صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

تاریخ انتشار: ۱۲:۴۲ - ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۶
عزت‌الله رمضانی‌فر در گفت‌وگو با تسنیم مدعی شده است که جمشید مشایخی فرصت بازی در فیلم دیوید لین را از او گرفته است.

رمضانی‌فر در این گفت‌وگو مدعی است که عزت‌الله انتظامی و علی نصیریان سبب شده‌اند که سکانس‌های بازی او در فیلم «گاو» به کارگردانی داریوش مهرجویی حذف شود.

در بخشی از این گفت و گوی بلند رمضانی‌فر ادعا کرده است:

«می‌خواهم بگویم سر این فیلم گاو، چه بلایی سر من آمد. فیلم را برای اولین بار آنجا برای جراید، رسانه‌ها نمایش دادند. خدابیامرز هوشنگ حسامی (نویسنده و منتقد سینما) هم بود. صدای به‌به و چه‌چه همه بلند شد، من یک لحظه دیدم انتظامی و نصیریان با حالت قهر و خیلی عصبی از سالن نمایش بیرون رفتند. کنار سالن نمایش، اتاق مونتاژ فیلم بود، یعنی سالن با اتاق مونتاژ بی‌ارتباط نبود.

من فردا آمدم اداره؛ آقایی که مسئول پذیرایی بود مرا صدا کرد و گفت "آقایان مهرجویی، انتظامی و نصیریان، من را تا دیروقت نگه‌داشتند. چندبار رفتم غذا و چایی برایشان گرفتم، یک‌بار متوجه شدم راجع به تو دارند صحبت می‌کنند". گفت "من خودم با گوش‌های خودم شنیدم که آقای انتظامی می‌گفت «یک جوجه‌بچه را آوردی جلوی ما علم کردی! رمضانی‌فر کیلویی چنده؟! خلاصه انتظامی و نصیریان این‌قدر در گوش آقای مهرجویی خواندند که...".

من دو یا سه روز بعد رفتم پیش مهرجویی دیدم مرتب دارد فیلم را عقب و جلو می‌کند، گفتم "این فیلم مگه تمام نشده؟" گفت "چرا". خلاصه دو یا سه سکانس از بهترین سکانس‌های من را درآوردند. بعد که فیلم اکران شد، بچه‌هایی که روز اول فیلم را دیده بودند، متوجه شدند از جمله هوشنگ حسامی که با من تماس گرفت و گفت: رمضانی‌فر سکانس‌های مهم تو را درآوردند. خلاصه بچه‌های گروه هم فهمیدند و شروع کردند به انتقاد که "چرا سکانسهای رمضانی‌فر را کم کردید؟". کاری نداریم این هم از محبت آقایان بود. حالا سر فیلم گاو خیلی از موقعیت‌ها را از من گرفتند، سند دارم.»

اما آن‌طور که من می‌دانم موضوع انتظامی و نصیریان فقط به حذف سکانس‌های شما خلاصه نمی‌شود؟!
اما از بحث فیلم گاو مهمتر موضوع دیگری وجود دارد که با شفافیت باید از آن صحبت کنم. آقای «ویلیام وایلر» کارگردان سرشناس اسکاری به تهران آمد و گفتند می‌خواهد فیلم گاو را برای ایشان نمایش دهند. من نمی‌دانم "چرا این فیلم را در ارشاد برای ایشان نشان ندادند؟!"، این بزرگترین سؤالی است که هنوز به آن فکر می‌کنم. قرار شد که فیلم گاو را در سالن سینمایی خصوصی فردین نمایش دهند.

دفتری که در فلسطین شمالی داشت؟
بله. رفتیم آنجا طبقه چهارم نشستیم. آن روز هرچه کارگردان مطرح در سینمای ایران بود در دفتر فردین حضور داشت، از بهرام بیضایی، علی حاتمی، مسعود کیمیایی و... همه آمده بودند، به جان بچه‌هایم قسمت می‌خورم، من عادت ندارم یک کلمه دروغ بگوییم حتی یک کلمه کوچک، میان این‌همه آدمهای گنده مثل یک بچه یتیم جا نبود و من جلوی صندلی‌ها روی زمین نشستم.

