مراد برادران*؛ هنوز خبر قتل «ستایش» از اذهانمان پاک نشده بود که خبر قتل «آتنا» در کل کشور پیچید و داغ دیگری بر دل ما نهاد. آتنا دختر بچه هفتسالهٔ پارسآبادی که به طرز مشکوکی در ۲۸ خرداد ماه ناپدید شده بود، پس از ۲۲ روز جستوجوی بینتیجه، پیکر بیجانش در ۱۹ تیرماه در پارکینگ یک خانه پیدا شد.
این جنایت هولناک احساسات مردم این شهر و کل کشور را بشدت جریحهدار کرد. چرا که قاتل در شرایطی غیرانسانی و با شیوهای وحشیانه، پس از آزار و اذیت بدنی دختر بچه بیدفاع، او را به قتل رسانده و بدنش را در وضعیتی وخیم پنهان کرده بود.
خبر این حادثه به قدری تکان دهنده و درد آور بود که آه از نهاد همه بلند شد. واکنشها و پیام تسلیت شخصیتها و مسئولان محلی و استانی، وزیر امور خارجه، ریئس مجلس، رئیس قوهٔ قضاییه، معاون ریئس جمهور و رئیس جمهور، خبر از ابراز تاسف و همدردی عمیقی داشت.
راستی دلیل وقوع چنین اتفاقاتی در کشور ما چیست؟ و چطور میتوان از بروز چنین حوادثی پیشگیری کرد؟
بدون شک علتیابی وقوع چنین پدیدههایی، تابع عوامل متعددی است که نیاز به مطالعهٔ دقیق دارد. در اینجا از منظر یکی از تئوریهای جامعهشناسی، «تئوری پنجرهٔ شکسته» قتل آتنا را بررسی میکنیم.
اما تئوری پنجرهٔ شکسته چیست؟ بر اساس این تئوری اگر در جایی پنجرهای شکسته باشد و مرمت نشود، فردی که تمایل به شکستن قانون و هنجارهای اجتماعی دارد، با مشاهدهٔ بیتفاوتی جامعه (صاحب پنجره، مردم محله و...)، دست به شکستن شیشهٔ دیگری میزند و دیری نمیگذرد که شیشههای بیشتری میشکند و این احساس آنارشی و هرج و مرج از خیابانی به خیابان دیگر و از محلهای به محلهٔ دیگر میرود و با خود سیگنالی را به همراه دارد از این قرار که هر کاری را که بخواهید مجاز هستید انجام دهید، بدون آنکه کسی مزاحم شما شود.
همچنین طبق این تئوری چنانچه ضابطان یک جامعه (پلیس، نیروی انتظامی و...) نسبت به جرایم خفیف و انحرافات خرد، با دیدهٔ چشم پوشی برخورد کنند، این امر در دراز مدت باعث میشود که در آن منطقه و محله بینظمی بوجود آید و چنین تصور شود که آن محله به گمان برخی افراد، صاحب ندارد که به انحرافات و کجرویها پاسخ دهد. بنابراین از دل این بینظمی ناشی از عدم برخورد با جرایم ساده و خفیف، جرایم بزرگ و شدید بوجود میآید (کاوه، ۱۳۹۱: ۱۹۳)
حال برگردیم به قتل آتنا و از منظر این نظریه، قتل وی را گام به گام مورد بررسی قرار دهیم.
گام اول: والدین آتنا مادر آتنا در مصاحبهٔ خود اعلام کرده که دخترش حدود ساعت ۱۱ به قصد کمک به پدر از منزل خارج شده و به نزد پدرش رفته است. آتنا درحالی تنها خانه را ترک کرده که ۶ النگو داشته و انگشتری هم در انگشتش! ده دقیقه بعد آتنا در خیابان پزشکان شهر پارس آباد، که یکی از خیابانهای شلوغ و پر رفت آمد این شهر هم هست، به پدر ملحق میشه و بعد از چند ساعت کمک، بدون اینکه به پدرش اطلاع دهد، به سمت خونه راه میفته.
پدر به خیال اینکه آتنا به خانه برگشته و مادر هم به تصور اینکه دخترش پیش پدرش هست تا حوالی افطار اطلاعی از گم شدن دخترشون ندارن؟! در حالی که اگر همون ساعات اولیه متوجه گم شدن دخترشون میشدند، بدون شک عمق فاجعه از اینی که الان هست کمتر میشد.
شاید اسماعیل رنگرز بعد از رسیدن به نیت شومش، آتنا را رها میکرد. راستی چرا باید آتنا تنها در یک خیابان شلوغ آنهم با ۶ النگو در دست، رها شود؟ چرا آتنا هنوز یاد نگرفته برای برگشتن به خونه باید از پدر اجازه بگیرد؟
چرا آتنا هنوز یاد نگرفته، نباید بدون اجازهٔ پدر برای آب خوردن به سمت مغازهٔ یک فرد غریبه برود؟ این اتفاق نشان میدهد که والدین آتنا با رعایت برخی مسائل ساده و همچنین یاد دادن برخی مهارتهای سادهٔ زندگی به وی، میتوانستند از بروز چنین اتفاقی جلوگیری کنند.
گام دوم: پلیسحوالی افطار والدین آتنا بعد از اطلاع از گم شدن وی به کلانتری مراجعه میکنند و خبر گم شدن وی را به پلیس اطلاع میدهند. چند روز بعد کاراگاهان در بازبینی دوربینهای مداربستهٔ مغازههای اطراف رنگرزی، به سرنخ مهمی میرسند. تصاویر دوربینهای مداربسته بانک و مغازهای دیگر که در یک طرف کارگاه رنگرزی قرار داشت، نشان میداد که آتنا با گذر از پیاده رو وارد کارگاه رنگرزی شده، اما پس از آن ناپدید شده. لذا بعد از پنج روز، مرد رنگرز بهعنوان مظنون اصلی بازداشت میشه و کارآگاهان بازجویی از او را آغاز میکنند. اما جسد آتنا ۲۲ روز بعد در ۱۹ تیرماه کشف میشه.
عجیب اینکه با گذشت این همه زمان، همسر «دوم» قاتل جسد آتنا را درون بشکهای در پارکینگ پیدا میکنه و وموضوع را به مأموران پلیس خبر میده؟! لذا پرسش اینجاست که مأموران چرا در طول این مدت به فکر بازرسی از خانهٔ مرد رنگرز، خودرو و پارکینگ اختصاصیاش نیفتاده یا کارگاه رنگرزیاش را جستوجو نکرده بودند.
در این صورت هم جنازهٔ آتنا در پارکینگ پیدا میشد و هم طلاهای دختربچه در جستوجوی کارگاه رنگرزی به دست میآمد و با چنین کشفیاتی پلیس میتوانست راز جنایت را خیلی زودتر کشف کند.
علاوه بر این سرنخها، رنگرز ۴۲ ساله، پیش از این ۵ سابقهٔ کیفری در پروندهاش داشته: از جمله آدمربایی، تجاوز به عنف، ایجاد مزاحمت برای بانوان و...؟! همچنین وی سابقهٔ زندان هم داشته و از زمان اعتراف به قتل دختر خردسال، سه پرونده دیگر نیز به این قاتل نسبت داده شده است.
پروندهٔ قتل زن ناشناسی که سال گذشته در مسیر روستای «گوشلو» به پارس آباد سال از چاه فاضلاب بیرون کشیده شد، ماجرای قتل زن ۳۰ سالهای که جسد بدون سر او در سال ۹۳ در «شهرک فجر» پارس آباد نزدیک مسجد فاطمه زهرا (س) کشف شد، و یک پروندهٔ قدیمی دیگری که مربوط به زنی میشود که در اوایل دههٔ ۸۰ جسدش پشت «دارالقرآن» و بین ادارهٔ ارشاد و حوزهٔ علمیهٔ خواهران پیدا شد.
حال سوال اینجاست که چطوری یک جانی با این همه سابقه میتواند راست راست توی شهر با خیال راحت بگردد و هر کاری دلش خواست انجام دهد؟ چرا پلیس تابحال این پنجرههای شکسته را ندیده و اقدام به ترمیم آنها نکرده است؟
گام سوم: رسانههای جمعی هر چند خبر گم شدن آتنا از چند روز بعد در فضای مجازی پیچید و عکسش در پروفایلها قرار گرفت، اما طبق گفتهٔ برخی از مردم محلی، در هفتهٔ اول خبری از گم شدن آتنا در رسانههای عمومی (تلویزیون و رادیو) پخش نشد. در حالیکه رسانههای جمعی به ابزارهایی گفته میشوند که در یک جامعه از آنها برای ابلاغ پیامها و بیان افکار و انتقال مفاهیم به دیگران استفاده میشود.
