صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

نقد سریال زخم کاری
جواد عزتی و رعنا آزادی‌ور در تک تک دقایق حضورشان مقابل دوربین با وسواس و توجه، بازی‌های ماندگاری را به جا گذاشته اند. عزتی در نمایش احساسات انسانی از ترس تا خشم بسیار موفق عمل می‌کند و شمایل مالک و عواطف و خواسته‌های درونی این شخصیت را به تمامیت به اجرا می‌گذارد.
تاریخ انتشار: ۱۱:۰۵ - ۲۹ شهريور ۱۴۰۰

محمد مهدی نادی؛ نام کارگردان که مهدویان باشد بعضی از منتقدین بیشتر از اثر فاصله می‌گیرند و به روند کاری و بعضا شخصیتی وی می‌پردازند. قضاوت‌هایی که مدام فیلمساز را بین تفکرات سیاسی جا به جا می‌کند و با برچسب زدن به نقد او می‌پردازند.

جالب است که مهدویان امروز آماج حمله‌ی همه‌ی طیف‌های سیاسی است و در داخل و خارج منتقدان سرسختی دارد، اما در این نقد فارغ از این بحث‌ها به نقد آخرین اثر او می‌پردازیم، زخم کاری.

اولین مشخصه‌ی مثبت این سریال، اقتباس است. موضوعی که کم‌تر در سینما و سریال سازی کشور دیده می‌شود. این بار از یک رمان ایرانی. اتفاق مثبتی که در دیده شدن سریال و موفقیت نسبی بین بینندگان مشهود است. درون مایه رمان، جذابیت کافی برای ساخت یک سریال را دارا است و انتخاب هوشمندانه‌ای بوده است.

داستان شخصیتی که پس از سال‌ها می‌خواهد طبقه‌ی خود را تغییر دهد و یک جنگ خانوادگی پر تلفات را آغاز می‌کند. البته مهدویان با تغییرات گسترده‌ای متن سریال را پیاده کرده است، اما اینکه چقدر در ساختار متن ضعف وجود دارد و اینکه چقدر در بنای ایجاد شده موفق عمل کرده است جای بحث وجود دارد.

متن زخم کاری در چینش رویداد‌ها درست عمل می‌کند. قصه گویی منظم و منطقی‌ای دارد. به شکلی پیش می‌رود که در هر قسمت به مانند سریال‌های برتر روز دنیا غافلگیری داشته باشد؛ اتفاقی که هم بیننده را جذب کند و هم او را برای قسمت بعد منتظر بگذارد.

این قاعده‌ی سریال سازی در حد بالایی در زخم کاری رعایت شده است، اما برویم سراغ ضعف‌ها. نکته‌ی اول آشنایی با مالک و سمیرای سریال و اساسا مواجهه با شخصیت‌ها است. مولفه‌ای که یک سریال را بالا یا به زمین می‌زند. در معرفی شخصیت‌های زخم کاری یک عجله و سرعت بی جا احساس می‌شود.

درست است که رفته رفته اعمال شخصیت‌ها وجهه‌ی آن‌ها را شفاف‌تر می‌کند، اما مشخصا اگر بیشتر و بهتر با گذشته‌ی شخصیت‌ها خصوصا مالک و سمیرا می‌بودیم شناخت بهتری برایمان شکل می‌گرفت که تصمیمات آن‌ها را قابل باور‌تر می‌کرد. این که بیماری روحی سمیرا از کجا آب می‌خورد؟

یا مالک از یک فرد سالمی که سال‌ها با پاکی کامل خدمت کرده است چگونه با یک وسوسه مسیر دیگری می‌رود و حتی تبدیل به یک قاتل می‌شود. صرف نشان دادن ترس‌ها که اتفاقا در مورد جسمی اش (مراجعه به سرویس بهداشتی) تصویر زیبایی نیز ندارد و بیش از حد به تصویر کشیده می‌شود کافی نیست و شاید اگر زمان بیشتری با گذشته‌ی افراد سپری می‌شد منطقی‌تر به نظر می‌رسید.

اتفاقی که در ادامه سریال بیشتر رخ می‌دهد. بازگشت به گذشته‌هایی که البته در ادامه نه کاربرد خاصی دارند و نه بار دراماتیک خاصی دارند و نه در پیشبرد داستان کمک می‌کنند.

از متن، موقت بگذریم و به کارگردانی برسیم. با یک نگاه کلی به سریال نمره‌ی کارگردانی این سریال بالا نخواهد بود. متنی که قابلیت بیشتر از این دارد و به نوعی از کارگردان جلو زده است. البته که بازی گیری مهدویان مانند کار‌های پیشین او در حد مناسب و بالایی است و در این سریال به اوج خود رسیده است؛ اما در تمام سکانس‌های حساس و تاثیر گذار ضعف تزریق حس و چینشی که سکانس را گیراتر کند دیده می‌شود که البته دوربین و عملکرد فیلمبردار هم در این نکته قابل ذکر است.

به سکانس قتل خان عمو نگاه کنید که با یک کارگردانی حرفه ای‌تر و پر دقت‌تر می‌توانست چقدر هولناک‌تر و شوکه کننده‌تر باشد. در تمام صحنه‌های قتل و سکانس‌های حساس این ضعف مشهود است جز یکی دو سکانس که حس بیشتری انتقال می‌دهد.

اما جواد عزتی و رعنا آزادی‌ور در تک تک دقایق حضورشان مقابل دوربین با وسواس و توجه، بازی‌های ماندگاری را به جا گذاشته اند. عزتی در نمایش احساسات انسانی از ترس تا خشم بسیار موفق عمل می‌کند و شمایل مالک و عواطف و خواسته‌های درونی این شخصیت را به تمامیت به اجرا می‌گذارد.

آزادی‌ور نیز در نقشی که کم‌تر در سینما و سریال‌های ایرانی دیده ایم بسیار موفق ظاهر می‌شود. نقش زن مستحکم و قدرتمندی که به همسرش غالب است و کاملا بر او تسلط دارد و آن چنان اطاعت می‌شود که از طریق مالک می‌تواند آمال خود را دنبال کند.

سمیرای زخم کاری یک شخصیت به یادماندنی که بعضا حتی موفق می‌شود وجهه‌ی ترسناکی داشته باشد. مهدویان در بازی گیری آنچنان موفق هست که اکثر بازیگران نقش‌های مکمل هم بازی‌های به اندازه و موفقی داشته اند.

سیاوش طهمورث، سعید چنگیزیان، عباس جمشیدی، کاظم هژیر نژاد و حتی دو جوانی که معرفی شده اند (که البته پردازش بیش از حد متن به آن‌ها به روند سریال کمی آسیب زده است) همگی در ایفای نقش خود و اجرای مختصات نقششان موفق بوده اند.

برگردیم به متن و جایی که مالک پس از کنار زدن آدم‌ها و دسیسه چینی بسیار بر صندلی خان عمو تکیه می‌زند و می‌خواهد سبک زندگی جدیدی را آغاز کند که این بار اوست که فرمان می‌دهد و طعم قدرت را می‌چشد، اما باز هم عجله! عجله و سرعت بخشیدن به پیشبرد داستان در زخم کاری نمایان است.

چرا آن قدر سریع باید عمر قدرت‌نمایی مالک به پایان برسد؟ چرا چندی با طبقه‌ی جدید مالک و زندگی متفاوت او همراه نباشیم؟ آن هم با سرازیری‌هایی بعضا بی منطق و عجولانه. این چالش‌ها با زندانی شدن میثم در خارج از کشور آغاز می‌شود که در ادامه اصلا مشخص نمی‌شود که نقشه‌ی ریز آبادی‌ها بوده یا نقشه‌ی سمیرا که چند روزی برای حسابرسی اموال، مالک را از خود دور کند؟ در ادامه سمیرا از مالک می‌خواهد که اموال را به نام پسرشان کند و با تهدید‌های درست و استخوان داری او را مجبور به این کار می‌کند.

اما سوال اینجاست که سمیرایی که در جایی و در دیالوگی به مالک می‌گوید در راه اهداف خود نباید وابستگی داشته باشد، حتی به فرزند. چگونه می‌شود که اینجا به یاد میثم است و اموال را به نام خود نمی‌کند؟ و با یک دروغ میثم را از خانه‌ی ریز آبادی‌ها بیرون می‌آورد که موجب خودکشی مائده می‌شود. پس پایه‌ی خودکشی مائده جای سوال دارد.

جلوتر که می‌رویم سرعت پایان دادن قصه مشهود‌تر می‌شود و با تصادف قابل انتظار سمیرا و بازگشت ناصر که مقدمات آن را البته ناقص و بی نتیجه دیده بودیم کامل می‌شود و می‌رسیم به دیدار‌های پایانی دو طرف این جنگ. صحنه‌ای که مالک مانند قسمت اول پایین پله‌ها منتظر است اینبار منتظر ناصر انتخاب هوشمندانه ایست که البته نیاز به گفتن این مسئله توسط ناصر نبود.

در ادامه ما می‌دانیم که مالک پس از کشته شدن دخترش و ناراحتی روانی سمیرا دیگر نمی‌خواهد به این جنگ خون ریز و پر تلفات ادامه دهد، اما سوال اینجاست که مالکی که در نریشن پس از مرگش اشاره می‌کند که پرونده‌ی ناصر و منصوره در دست دادگاه است چرا انقدر ضعف نشان می‌دهد؟ و ناصری که در طول سریال شمایل یک فرد ضعیف و سست عنصر را نشان داده است چگونه با از سر گذراندن یک پرونده تازه، دست به قتل‌های پیاپی حتی در خارج از کشور می‌زند؟

صحنه چاقو خوردن مالک و زمین خوردنش از همان معدود صحنه‌هایی ایست که کارگردانی پررنگ تری دارد و در عین حال که باز هم قابل پیش بینی است، اما تاثیر گذار است و در انتها بیتی از حضرت سعدی که تمام سریال را در خود جای داده است:

گفت چشم تنگ دنیا دوست را
یا قناعت پر کند یا خاک گور

که‌ ای کاش صدای بهنام بانی حالمان را خراب نمی‌کرد و موسیقی مناسب تری انتخاب می‌شد.

اما چرا ما مالک را دوست داریم؟ چرا فردی که یک جنایتکار است دوست داشتنی است؟ بخشی از آن شاید به خود جواد عرتی و بازی فوق العاده اش برگردد و در نگاهی دیگر شاید آرزو‌های مشترک ما و اوست در قدرت طلبی و بزرگ شدن که او برایش هر کاری می‌کند و ما نکرده ایم یا هنوز فرصتش را پیدا نکرده ایم؟! یا می‌تواند در طبقه‌ی او باشد. علاقه‌ی ما به افراد به ظاهر پایین دست که می‌خواهند آقایی کنند و بزرگ شوند و دیگر فرمان بردار نباشند و نوبت پیدا کنند تا زخمهایشان را با زخم کاری جواب بدهند.

برگ برنده‌ی زخم کاری مالک و سمیراست و جنگ خون ریزشان. با همه‌ی ضعف‌هایی که اشاره شد زخم کاری جایگاه مطلوبی هم در بین بینندگان پیدا کرد و هم در کارنامه‌ی محمد حسین مهدویان بعد از فیلم ضعیف درخت گردو یک حرکت رو به جلو محسوب می‌شود.

ارسال نظرات