گفتند "لطفاً بیایید طبقه پایین". از این پله‌های گردون بود رفتیم زیرزمین. سینمای خصوصی فردین در زیرزمین بود. ما رفتیم آنجا و باز هم من به‌احترام این دوستان کجا نشستم؟ روی زمین، جلوی پرده، یعنی جا نبود. قبل از اینکه گاو را نشان بدهند، فردین چند کار از برای خودشان را نشان دادند. فردین در کجا و فلان فلان، سینما برای خودش بود و می‌خواست خود را پرزنت کند، بخش‌هایی از چهار یا پنج فیلم از خودشان را نشان دادند. چراغ‌ها روشن شد و پذیرایی صورت گرفت و با یک تنفس کوتاه فیلم گاو را نشان دادند.

جناب آقای «ویلیام وایلر» فیلم گاو را دیدند. به‌جان بچه‌ام این چیزی که می‌گویم کوچکترین موردش پس و پیش نیست. مترجم آقای ویلیام وایلر آقای هوشنگ کاووسی بودند. در آن ردیف اول آقای هوشنگ کاووسی، ویلیام وایلر، خانم ویلیام وایلر این سه چهار نفر فیلم را تماشا می‌کردند و من هم جلوی سالن روی زمین نشسته بودم.

مجسم کن فیلم تمام شد، سکوت همه جا را گرفت. ناگهان دیدم که مرا صدا می‌کنند. جناب کاووسی گفتند "رمضانی‌فر، بلند شو بیا!".

ویلیام وایلر من را صدا کردند. دیدم همه دارند نگاه می‌کنند. جناب کاووسی بنده را به ایشان معرفی کرده بودند. با هوشنگ کاووسی فرانسه صحبت می‌کردند. من انگلیسی‌ام بد نبود. حال و احوال کردم. گفت "به چه‌کاری مشغول هستی؟" گفتم "تئاتر" و نمایشنامه‌هایی را که ایشان می‌شناخت معرفی کردم. ایشان داشتند با من صحبت می‌کرد که یک‌دفعه گفتند "آقا، بفرمایید بالا". گفتم: "آقاجان، ایشان دارند با من صحبت می‌کنند، کجا برویم؟" تا آمدیم به خودمان بیاییم دیدم «ویلیام وایلر» را دارند به‌سمت در هدایت می‌کنند.
 
وایلر گفت "همراه من بیا بالا با هم صحبت می‌کنیم". خواستم با ایشان بروم دیدم مشایخی دست من را گرفت، گفت "فلان فلان شده" و شروع کرد به فحش دادن. حالا آنها دارند‌ می‌روند بالا و همچنان مشایخی اجازه نمی‌دهد من با ایشان بروم و مشایخی همچنان دارد به من فحش می‌دهد. گفتم "برای چه به من فحش می‌دهی، چی شده؟" مرتب می‌گفتم "جمشیدجان چی شده، چرا این‌قدر عصبی هستی؟ چرا نمی‌گذارم بروم بالا؟". هرچی هم می‌پرسیدم چیزی نمی‌گفت و فقط فحش می‌داد و بسیار عصبی بود.

ما به‌اتفاق آمدیم برویم سالن پذیرایی که در طبقه بالا بود که از طریق اولین راهرو می‌شد به آنجا رفت. اما مشایخی از یک بکش‌بکش و گرفتن من دست‌بردار نبود. مشایخی نگذاشت که من بروم بالا. گفت "بیا بریم بیرون، مرتیکه...، فکر کردی ویلیام وایلر تو را می‌برد آمریکا؟". گفتم: "جمشیدجان! از بازی من خوشش آمده تو را خدا بگذار بروم...، جان جمشید بگذار بروم بالا". آقا هر کاری کردم نگذاشت بروم.

بالاخره موفق شدیم که از خروجی سالن بیرون بیاییم که ناگهان اتفاق دیگری افتاد. جر و بحث مختصری راه افتاد و برخی حاضران گفتند که عباس برادر فردین بلند فریاد زد "این بازیگران تئاتر اینجا چه‌غلطی می‌کنند؟ برای چی آمدند؟ چرا شلوغش کردند؟" آقا بهش برخورده که به بچه‌های تئاتر توجه شده بود. خلاصه با یک همتی مرا بیرون کردند. مهرجویی، بیضایی و کیمیایی هم داشتند با وایلر همچنان گپ می‌زدند و رفتند بالا.

آقا فردا ما رفتیم اداره (ارشاد) دیدیم مهرجویی عصبانی و ناراحت آمده بود فریاد می‌زد "رمضانی‌فر، کجا بودی؟ مردک تو آبروی مرا بردی! کجا بودی چند بار وایلر سراغ تو را گرفت و من نتونستم جواب درست و درمان به او بدهم. به من گفت دوستش دیوید لین فیلمنامه‌ای به‌اسم دختر رایان را به او داده است و برای نقشی شبیه فیلم گاو دنبال بازیگر می‌گردند و این نقش اصلاً دیالوگ هم ندارد. مردک دیوانه احمق...، می‌خواست تو را به دیوید لین معرفی کند". گفتم: "جو آنجا خیلی بد بود، جمشید نگذاشت...".
 
گفتم "برو از مشایخی بپرس!". مهرجویی گفت "طرف دارد با تو صحبت می‌کند ول کردی و رفتی؟"، گفتم: "بوالله این‌طور شد، برادر فردین آمد همه ما را بیرون انداخت". مهرجویی شروع کرد به عباس فردین فحش‌دادن و گفت "وقتی رفتیم بالا گفت «پس این بازیگرت کجا رفت؟» گفتم من نمی‌دانم کجا رفته هرچقدر گشتیم پیدات نکردیم. من هم در نهایت ناراحتی گفتم حتماً رفته. وایلر انگار چیزی را گم کرده باشد، دائماً سراغ تو را می‌گرفت و تصور کرد تو تعمداً رفتی".

کات. دو سال بعد از این من یک فیلمی دیدم به‌نام دختر رایان از دیوید لین. یک نقش دیوانه در آن فیلم بود که ظاهراً اگر ملاقات با وایلر صورت می‌پذیرفت شاید بازی در آن نقش نصیب من می‌شد.

فیلم داستان دختر مدرسه‌ای جوان است که عاشق معلمش می‌شود. ظاهراً قرار بود نقش مایکل (جان مایلز) را بازی کنی که دائماً رزی رایان (دختر رایان) را تعقیب می‌کند و اتفاقاً جان مایلز برای ایفای این نقش که حتی یک کلمه هم دیالوگ نداشت اسکار گرفت.
 بله، وقتی فهمیدم زدم توی سرم گفتم "خدا نیامرزد تو را، جمشید مشایخی!".

حالا خیلی جالب است بدانید مرا برای فیلم گاو دعوت کردند و گفتند "انتظامی و رمضانی‌فر را بفرستید جشنواره لندن". بعداً فهمیدم اینها مخصوصاً دعوتنامه را بعداً مثلا دو یا سه روز به من دیرتر دادند، گفتند "برو سفارت". رفتم سفارت انگلستان و در سفارت به من گفتند "نمی‌توانید به جشنواره برسید. امشب شب اعطای جوایز است، کجا می‌خواهی بروی؟" همه چیز را از پیش برنامه‌ریزی کردند که ما نباشیم، ببینید چه حق‌هایی که از ما خوردند، بگذریم.
ارسال نظرات