صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

صفحات داخلی

کد خبر: ۶۵۷۳۴۱
نام حاج «میرزا علی‌آقا تحریریان» در تیمچه حاجب‌الدوله با روایتی خواندنی همراه است
حاج «میرزا علی‌آقا تحریریان» که در تیمچه حاجب‌الدوله مغازه لوازم تحریر داشت، به اعتقاد کاسبان قدیمی بازار بزرگ تهران، نامی است که از یاد و خاطره آن‌ها هرگز نمی‌رود. خصوصیات ناب و منحصربه‌فردش دلیلی بود که مردانگی و جوانمردی او همیشه سرزبان‌ها باشد.
تاریخ انتشار: ۲۱:۲۶ - ۲۱ مرداد ۱۴۰۲

صاف کردن قرض و بدهی کاسبان مقروض بازار، روایتی است در باب مردمداری و صفای دل مردی که هنوز هم وقتی نامش را در حضور اهل تیمچه مشهور و تاریخی بازار می‌برید، از زبان آن‌ها می‌شنوید.

«نصرالله حدادی»، تهران‌شناس، درباره این کاسب خوشنام بازار می‌گوید: «وقتی کاسبان بدهکار متوجه می‌شدند که حاج‌آقا تحریریان بی‌سروصدا بدهی‌شان را صاف کرده، پیش او می‌رفتند و می‌گفتند شما آبروی ما را خریدی. خدا از شما راضی باشد.» آن‌ها در ازای بدهی پرداخت شده، به تحریریان چک و سفته می‌دادند که تا تاریخ مورد نظرشان بدهی را به او پرداخت کنند. اما حاج علی‌آقا در پاسخ به مقروضان می‌گفت: «من به کسی پولی ندادم و از کسی هم طلبی ندارم!» آن‌ها چک و سفته را روی میز یا صندوقی که کنار حجره بود، می‌گذاشتند و می‌رفتند. جالب است که وقتی بدهی‌شان را می‌آوردند و می‌خواستند چک و سفته را تحویل بگیرند، حاج آقا می‌گفت هرجا که گذاشتید همان‌جاست و بردارید. من نه آن را دیده‌ام و نه به آن دست زده‌ام.»

خوابی که باعث سوزاندن چک‌ها شد
این کار خیر حاج میرزا علی‌آقا تا بعد از فوتش در خفا بود و حتی خانواده و فرزندانش هم از این موضوع اطلاعی نداشتند. چون اعتقاد داشت با خدا معامله می‌کند نه با بنده خدا. فرزند او روایت خواندنی و جالبی از این کار خیر پدر داشت. او اینگونه برای دیگران این موضوع را روایت کرده است: «وقتی پدر فوت کرد در مغازه را که باز کردیم، دیدیم یک جعبه بزرگی آهنی در مغازه وجود دارد که پر از چک و سفته بود. متوجه شدیم که از افراد بسیاری طلب داریم.

به همین خاطر چک‌ها را دسته‌بندی کردیم تا آن‌ها را به نوبت وصول کنیم. شب پدرم به خوابم آمد و از این موضوع بسیار ناراحت بود و گفت: چه کسی به تو گفت آبروی من را ببری؟ من اگر می‌خواستم از مردم پول بگیرم، خودم می‌گرفتم و نیاز نبود که کسی این کار را بکند. همین الان پاشو و برو آن چک‌ها را آتش بزن و دیگر فکر آن‌ها را هم نکن.

همان شب پسر ۱۳ساله‌ام را فرستادم تا در حجره را باز کند. پسرم سراغ مش‌رمضان، نگهبان تیمچه، رفت و با کمک او جعبه بزرگی که چک و سفته‌ها در آن قرار داشت را از حجره بیرون آوردند و محتویات آن را در حوضی که هنوز هم در تیمچه وجود دارد، خالی کردند، روی آن‌ها نفت ریختند و آتش زدند. در چشم برهم زدنی همه آن‌ها سوخت و خاکستر شد.»

ارادت به پدر
نوه حاج میرزا آقا علی تحریریان درباره آن شب نقل می‌کند: «دیدم که پدرم رو به طرفی کرد و گفت آقاجان، راضی شدی! آقا جان، من را می‌بخشی!

من نگاه کردم دیدم غیر از من و مش‌رمضان و پدرم کسی نیست! رفتم و دیدم که پدرم می‌لرزد. گفتم شما با چه کسی صحبت می‌کنید؟ گفت: "با پدربزرگ شما، حاج آقا را نمی‌بینید! "

از شوک این خواب پدرم وقتی از اینجا به منزل رفت، تب کرد و ۷ـ ۸ روز در بستر بیماری افتاد.»

منبع:همشهری آنلاین

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر: