«هاجر کوتف» استاد دانشگاه «سواس»، بریتانیا و «مراو امیر» استاد «کویینز یونیورستی»، بلفاست، ایرلند در یادداشتی مشترک در وبسایت «بینظمی اشیا» نوشتند:
در تلاش برای فهم وحشتی که بر دوران پسا ترامپ سایه میافکند و پیش میرود، گویا دو جریان در گفتمان فکری چپ غلبه دارد. اولین جریان، به درستی بر خود پدیدهی وحشتانگیز ترامپ تمرکز دارد، بر کودتای بیسابقهای که جلوی چشمان ما دامن میگیرد، بر حملاتی که قانون اساسی را هدف گرفته است، بر فاشیسم و دیگر انواع دیکتاتوری یا استبداد، و بر نژادپرستی جانورخوی و نهادینهشدهی رژیمی که دوست ندارد حتی تظاهر به قانونگرایی کند.
اینها همگی درست است و با این حال این روایت اغلب از توجه به سه نکتهی اصلی باز میماند. اول اینکه، گوش ما به اینگونه تغییرات وحشیانه در ساحت قانون اساسی و این مایه تغییرات خشن در خط و مرزهای سازمان سیاسی ناآشنا نیست، هم در طول تاریخ، و هم در همین لحظهی سیاسی در بسیاری از دیگر نقاط دنیا. نمایش این وحشت به گونهای که انگار چیزی بیسابقه و منحصر به فرد است، و در واقع انگار وحشتی باورنکردنی است، نمونهای از خودویژهانگاری آمریکایی است و عملا منجر به عادی قلمداد شدن خشونت در مناطقی میشود که بخشی از «غرب» انگاشته نمیشوند. دو اینکه، بسیاری از این تغییر رژیمهای خشن در سراسر دنیا، اگر نگوییم با دخالت بسیار فعالانه، دست کم با حضور منفعلانهی دولتهای متعدد آمریکایی رخ داده است. و سرانجام و سوم اینکه، اینگونه «مداخلات» خارجی (شاید بخواهیم اسمش را جنگ یا امپریالیسم بگذاریم؛ چه «نئو» امپریالیسم چه همان «امپریالیسم» خالی) اغلب همان چیزی است به مددش کلانشهرهای غربی امپراطوری آمریکا کمابیش آرام و نسبتا مرفه باقی ماندهاند. این یعنی، با برونیسازی خشونت است که آمریکا میتواند طبق معنای اشاره شده در اولین نکته، «ویژه» باشد. بنابراین باید حواسمان به بازتولید الگویی باشد که ذیل آن، «جرم واقعی»، به قول «هانا آرنت» در اشاره به دورهای پیشین از استبداد، همان وقتی رخ داد که خشونت استبدادی پا از آفریقا بیرون گذاشت (و ابتدا به آسیا و بعد به اروپا رخت کشید)، «چون اینجا [برخلاف مورد «وحشیهای آفریقایی که اروپاییها را به معنای واقعی کلمه زهر ترک کرده بودند»] همگی باید حواسشان میبود که آنها مشغول چه کاری هستند».
در واکنشهای چپگرایان به تدابیر این دولت جدید، جریان دومی هم دیده میشود که بر شباهتها و پیوستگیها تمرکز دارد. این جریان معتقد است اگرچه ادبیات و ادا و اطوار این دولت ممکن است پخمهگونه و گستاخانه به نظر برسد، اما عملا، دولتهای پیشین، از جمله دولت اوباما، سیاستهایی را اجرا کردند که اگر نگوییم کاملا شبیه سیاستهای این دولت بودند، بسیار شبیه بودند. سلطهگستریهای امپریالیستی اوباما و بهرهگیری گستردهی او از جنگافزارهای پهپادی به همان اندازه خشن و بیاعتنا به جان مردمان غیر غربی بود که امپریالیسم ترامپ ممکن است باشد، و رفتار اوباما نسبت به خشونت نژادپرستانهی پلیس به قدر کافی راضیکننده نبود. به علاوه، این دولت اوباما بود که زمینه را برای برای قانون ممنوعیت ورود مسلمانان فراهم کرد، و این سیاستهای آن دولت بود که زیرساختهای لازم برای ثبت آمار مسلمانان را هم فراهم ساخت. دیگر افراد، سوابق دیرینه و فراموششدهی اسلامستیزی در آمریکا را به یاد ما میآورند. اینها همگی درست است، و با این حال تاثیرات واقعی تدابیر جدید را دست کم میگیرد و این نکته را از قلم میاندازد که پای چیزی بیش از یک تفاوت ساده در نحوهی اجرای سیاستهای امپریالیستی آمریکا یا حتی در «حد و اندازه»شان در میان است. درست است که برای تحلیل تاثیرات سیاستها و مبانی واقعیشان باید نگاهمان را معطوف به جایی ورای سبک و سیاقهای گفتمانی و توجیهات شفاهی کنیم، اما باید به یاد داشته باشیم که این تمایز بین فضای گفتمانی و فضای عملی، در بهترین حالت ناکافی است، و در واقع ابعاد مهمی از چگونگی «عملکرد» عالم سیاست را از قلم میاندازد. نحوهی به زبان آوری و توجیه سیاستها را نمیتوان از عملکرد این سیاستها، از فناوریهای حامل یا تسهیلساز این سیاستها، و از قابلیت این سیاستها برای بقا در طی زمان، جدا دانست. نکتهی حیاتی اینکه، همین انواع زبانآوری و توجیه است که مرزهای بین امر قابل پذیرش و امر غیر قابل تصور را بر میسازد.