راستی اگر همون روزهای اول، خبر گم شدن آتنا در رسانههای عمومی پخش میشد، چقدر میتوانست موثر باشد. کاری که در بسیاری از کشورهای دنیا در زمان وقوع چنین حادثهای انجام میشود.
در این کشورها با استفاده از قدرت رسانهای، به هنجارشکنان گوشزد می-کنند که در این شهر، نسبت به جرمهای خشن، به ویژه نسبت به کودکان و دختران، حساسیت زیادی وجود دارد. مثلا وقتی دختر ده سالهای به نام «هولی جونز» در کانادا ناپدید شد، به مدت دو روز، «خبر اول» تمام شبکههای مهم خبری آن کشور بود!
ما چه میکنیم؟ فورا این گونه اخبار را پنهان میکنیم تا زمان دستگیری احتمالی مجرم (تابناک، ۱۳۸۴). بنابراین قطعا رسانه به ویژه رسانهٔ ملی (تلویزیون) نقش مهمی در پیشگیری چنین موضوعاتی دارند. لذا استفاده و بهره گیری از این ظرفیت در ارائهٔ اظلاعات به موقع به مردم یک ضرورت اجتناب ناپذیر است و باید ساز و کار استفاده از رسانه را مورد توجه قرار داد.
گام چهارم: مدرسه کارشناسان معتقدند که اگر آگاهی کودکان نسبت به برخی آسیبهای اجتماعی جامعه با جدیت و مطابق اصول علمی، آموزش داده شود، زمینهٔ کمتری برای بروز آسیبهای اجتماعی و قربانی شدن کودکان بر اثر آن آسیبها فراهم میشود. از این رو لزوم آموزش مهارتهای زندگی در کنار خواندن و نوشتن و ریاضیات و علوم و غیره احساس میشود. چرا که آموزش این قبیل مهارتها، افزایندهٔ تواناییهای روانی اجتماعی و در نهایت پیشگیری از رفتارهای مخرب و آسیب زننده به فرد و اجتماع است و ارتقای سطح سلامت را به دنبال دارد.
شخصی که دارای مهارت اجتماعی است، میتواند به انتخاب و ارائهٔ رفتارهای مناسب در زمان و وضعیت معین دست بزند، به همین جهت آموزش مهارتهای اجتماعی را نمیتوان از زمینههایی که رفتار در آن شکل میگیرد، جدا کرد. این مهارتها باید از دوران پیش از دبستان شروع شود و به نوعی در مدرسه، سربازی، دانشگاه و حتی مراحل بعدی زندگی در اجتماع، مداوم آموزش و بازآموزی انجام بگیرد. اما متاسفانه هم به دلیل عدم آگاهی والدین از اصول فرزندپروری و هم به علت اهمیت ندادن به این جنبهٔ بسیار مهم آموزشی از سنین پیش از دبستان، این مهارتها از کودکی در وجود کودکان نهادینه نمیشود و امکان یادگیری آسان آنها در کودکی از بین میرود. به همین خاطر شاهد بروز چنین حوادث تلخی در کشور میشویم. حال ضروری است با بروز اتفاقاتی مثل قتل آتنا، توجه ویژهای به آموزش مهارتهای زندگی در مدارس صورت گیرد.
نتیجه اینکه بیتوجهی به اتفاقات کوچک از طرف والدین و رسانهها، همچنین عدم توجه به اخلال در نظم عمومی و اعمال تخریبی از طرف پلیس و عدم آموزش مهارتهای زندگی از طرف والدین و مدرسه، حاکی از عدم توجه به پنجرههای شکستهای است که زمینه را برای جرایم مهمتر مثل قتل آتنا فراهم میکند.
لذا اگر اقدامی برای ترمیم این پنجرههای شکسته صورت نگیرد، هر از چند گاهی شاهد بروز چنین حوادثی در کشور خواهیم بود. مثل ماجرای «کیمیا» دختر بچهٔ ۷ سالهای که امروز در کرج اتفاق افتاد!. راستی چقدر پنجرههای شکسته را ما هرروز میبینیم و بدون توجه یا کمترین تمایل به ترمیم آنها از کنارشان میگذریم؟
*عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد
بسیار نکات ارزنده ای رو بیان کردند.
درود بیکران