ساموئل اسمایلز، شاعر و نویسنده بریتانیایی در مفهوم شفقت میگوید، «حس شفقت و مهربانی مانند کلید زرین است که دریچه دلها را بهسوی انسان میگشاید». مهربانی و شفقت یکی از ارزشهای والای انسانی است که همه مکاتب دینی و اخلاقی، بشریت را به رویآوردن به آن، توصیه میکنند. پیامبر گرامی اسلام در حدیثی میفرمایند: «با زمينيان مهربان باش تا آنكس كه در آسمان است، با تو مهرباني ورزد.» ایشان همچنین مسلمانان را در رفتار با یکدیگر به اعضای یک بدن واحد تشبیه میکنند و میفرمایند: «مسلمانها در محبت و رحمت و مهربانيشان به همديگر مانند يک بدن هستند که هرگاه عضوي از آن بهدرد آید، ديگر اعضاي بدن در تب و بيداری و خواب با آن همراهي ميکنند. انسان مشفق در تمام کارهايش با مهر و عطوفت عمل ميكند؛ برادرش را در آنچه ناتوان از انجام آن است، ياري ميدهد، دست نابينا را در راه براي دوري از خطر ميگيرد. به خدمتكاران با مهرباني رفتار ميكند؛ با نيكيکردن در حق او و برخورد جوانمردانه با او».
شفقت و مهربانی به معنای والای انسانی بدونشک برای اجراییشدن به زمینههای فرهنگی و معنوی در بستر هر جامعهای نیاز دارد و هر انسانی از عهده رسیدن به مقامی که بیمنت، چشمدات و سوءنیت مهرورزی کند، برنمیآید. د
در گفتوگوی پیشرو نظر جامعهشناسانه اصغر مهاجری را پیرامون مفهوم و ماهیت شفقت و بنیانهای لازم برای رسیدن انسان به مهربانی و شفقت جویا شدیم.
مفهوم و ماهیت شفقت از نظر شما چیست و چطور میتوان در جامعه مردمانی مشفق داشت؟
شفقت به معنای مهربانی را میتوان اینگونه تعریف کرد؛ اگر بخواهیم از یک باور شفقتمحور و مهربانیمحور و یک رفتار مهربانانه گذر کنیم، حتما باید ملزومات این کار را دراختیار کنشگر جامعه قرار دهیم یا کنشگر به شرط دارا بودن این مقدمات، شرایط و بسترها، قادر است از یک باور ارزشمند مهربانی که برگرفته از یکی از بنیادیترین ویژگیها و صفات خداوندی است، یک رفتار مهربانانه و شفقتآمیز به اجرا بگذارد. حال این بستر و شرایط چیست؟ اولین بستر این است که باید ساختارهای مهربانیکردن و بسترهای فرهنگی آن فراهم شود. به عبارتی، باید نظام ارزشی و نظام معیارین مهربانیکردن و مهربانبودن در بسترهای اجتماعی و فرهنگی فراهم شود. دوم اینکه یک انسان بهعنوان یک کنشگر باید براساس فرآیند جامعهپذیری و فرهنگپذیری مهربانی و مهربانیکردن، ابتدا به باورهای نظام ارزشی مهربانیکردن برسد و در مرحله بعدی مهارتها و تکنیکهای انجام مهربانی را یاد گرفته باشد. به بیان دیگر، اگر نظام فرهنگی، نظام مهربانزایی نباشد و پنداشتها و باورهای مهربانی در آن زایش نکند و نظام اجتماعی بسترهای تربیتی مهارتها و تکنیکهای اعمال مهربانی را به افراد یاد ندهد، در این صورت اگر شما مهربانی را از کنشگران آن جامعه طلب کنید، گویی محصول زیبا و پرباری را از یک سرزمین خشک و شورهزار
طلب کردهاید.