پس چگونه میتوانیم گزارشی از این وحشت به دست دهیم، و کیفیت جدید آن را به رسمیت بشناسیم، بی اینکه به دام خود ویژهانگاری بیافتیم و برخی جانها را ارزشمندتر از جان دیگران بدانیم؟ چگونه میتوانیم آن را روایت کنیم، نه از زبان شهروندان یا ساکنان آمریکا، یا آنها که در راه آمریکا هستند و حتما تاثیر مستقیمی از آن شامل حالشان میشود، بلکه از زبان شهروندان جهان، بی اینکه ارزش جان آمریکاییها را فراتر از ارزش جان فرضا سوریها یا یمنیها بدانیم؟ اگر تاثیر سیاستهای حکومتهای خودمان را استثنا کنیم، متاسفانه سیاستهای آمریکا بیش از هر حکومت دیگری بر زندگی ما شهروندان جهان تأثیرگذار است. آمریکا، که قطب امپراطوری معاصر است، بر بسیاری از ما سلطه دارد، اگرچه به شیوههای بسیار مختلف. بنابراین، آنچه در این فاصلهی بین استثنا و استمرار محض، فهمیدنش ضرورت دارد، منطق جدید امپریالیسم آمریکا و وسایلش برای توجیه خود است.
«وندی براون» گرایشی مالیخولیایی را در بین چپها شناسایی کرد که بخاطرش همواره هوای نظمهای سیاسی گذشته را دارند که بر ضدشان مبارزه کردهایم. در این بافتار، لازم است که نگذاریم بین ما و «امپریالیسم لیبرال» پیوندی برقرار شود، و لازم است بیرحمیهای آن را به یاد داشته باشیم، اما چه بسا به همین اندازه مهم باشد که این گرایش مالیخولیایی سرانجام در نقشهی هستیشناسی سیاسی یک معنا دارد: اوضاع در حال بدتر شدن است، و به نظر میرسد منازعات سیاسی پیشاروی ما گستردهتر از گذشته است.
همین الان هم سرنخهایی در کار است که با آن میتوانیم بفهیم این منطق امپریالیستی جدید قرار است چه شکل و شمایلی داشته باشد. اولین سرنخ که به اندازهی کافی غیر عادی است، این است که نژادپرستی این امپریالیسم جدید قرار است بر مبنای وضعیت حقوقی کمتر تبعیضآمیز باشد. بدین معنی که: دولت اوباما-کلینتون، در اعمال خشونت امپریالیستی خود، اگرچه هر زمان به اندازهای، عمدتا به تفکیک بین شهروندان و نا-شهروندان پایبند بود. در این زمینه لازم است دو نکته را تاکید کنیم. اول، اینجا اشارهمان صرفا به یک شمه از خشونت دولتی در بین تمهیدات متعدد خشونت دولتی است. در حوزهی خشونت پلیسی، که شاید مهمترین نمونه از این قبیل باشد، تمایز در اعمال خشونت همواره درون محدودهی شهروندی دیده شده است، یعنی بین شهرواندان (برخلاف نوعی از خشونت امپریالیستی که معمولا شهروندان را بر اساس تمرکز انحصاری بر مقولهی شهروندی، بیشتر یا کمتر برابر میداند). هیچ دلیلی در دست نداریم که تصور کنیم اینگونه تمایزات نژادپرستانه بین شهروندان در حوزهی خشونت پلیسی و دیگر مشتقات آن (که از همه مهمتر بازداشت و به زندان انداختن است) در دولت ترامپ رخت خواهد بست؛ و انواع و اقسام دلایل در دست داریم که فرض کنیم قرار است وخیمتر هم بشود. اما این حوزهی خشونت نیازمند یک تحلیل جداگانه است. توجه ما اینجا معطوف به خشونت در کنترل مرزها، دم و دستگاههای امنیتی، و جنگ با تروریسم است. نکتهی دوم اینکه، اگرچه