صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

سم که ۴۱ سال دارد، اجتماعات بسیاری را تحت‌تاثیر قرار داده و در کنار شخصیت‌های مشهوری مثل بیل کلینتون، میشل اوباما و دالایی لاما روی صحنه رفته و در سازمان ملل و شرکت‌هایی مثل گوگل حضور یافته است.
تاریخ انتشار: ۱۳:۵۹ - ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۰

یک روز عصر در سال ۲۰۰۶، «سم کاثورن» در جاده‌ای رانندگی می‌کرد که پشت فرمان خوابش برد و با سرعت ۱۰۴ کیلومتر در ساعت با یک تریلی تصادف کرد. بعدا فهمید که قلبش برای دقایقی از حرکت ایستاده و در محل سانحه، تشخیص دادند که او مرده است.

اما او پس از احیا به زندگی برگشت. بعد از اینکه به هوش آمد، پنج ماه در بیمارستان بود و کلی دستگاه به او وصل شده بود. یک دستش را قطع کردند. یک‌سال هم روی ویلچر بود. تمام تمرکز تیم توانبخشی این بود که او بتواند به زندگی نرمال برگردد و شغلش را ادامه دهد. او می‌گوید: «اما می‌دانی؟ یک چیزی تغییر کرده بود. این تجربه باعث شد خودم را کشف کنم. آیا باید به شغل تمام‌وقتم برمی‌گشتم یا فرصت‌های دیگری آن بیرون در انتظارم بودند؟.»

یک انجمن جوانان از او خواست که درباره تجربه‌اش سخنرانی کند. او هم قبول کرد. طولی نکشید که مدارس نیز از او دعوت به سخنرانی کردند. از یک جایی به بعد فهمید که می‌تواند بابت سخنرانی‌هایش مبلغ کمی دریافت کند.

او می‌گوید: «همان موقع بود که فهمیدم ساختار انسان طوری است که به شنیدن قصه تمایل دارد. ما عاشق سینما رفتن و کتاب‌خواندن هستیم تا قصه‌هایشان را بشنویم و دیدم چه جالب! من یک داستان جالب دارم. ماجرا حمله کوسه یا صعود به اورست نیست. داستان یک آدم عادی که با ماشینش تصادف کرده و یاد گرفته از آن بحران عبور کند. یاد گرفتم که به شکلی موثر، داستانم را برای بقیه تعریف کنم.».

اما این، پایان ماجرا نبود. او آن‌قدر در روایت داستان مهارت یافت که حالا نه‌فقط در زمینه ارتباطات استاد است بلکه آن را از طریق دو سازمانی که تاسیس کرده، به دیگران آموزش می‌دهد: Speakers Institute و Speakers Tribe.

سم که ۴۱ سال دارد، اجتماعات بسیاری را تحت‌تاثیر قرار داده و در کنار شخصیت‌های مشهوری مثل بیل کلینتون، میشل اوباما و دالایی لاما روی صحنه رفته و در سازمان ملل و شرکت‌هایی مثل گوگل حضور یافته است.

گرچه چند کتاب منتشر کرده، اما با درس و مدرسه میانه‌ای نداشت. او می‌گوید: «هیچ‌وقت دبیرستان را تمام نکردم. هیچ‌وقت دانشگاه نرفتم. این یازدهمین کتابم است و این خیلی جالب است.»

درس‌هایی از یک تصادف رانندگی

سم معتقد است که در دنیای امروز، هر سازمان یا کسب‌وکاری که به‌دنبال نفوذ است باید پشت اسمش، یک چهره داشته باشد. او تحقیقاتی درباره هزار سازمان انجام داده که بیشترین تعداد دنبال‌کننده را داشته‌اند. این تحقیقات نشان می‌دهد که ۸ سال پیش، ۵۰درصد آنها، نهاد‌های دولتی، سازمان‌ها و لوگو‌ها بوده‌اند. اما حالا این رقم تنها هشت درصد است و ۹۲درصد، آدم‌ها هستند. این تحولی است که او نامش را «اقتصاد چهره‌محور» گذاشته که در آن، «آدم‌ها، آدم‌ها را دنبال می‌کنند».

این تحول، عامل شکل‌گیری صنعت اینفلوئنسر‌ها بوده که ارزش جهانی آن حدود ۱۸میلیارد دلار تخمین زده شده است. برند‌ها حالا فهمیده‌اند که اگر از طریق اینفلوئنسر‌ها اقدام کنند، شانسشان برای دستیابی به مشتریان هدف بیشتر است، چون این افراد با مخاطبان برند‌ها در ارتباطند.

سم می‌گوید: «اگر می‌خواهی صدای شرکتت شنیده شود و رشد کند، باید چهره‌ای از سازمانت ارائه دهی. لوگو کافی نیست.» چهره، لزوما مدیر ارشد نیست. می‌تواند موسس، رهبر منابع انسانی یا سخنگوی رسانه‌ای شرکت باشد. دلیلش این است که آدم‌ها جذب شخصیت‌ها می‌شوند، نه لوگو یا برند و به دنبال عقاید و الگوبرداری از آن‌ها هستند. سم در کتاب اخیرش به نام «آدم‌ها آدم‌ها را دنبال می‌کنند»، ۱۲ویژگی اصلی یک رهبر سازمانی را شرح می‌دهد. نکته اصلی کتاب این است که کاراکتر از کاریزما مهم‌تر است.

رهبران سازمانی کاریزماتیک وقتی وارد یک اتاق می‌شوند همه را شیفته خود می‌کنند، اما این کافی نیست. سم می‌گوید: «اخلاقیات، صداقت، ارزش‌ها و حقیقت نیز مهم است. اگر می‌خواهید مدیری تلقی شوید که ارزش پیروی داشته باشید، باید کاراکتر داشته باشید.»

مشاهدات او حاکی از وجود جو بی‌اعتمادی در جوامع و سازمان‌هاست که طبق گزارش موسسه «ایدلمن»، کرونا باعث شده به میزان چشم‌گیری افزایش یابد. اخبار دروغ و اطلاعات غلطی که درباره کرونا از طریق شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌شود، سلامت جهانی را به مخاطره انداخته است. او می‌گوید: «موضوع این نیست که برندی قابل اعتماد بسازیم. موضوع این است که انسانی باشیم که مردم بتوانند به آن اعتماد کنند و دوستش داشته باشند.»

او در این مسیر با چالش‌هایی هم مواجه بوده. سختی ماجرا، نجات از مرگ یا از دست دادن دستش نبود. او که سه فرزند دارد، می‌گوید: «یکی از سخت‌ترین چالش‌ها در آن دوران، تصور این بود که قرار است معلول باشم و نتوانم پدر و الگوی خوبی برای فرزندانم باشم.» او آن موقع دو فرزند داشت که یکی چهارساله و دیگری تنها یک‌ساله بود. او می‌گوید: «آخرین باری که بابایشان را دیدند، او آن‌ها را با دو دست بغل می‌کرد و به هوا می‌انداخت. اما حالا من را می‌دیدند که با یک دست، روی تخت دراز کشیده‌ام.»

او نگران این بود که دخترش چه واکنشی به قطع دستش نشان می‌دهد.

اما به گفته خودش، فرزندانش به‌خوبی توانستند به روال عادی برگردند و این مهارتی است که او باید در خودش تقویت می‌کرد؛ مهارت برگشت‌پذیری. او از اینکه از تصادف جان سالم به در‌برده خوشحال است و می‌گوید: «بی‌نهایت شکرگزار هستم» و این یکی دیگر از ویژگی‌هایی است که به باور او یک رهبر سازمانی باید داشته باشد. او در پایان به نظرسنجی گسترده‌ای از کارکنان سیستم بانکداری‌ای در میانمار اشاره کرد. از کارکنان پرسیده شده بود که ارزش اصلی سازمان چه باید باشد. ۸۵درصد گفتند: «بانکداری با متا.» متا یک کلمه سانسکریت به معنی «عشق و مهربانی» است.

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر: