم خود را به امید عفو می‌بوسد، ولی اولا در عالم غلامی خلاف می‌داند و دریغ درد اگر مطلبی به نظرش رسید به عرض نرساند، و ثانیا آن‌چه عرض می‌کند بین خدای من و شاهنشاه من و خودم است و لاغیر؛ بنابراین اشکالی در آن تصور نمی‌کند. دیگر امر در قبضه‌ی اقتدار همایونی است. یک سبد میوه‌ی شمال اروپا را برای غلام فرستاده‌اند، چون فصل آن می‌گذاشت، دیگر شاید به دست نمی‌آید، جسارتا بدون اجازه در اول ماه اوت تقدیم می‌دارد. امضا

ارسال نظرات