در نظم کلینتون-بوش-اوباما، این حوزه از خشونتورزی تا حد زیادی متکی بر یک تفکیک بین شهروندان و نا-شهروندان بود، غالبا گرایشهای مسلمانستیز موجود در این نظم بر تمایز مزبور فائق میآمد و برخی شهروندان را به هدفهایی مشروع و قانونی در «جنگ بر ضد تروریسم» تبدیل میکرد. با این حال، حتی اگر برخی شهروندان را تعمدا ترور میکردند، و بسیاری دیگر هم به تیغ «تلفات جانبی» عملیاتهای نظامی گرفتار میشدند، اغلب (اگرچه نه همیشه) به نظر میرسید دولت بخاطر کشتار شهروندان آمریکایی با استفاده از پهپاد مسئول شمرده میشود، حال آنکه هزاران شهروند دیگر کشورها – افغان، عراقی، پاکستانی، لیبیایی، یمنی، سومالیایی – ممکن بود کشته شوند بی اینکه به حساب آیند، یا به بیان در آیند. اگرچه این رفتار دولتهای پیشین را شاید بتوان نوعی زبانبازی دانست و نادیدهاش گرفت، ادعای ما اینجا این است که زبانبازیها هم قطعا نقشی در شکلدهی به سیاستها ایفا میکنند. با این حال، برای ترامپ گویا این تمایزها اهمیت کمتری دارد. شاید به همین دلیل بود که او هیچ مشکلی نداشت که شهروندان در آستانهی کسب «گرین کارد» را در شمول ممنوعیت ورود مسلمانان قرار دهد، و سیاست ثبت آمار مسلمانان هم، طبعا، چنین تمایزی را زیر پا خواهد گذاشت. در این زمینه، ضروری است حواسمان باشد که بسیاری از واکنشهایی که به ممنوعیت ورود مسلمانان رخ داد چیزی جز نهادینهسازی مجدد همین تمایزها نبود: حرف و حدیث از «شهروندان» بود، یا از «دارندگان کارت سبز»، یا آن «اعضای نیک جامعه» که ویزاهایشان نه تنها وجودشان را «قانونی» (که تمایزی به خودی خود مسئلهزا است) میکرد، بلکه باعث میشد آنها را اعضای «دخیل» در پیشرفت جامعه در نظر بگیرند: دانشجویان، اساتید دانشگاه، صاحبان مشاغل حرفهای، و کارگران ماهر (انگار که باید از افراد بر اساس این معیارها حمایت کرد و نه بخاطر انسانیتشان)، و از همه مهمتر، افراد خانوادهدار (یعنی اعضای «محترم» و «نرمال» جامعه). سیاستهای ترامپ، به عکس، انگار وقعی به این تمایزها نمیگذارد، و حتی تعمدا آنها را به کنار میراند. از این منظر، خشونت او عادلانهتر است – اما، نیازی به گفتن نیست که – باعث نمیشود وحشتانگیزی کمتری نسبت به خشونتهای پیشین داشته باشد.
سرنخ دیگر، شامل کاهش بودجههایی بود که به هرگونه سازمان مرتبط با سقط جنین تعلق میگرفت. اگرچه دولت پیشین، و حتی به طور صریحتر دولت قبلیاش، سلطهی امپریالیستی خود را بر مبنای پارادایم معروفی مستقر کرده بود که حرف از «نجات» یا «حفاظت از» زنان (معمولا مسلمان) و اقلیتهای جنسی در مقابل مردان (معمولا مسلمان) در دیگر کشورها میزد، گویا ترامپ این سازوکار توجیه امپریالیسم را به کناری نهاده است و در عوض پیگیر سیاستی همگانی است که هدفش حفظ حمایت در بین راستگرایان مذهبی است. از این دو چارچوب و از اینکه هر یک چه منافذی را برای مقاومت پیش میکشد یا محدود میکند حرف فراوان میتوان گفت، اما این نیز، نیازمند تحلیلی مجزا است.