منظور از زیرساختها و فرآیندهایی که برای رسیدن جامعه به شفقت نیاز ضروری است، چیست؟
ساختارها و ترتیبات نهادی و فرآیندهایی که به آن اشاره شد، لازمههای مهربانانه تفکرکردن، مهربانانه پنداشتن، مهربانانه نیتکردن و مهربان عملکردن است. به همین دلیل باید در فرآیند اجتماعیشدن در چنین جامعهای با چنین نظامفرهنگیای، انسانها فرهیخته و توسعهیافته شوند و از نظر ظرفیت فرهنگی آنقدر بزرگ و گسترده شوند که قادر باشند مهربانی کنند. حتی اگر افراد بخواهند مهربانی کنند اما غنی نشدهباشند، قادر به مهربانیکردن نخواهند بود. مهربانیکردن یک شعار نیست؛ شفقت یک شیر آب نیست که هر موقع بخواهیم بازش کنیم و مهر بورزیم.
به عبارت دقیقتر، مهربانیکردن LOCAL است، یعنی جامعه ثروتمند، ساختار ثروتمند و انسانهای ثروتمند میخواهد. به عبارتی، اگر بخواهیم واقعبینانه و جامعهشناختی به این موضوع بپردازیم، باید گفت افراد فقیر قادر به مهربانیکردن نیستند. فقط انسانهای ثروتمند قادر به مهربانی هستند. برای مهربانیکردن باید غنی و ثروتمند بود زیرا مهربانی از جنس بخشش و بخشیدن است و فقط انسانهای بزرگمنش و ثروتمند و غنی قادر به بخشش هستند.
حتی من در توصیه مادرانی که خیلی به فرزندانشان ایثار میکنند و از خود میگذرند و به عبارتی اصلا به خودشان نمیرسند و تلاش میکنند به فرزندانشان بیشتر برسند، میگویم شما مادران و پدران خوب نیستید. مادر و پدر خوب اگر میخواهد بخشنده و ایثارگر باشد اول باید خودش را غنی کند، درضمن ساختارها و ترتیبات نهادی هم این شرایط بزرگشدن و مهربانیکردن را فراهم کند وگرنه به تعبیر حضرتسعدی، نادان از مهربانی، فکرهای دیگر میکند. ایندو مقوله زیربناست؛ یعنی از یکطرفش روابط ساختاری و نظام فرهنگی آماده شود و از سوی دیگر کنشگر که میخواهد مهربانی و شفقت کند، باید به اندازهای بزرگ، غنی و ثروتمند شده باشد که بتواند مهربانی کند، ایندو لازم و ملزوم هم هستند و اگر این شرایط مهیا نباشد ما قادر به ایفای شفقت نخواهیم بود.
رسیدن به شرایطی که زیرساختهای فرهنگی و فردی برای غنای انسان و رسیدن به بزرگمنشی که در آن سطح، انسان بتواند مهربانی کند، سخت و پیچیده به نظر میرسد؛ مهرورزی انسان در دنیای امروز با تمام قصورهای فرهنگی و اخلاقی چه تعبیری دارد؟ آیا این شفقت نوعی ترحم پنداشته میشود؟
فردی که ثروتمند نشده و در جامعهای که ساختارهای شفقت فراهم نشده است، میتوانید صدای طبل توخالی مهربانی را بشنوید؛ در فضایی که انسانها از نظر فرهنگی توسعه پیدا نکردهاند و ساختار حاکم بر جامعه هم شفقتمحور نیست، باز میتوانید صدای ادعای مهربانیکردن و شفقت را بشنوید. اما آنها در این بازار مکاره چیزهای دیگری را به رنگ مهربانی رنگ زده و میفروشند.
مثل ترحم و تفخر. انسانهایی که بزرگ نمیشوند، غنی نمیشوند و ثروتمند نیستند (من بزرگی و توسعهیافتگی و ثروت را در همه ابعاد مادی و فرهنگی عرض میکنم) آن هنگام ممکن است مهربانی کنند، اما مهربانیشان نه از بابت مهرورزی بلکه از بابت ارضای نیازهای درونی خودشان یا از بابت تحقیر دیگری است یا برای رسیدن به بسیاری از اهداف دیگر که رنگ زیبایی، مهربانی و شفقت روی آن کشیده شده و این موجود نامیمون را بهعنوان قناری شفقت میفروشند. این نوع به اصطلاح مهربانیکردن سخیف از این بابت است که فرد پاسخی به عقدههای درونی خود بدهد.
