صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۷۱۹۲۷۶
افلاطون در یکی از رسالاتش از قول سقراط حکایت یک پادشاه مصری را نقل می‌کند؛ پادشاهی که فکر می‌کرد «خواندن و نوشتن» باعث از دست رفتن نیروی واقعی حافظه و خرد مردم خواهد شد، زیرا آن‌ها به جای ذهن و توانایی تفکر خودشانبه کاغذ‌ها و نوشته‌ها اتکا خواهند کرد.
تاریخ انتشار: ۱۹:۰۰ - ۲۸ اسفند ۱۴۰۲

جایگاه سقراط در تاریخ به عنوان یک مبتکر خردمند و عامل سهیم در شکل‌گیری سنت فلسفی، اساساً به واسطه‌ی شخصیت منحصر به فرد اوست. مشخصه‌ی رویکرد او گفتگو با هموطنان آتنی‌اش برای افشا و زیر سوال بردن اعتقادات آن‌ها بود.

به گزارش فرادید؛ در بسیاری از گفتگو‌های افلاطون، سقراط را می‌بینیم که چگونگی کسب دانش و آموزش آن را جستجو می‌کند و در فایدروس (یکی از مکالمات مهم افلاطون)، به خصوص به «وسایل» بیان دانش می‌پردازد؛ مثلاً به این موضوع که ایرادات «نوشتن» از مشکلات بزرگتری ناشی می‌شود که به هنر بلاغت و نحوه استفاده از آن مربوط است.

حکاکی فایدروس، ۱۷۴۵

رساله «فایدروس» با مواجهه‌ی سقراط با فایدروس، شاگرد لیسیاس سخنور، آغاز می‌شود که در خطابه‌نویسی خود علیه عشق، دلایلی را برشمرده که نشان دهد غیرعاشق بهتر از عاشق است. وقتی سقراط پیرامون این ایده‌ها، بیشتر می‌پرسد، فایدروس اعتراف می‌کند توضیح خود او به طور کامل گویای نبوغ کار لیسیاس نیست، بنابراین آن را برای سقراط می‌خواند.

پس از این خوانش، فایدروس قاطعانه می‌گوید اثر لیسیاس به شیوایی از نقطه‌ای به نقطه‌ی دیگر روان است و چیزی ناگفته باقی نمی‌گذارد، اما سقراط تحت تأثیر قرار نمی‌گیرد. او به فایدروس می‌گوید من می‌توانم خطابه‌ای را با همان استدلال لیسیاس، اما با کیفیتی برابر یا برتر ارائه کنم. وقتی گفتار سقراط بار‌ها و بار‌ها به تکرار شاعرانه‌ی همان نکته بدل می‌شود، سخن خودش را قطع کرده و حرف خودش را رد می‌کند.

نیم‌تنه سقراط

سقراط خیلی زود به سراغ توضیح دوم عشق می‌رود، جایی که او بر ایده عشق به عنوان دیوانگی متکی است. استدلال لیسیاس بر عشق به عنوان نوعی جنون و بیماری متمرکز است، چون تصمیماتی که عاشقان می‌گیرند تماماً عاقلانه نیست، اما سقراط از این ایده برای دفاع از عشق استفاده می‌کند و دیوانگی را به عنوان مدرک ارتباط شخص با الوهیت توصیف می‌کند. این توضیح بیشتر بر ماهیت روح متمرکز است که سقراط آن را ارابه‌سواری توصیف میکند که افسار دو اسب را در دست دارد: یکی نجیب و منطقی و دیگری دمدمی‌مزاج و متکی بر امیال. این توضیح دقیق و روشمند از نحوۀ هستی روح انسانی بی‌شک رساله‌ای مخصوص به خود می‌طلبد و با این حال، گنجاندن آن در فایدروس، دیالوگ را دشوار و سنگین کرده است، زیرا قرار است این سخنرانی مفصل و منطقی با دو سخنرانی قبلی مقایسه می‌شود تا بفهمیم «سخنوری خوب» متشکل از چیست.

به کمال رساندن هنر بلاغت

فایدروس اعتراف می‌کند سخنرانی دوم سقراط را بیشتر از سخنرانی اولش دوست دارد و تحسین پرشور او از معلمش کمرنگ می‌شود. درک او از سخنوران، به‌ویژه دولتمردان، این است که آن‌ها به این می‌بالند که انتقال‌دهندگان مؤثر خرد و دانش هستند.

سقراط به سرعت مخالفت کرده و به این نکته اشاره می‌کند که آن‌ها بیشتر به متقاعد کردن دیگران اهمیت می‌دهند تا افشای حقیقت و به همین خاطر است که سخنرانی‌هایشان را با تشکر از شنوندگان خود شروع می‌کنند. در نهایت، زیبایی یا اقناع‌کنندگی کلام گفتاری و نوشتاری لزوماً نیازی به تعالی‌بخش بودن ندارد، بلکه بلاغت خوب به دانش مدیریت و توزیع مناسب نیاز دارد و این صرفاً به این معنا نیست که باید صادق باشد.