اینجا میخواهیم به برخی پیامدهای احتمالی اشاره کنیم که از دیگر وصله پینههای این گفتمان بر خواهد خاست؛ مثل اصل «اول آمریکا» (که یعنی دنبالهروی مداخلات جهانی از منافع آمریکا، و بعدا به این نکته باز خواهیم گشت) یا دستور کار ضد اسلامی او. قصد داریم به کنج کوچک خود در دنیا روی آوریم: فلسطین اسراییل. «تزیپی هاتوولی» معاون وزیر امور خارجهی اسراییل در مصاحبهای که اخیرا و چند هفته مانده به تحلیف ترامپ با او انجام شد، این پیامدها را با شفافیت به نمایش گذارد. از «هاتوولی» دربارهی طرح جدیدی پرسیدند که او و دیگر اعضای دولت پیگیرش هستند، و هدفش الحاق اکثریت قاطع مناطق اشغالی در کرانهی باختری به اسراییل است. پرسشها دربارهی پیامدهای این طرح بر حوزهی رایدهندگان اسراییلی بود: چنانکه الحاق این مناطق الزاما منجر به ورود ۲٫۵ میلیون فلسطینی حاضر در کرانهی باختری به بدنهی سیاسی اسراییل خواهد بود. هاتوولی اصرار داشت الحاق سرزمین مستلزم الحاق فلسطینیان موجود در آن سرزمین نخواهد بود و باعث ایجاد یک حکومت دو ملیتی نخواهد شد. یکی از مجریان پرسید «آیا شما فلسطینیان را بدون حق رأی ملحق خواهید کرد؟»، و اشارهاش به نهادینهسازی قریبالوقوع آپارتاید (که هماکنون هم بطور موقت برقرار است) در نتیجهی اجرای این طرح بود. هاتوولی ظاهرا همانطور مبهم پاسخ میداد و رفتارش را میشد طفره رفتن از سوال تلقی کرد. مجریان باز هم پرسیدند که «چطور میخواهید سرزمین را بدون الحاق جمعیت محلق کنید؟». پاسخ او را، که شاید در ابتدا طفرهروی از سوال به نظر میرسید، اگر دقیقتر بررسی کنیم با شفافیت بیشتری روبرو میشویم: او تاکید کرد «طرح ما قرار نیست اینگونه باشد که یک روز صبح از خواب بیدار شویم و ببینیم ۲٫۵ میلیون فلسطینی شهروند اسراییل شدهاند». او بعد مدعی شد «راهحلهای متعدد دیگری وجود دارد»، راه حلهایی که او هیچگاه بطور کامل تعیین نکرد چه هستند. اگرچه این فقدان یک گزینهی ملموس و عینی را شاید بتوان حمل بر فقدان یک طرح قابل اجرا کرد (در واقع، مصاحبهکنندگان هم همین برداشت را داشتند)، او در پاسخ خود با گوشه و کنایه به یک چارچوب زمانی اشاره کرد که آن را باید کلید فهم طرح او دانست: این طرح قرار نیست «در یک روز» (یا، اگر کلمات دقیق او را جدیتر بگیریم: «یک شب تا صبح») صورت بگیرد. این چارچوب زمانی در مصاحبهای که او پیشتر در همین برنامه داشت صریحتر ابراز شد: او گفت «ما مردمانی بسیار صبور هستیم. تاریخ نشان میدهد اگر کسی آمادهی صبوری باشد بسیاری از موقعیتها در مقابلش ظاهر میشود […] ما فعلا این مناطق را در اختیار داریم، و با گذشت زمان، امید داریم که موقعیتهای بهتری به دست آوریم». اما اگر بگذاریم زمان بگذرد چه اتفاقی ممکن است رخ دهد؟ زمان چه کاری برای قطع ارتباط بین مردم و سرزمین میتواند بکند؟
لاس زدن صهیونیسم با فواصل زمانی، چیز جدیدی نیست. بیایید بیراههای کوتاه برویم و نگاهی به «تئودور هرتزل» [موسس صهیونیسم] داشته باشیم. او در کتاب خود با عنوان «زمین کهنهی نو» ماجرای دو سفر تخیلی به فلسطین را باز میگوید، که بین این دو سفر بیست سال فاصله افتاده است. در این فاصلهی زمانی که بین دو بار گشتوگذار قهرمان داستان رخ داده است، زمین، اگر نگوییم موقعیت جغرافیایی خود را، چهرهی خود را تغییر میدهد. این زمین به واسطهی حضور صهیونیستها از «ناپسندترین» مکان موجود به اروپای مدیترانهای تغییر وضعیت داده است. قهرمانان داستان در جریان این تغییر و