مهربانی و شفقت به معنای واقعی کلمه بهعنوان فرآیند زیبای انسانی که باید در زندگی هر انسان کاملی جاری باشد، جز از کسانی که بزرگ شده و غنی و ثروتمند شدهاند و جز در ساختاری که ترتیبات نهادی و ساختاری آن فراهم شده است، برنمیآید. صورتهای دیگر مهربانی صرفا شعار و افاده و توهم و تحقیر یا بسیاری از کالاهای رنگشده دیگری است که در این بازار بهعنوان شفقت و مهربانی، خرید و فروش میشود.
بحث بزرگی و غنیشدن انسان از نظر مادی و معنوی را مطرح کردید که لازمه انجام شفقت و مهربانی در بعد انسانی است؛ در این میان نسبت شفقت با کارهای خیر و داوطلبانه چه میتواند باشد؟ آیا شفقت درمیان مردم میتواند بستری برای ایجاد همبستگی اجتماعی باشد؟
ما زمانی قادر هستیم که مهربانی کنیم یا مهربانی را دریافت کنیم (من معتقدم دریافت مهربانی هم لیاقت میخواهد) اینگونه نیست که فقط برای مهربانی کردن باید بستر فراهم باشد. هر دو طرف شایستگی و بستر میطلبد. بنابراین اگر برگردیم با این نگاه و از این منظر به ساختارها و نظام ارزشی و معیاری و کنشگران و عاملان شفقت نگاه کنیم، درمییابیم که باید جامعهای توسعهیافته در سرمایههای اجتماعی داشته باشیم. حرف اول را توسعه سرمایههای اجتماعی میزند؛ جامعهای که سرمایهاجتماعیاش به زوال نرفته باشد و از سرمایههای پویا و پاینده برخوردار باشد، اضلاع اعتماد و ارتباطات سازنده را میتواند بسازد و روابط در این جامعه شفاف و روبهرشد است.
در جامعهای که روابط آیینهوار است و ارتباطات کارآمد و پویاست و همه اطلاعات نه در ظرف گلی، بلکه در ظرف شیشهای قرار داده میشود. افراد در سطح افقی به همدیگر اعتماد دارند، به این معنی است که همبستگی اجتماعی وجود دارد و این همبستگی و اعتماد اجتماعی در سایه شفقت و مهربانی است که ریسمان سرمایههای اجتماعی را محکمتر میکند. اما زمانی که جامعه به مرگ سرمایه اجتماعیاش عزادار است و در جلوی چشمش فرسایش آن را با حسرت مینگرد، در چنین جامعهای نه سرمایهاجتماعی وجود دارد و نه مهربانی اتفاق میافتد و نه به صفتهای ارزشی انسانی میتوان پرداخت.
به همین دلیل است که باید از شعاری پرداختن به صفتهای والای انسانی مثل شفقت پرهیز کرد و اسباب بزرگی برای جامعهای مهربان باید مهیا شود. یکی از این ملزومات که بودنش و در نتیجه کارکردش یعنی هم در علت و هم در معلول انسجام اجتماعی اساس آن است، وجود بابرکتی به نام سرمایه اجتماعی است. متاسفانه در سالیان اخیر داریم زوال سرمایه اجتماعی را با حسرت مینگریم. چند سالی است که فرسایش سرمایه اجتماعی از معضلات جدی جامعه ما است.
در این جامعه شفقت رخت بربسته هرچند که ممکن است ویترینها، مهربانی و شفقت را نشان دهد و همه تلاش کنند این حرکات تصنعی را پرچم کنند و تکاندهند تا بگویند مهربانی وجود دارد.
اما اگر مهربانی و شفقت به معنای واقعی در جامعه امروز ما وجود داشت، فقر وجود نداشت. اگر شفقت در جامعه امروز ما بود، امید و وحدت اجتماعی بیشتر بود. اگر شفقت وجود داشت، امنیت بیشتر بود و اگر مهربانی بود، آسیبهای اجتماعی وجود نداشت. به قول جامعهشناسان روش تحقیقی و آماری، بین میزان شفقت و مهربانی و میزان مفاهیم ارزشی اجتماعی رابطه خطی مستقیم وجود دارد؛ هرچه میزان یکی بیشتر شود، دیگری هم رشد پیدا میکند. این رابطه نسبت به آسیبهای اجتماعی معکوس است. یعنی شفقت و مهربانی با آسیبها رابطه معکوس دارد.
تکرار دل کشتن اثر دارد