موضوع صحبت

تغییر کیش پولمون، جیمز بری، حدود. ۱۷۷۸

نخستین قاعده پیشنهادی بلاغت سقراط شروع کردن با درک درست از موضوع صحبت است، قاعده‌ای که سخنرانی لیسیاس بلافاصله آن را می‌شکند. سقراط و فایدروس هر دو توافق نظر دارند که عشق مفهومی انتزاعی است و نمی‌توان آن را به سرعت و با دقت مانند چیز‌های مادی توصیف کرد.

لیسیاس سخنانش را با اعتقادش به کیفیت اساسی عشق آغاز می‌کند، یعنی اینکه مهربانی برآمده از عشق پس از ناپدید شدن آن احساس تبدیل به پشیمانی می‌شود. این تعریف بیش از حد سختگیرانه است و هر نکته‌ی پسایند خود را بی‌اساس می‌کند. گفتار لیسیاس بیشتر بر اعمال عاشقان و غیرعاشقان متکی‌ست تا انواع مختلف عشق که یک فرد می‌تواند احساس کند.

تقسیمات فرعی

سخنوران در یک پنجره اثر جان استین، حدود. ۱۶۶۲

گفتار دوم سقراط حاکی از بکارگیری قاعده بلاغی بعدی است که لیسیاس قبلاً از متابعت آن دست کشیده بود. وقتی سقراط عشق را، چون جنون توصیف می‌کند، بین جنون ناشی از ناامنی یا شکنندگی انسان و جنون ناشی از الهام خدایی تمایز قائل می‌شود. نوع دوم جنون خودش به چهار نوع مختلف با شخصیت‌های مربوطه و الهامات الهی تقسیم می‌شود. علاوه بر این، انواع مختلف عشقی را که یک فرد دارد می‌توان در اهداف و اعمال او مشاهده کرد. سقراط مدعی است یک سخنور خوب باید حین بحث در مورد موضوع خود این تقسیم‌بندی‌ها را انجام دهد.

درس آناتومی دکتر نیکولاس تولپ، اثر رامبراند ون راین، ۱۶۳۲

آن دو قاعده اول بلاغت به چگونگی ساختار بلاغت می‌پردازد، نه نحوه استفاده از آن. سقراط بعداً بلاغت را با پزشکی قیاس می‌کند و فایدروس را مجاب می‌کند که پزشکی که می‌داند چگونه درمان‌های خاص را انجام دهد، اما نمی‌داند چه زمانی و تا چه اندازه درمان را بکار گیرد و انتظار داشته باشد بیمارانش این را بفهمند، پزشک واقعی نیست. به همین ترتیب، سخنوری که می‌داند چگونه استدلال خاصی را بیان کند، اما نداند شنوندگانش چگونه می‌توانند از آن بهره ببرند، سخنور خوبی نیست.

اعلام سودمندی استدلال یک فرد با روشن شدن حدود آن همراه است. ساختاربندی یک استدلال برای یک مخاطب خاص خواه‌ناخواه به معنای مهم انگاشتن متن است. بنابراین، برای یک سخنور خوب مهم است اهمیت سهمش را دست بالا نگیرد و آگاه باشد کدام پرسش‌ها یا تکذیب‌ها را می‌توان به نتیجه رساند و کدام را نه!

مشکل نوشتن

بانو در حال نوشتن اثر یوهانس ورمیر، حدود. ۱۶۶۵

فایدروس با بازگویی سقراط از یک اسطوره قدیمی خدایان مصری، یعنی توث، مخترع بسیاری از هنر‌ها و علوم و تیموس که به عنوان پادشاه بر مصر حکومت می‌کرد، به پایان می‌رسد. وقتی توث بزرگترین اختراع خود یعنی زبان نوشتاری را به تیموس معرفی کرد و توضیح داد این اختراع چگونه دستیابی به خرد و حفظ خاطرات را برای مصریان آسان‌تر می‌کند، تیموس فقط به این اندیشید که این کار مردمش را از خرد واقعی محروم می‌کند. او اندیشید که توانایی «خواندن»، مردمش را از دانش و حافظه واقعی دور می‌کند. خواندن و نوشتن آن‌ها را از تفکرات، گفتگو‌ها و تجربیات واقعی که مردم را خردمند می‌کند دور می‌کنند.

خدای توث، نقش برجسته از معبد ابیدوس

سقراط نیز همین درک از نوشتن را دارد. از نظر او نویسندگان و هنرمندان بزرگ به یک حقیقت اساسی در عالم پی برده‌اند. با این حال، دلیل آن دقیقاً این است که آگاهی آن‌ها از آن چنان است که هرگز نمی‌توانند آن را به طور کامل بیان کنند. برعکس، کسانی که مدعی عاقل بودن هستند، وقتی درکشان زیر سؤال رود، معمولاً نمی‌توانند فقدان دانش خود را پنهان کنند. پس منطقی‌ست سقراط با این ادعا که «تمام چیزی که می‌دانم اینست که هیچ نمی‌دانم» هرگز برای مکتوب کردن گفته‌هایش، بیش از حد اشتیاق نداشت. با این حال، گفتگو‌های افلاطون ثابت می‌کند سقراط مردی عاقل بود و صداقت و عمق دانش او به قدری بود که نمی‌توانست آن را در توضیحات عادی و ملال‌آور جای دهد.

ارسال نظرات