تحول قرار نمیگیرند. همانطور که «رائف زریق» خاطرنشان میکند، این فاصلهی ۲۰ ساله، «شرط لازم برای پیدایش دولت یهودی است». درون این چارچوب زمانی، «کار کثیف جابجایی جمعیتی که در عین حال دست هرتزل را باز میگذارد تا نقاب لیبرالیسم را بر چهرهی خود نگه دارد» رخ داد. در این فاصلهی زمانی، پاکسازی قومیتی در میان جمعیت فلسطینیان بومی میتواند رخ دهد. کاملا شگفتآور، و احتمالا بدون هرگونه آگاهی محسوسی، هاتوولی هم به همین ایدهی سفر در یک چارچوب زمانی اندکی کوتاهتر متوسل شد: او با خنده، انگار که لطیفهای را تعریف کند، گفت: «دارم به شما میگویم، همهمان باید کار و بار را تعطیل کنیم و [برای تفریح] به [جزایر] «رودز» برویم، و خب با توجه به این کشت و کشتارهای فعلی در خاورمیانه، بعد از دو سال که بر میگردیم دیگر هیچ کس اینجا نخواهد بود». (برای شفافسازی؛ اگر هنوز هم به شفافسازی نیاز است: سفر تفریحی تخیلی و جمعی برای یهودیان حاکم خواهد بود؛ این «هیچ کس» که در چارچوب زمانی دو ساله اخراج یا کشته خواهد شد در مورد فلسطینیان خواهد بود). و آنچه که هاتوولی به عنوان یکی از اعضای دولت، با این فاصلهی زمانی به گوشه و کنایه میگوید، «بتزالیل اسموتریش» که نمایندهی حزب «وطن یهودی» در پارلمان است، کاملا به صراحت بیان کرد.
مصاحبهکنندگان با هاتوولی گویا از ضرورت وجود زمان و پیامدهایش غافل ماندهاند، و بنابراین انگار که قصدشان دست انداختن باشد پرسیدند: «خب پس منتظر چه هستید؟ چرا طرحتان را اجرا نمیکنید؟» هاتوولی با خونسردی پاسخ داد: «ما منتظر هستیم». آنها با اصرار میپرسند: «منتظر چه؟». او پاسخ داد: «منتظر ترامپ».
هیچ جای شک و تردید نیست که اوباما عملا هیچ کار خاصی برای دستیابی به راه حلی در نزاع اسراییلی-فلسطینی صورت نداد، و علیرغم حرفهای قشنگش (که برخی از این حرفها هم خیلی خیلی دیر ابراز شد) او در واقعیت سخاوتمندانهترین کمکهای نظامی را در طول تاریخ نثار اسراییل کرد. و با این حال، ادبیات و نشانپردازی لیبرال (به قول بعضیها: نقاب لبیرالیسم، اما اینجا «نقاب»ها ممکن است به همه چیز اطلاق شود) که بر چهرهی امپریالیسم آمریکایی نشسته است، در واقع ترفندها، فناوریها، قلمرو، و محدودیتهای داخلی پروژهی امپریالیسم را دگرگون کرد. علیرغم حملات بیرحمانه به غزه، غصب ادامهدار اراضی، گسترش شهرکهای یهودینشین، و روگردانی از هرگونه مذاکرهی جدی، هنوز هم چیزهایی بود که دولت نتانیاهو نمیتوانست از زیرشان قسر در برود. پیامدهای جهانی شل کردن همین محدودیتهای بسیار شل و ول در قبال دیگر رژیمهای خشن و بی چفت و بند تر (مثل اسد، پوتین، اردوغان)، بسیار غیر قابل تصورتر است. آنچه در فضای گفتمانی غیر قابل تصور است، قطعا در این میان نقشی ایفا کرد، حتی اگر این نقش به آن قوتی که آرزویش میرود یا نیاز است نباشد.
اینکه سیاستهای آیندهی این دولت را پیشبینی کنیم کار چندان عاقلانهای نخواهد بود. به نظر میرسد همچون تمام آنچه که این دولت تاکنون صورت داده است، متناقضگوییها و حرف خود را پس گرفتنها و پرت و پلا گفتنها همچنان ادامه خواهد داشت، و به قول «کوری رابین» احتمالا خود دولت هم نمیداند که قرار است چه بشود. بدین ترتیب، در قبال نزاع اسراییل-فلسطین هم ارسال پیامهای متناقض بخشی از قاعدهی بازی است. اما دست کم حالا میتوانیم بگوییم که مرزهای امر غیر قابل تصور به شدت تغییر کرده است.
منبع: The Disorder Of Things / Hagar Kotef and Merav Amir
ترجمه: شفقنا