صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۱۳۷۳۴۹
تاریخ انتشار: ۱۰:۱۱ - ۱۳ دی ۱۳۹۱
محمدرضا تاجیک در بهار نوشت:

1- سیاه مجموعه همه رنگ‌هاست. البته سفید نیز مجموعه رنگ‌ها است با این تفاوت که سیاه همه رنگ‌ها را جذب می‌کند و هیچ‌یک را بازپس نمی‌دهد و هیچ دم برنمی‌آورد، در حالی که سفید مجموعه رنگ‌های هفتگانه را باز می‌تابد و رنگ‌های دیگر هر یک بیان یکی از هفت رنگ مندرج در سفید است: سبز سخنی است غیر از سرخ و سرخ سخنی است غیر از زرد، هرچند همه مراتب نورند. این مراتب است که ماهیت هر موجود را تشکیل می‌دهد. سفید و سیاه از ماهیت فارغند: یکی در مقام سکوت و یکی در مقام سخن تام و تمام. سفید به صفحه خالی می‌ماند که داستان را باید روی آن نوشت ولی سیاه نقطه پایانی است که در فراسوی آن هیچ‌چیز وجود ندارد؛ همه چیز در او و با اوست. سیاه، از استعداد قدرتی هژمونیک برخوردار است و می‌تواند بر رنگ‌های دیگر تاثیری بسزا داشته باشد. افزون بر این، هرینگ می‌گوید: «رنگ روشن یک اثر کاتابولیک (شکننده) روی ارغوان بینایی آدمی دارد، در حالی که رنگ تیره از یک تاثیر آنابولیک (سازنده) برخوردار است.» به عقیده وی، رنگ سفید ارغوان بینایی را در معرض کاتابولیسم قرار می‌دهد و آن را می‌شکند؛ از سوی دیگر، رنگ سیاه موجب آنابولیسم می‌شود و آن را به وضع عادیش بازمی‌گرداند.

خاکستری، نه دارای رنگ است، نه تیره است و نه روشن، بلکه کاملا آزاد از هر محرک یا گرایش روانی است. خاکستری خنثا است، نه ذهنی است، نه عینی، نه درونی است و نه برونی، نه اضطراب‌آفرین است و نه آرام‌بخش. خاکستری فاقد حیطه و قلمرو بوده و فقط یک مرز است؛ مرزی مانند «سرزمین هیچ‌کس»، در حکم یک منطقه غیرنظامی تجزیه‌شده میان مناطق متضاد دو طرف. خاکستری هم‌چون دیوار برلین و پرده آهنین است که در هر سوی آن یک برداشت و دیدگاه متفاوت وجود دارد. خاکستری رنگ غیرمتعهدها، منزوی‌ها و منفعل‌ها نیز هست؛ آنانی که شعارشان «کاری به کار دیگران نداشته باش» است و فقط با دستگاه کنترل از راه دور در امور و کارها مشارکت می‌کنند. در این وضعیت، خاکستری می‌تواند جنبه رفتار جبرانی، یعنی تلاش از طریق عدم مشارکت برای اصلاح شرایط ناشی از اضطراب داشته باشد. خاکستری، دارای یک عنصر آشکار پنهان‌کاری نیز هست.

2- سکوت سیاه مجموعه ناگفته‌ها و ناگفتنی‌هاست. سکوت سیاه رنگ است: رنگ سیاه. سکوت سیاه هم آن مقام است که به بیان مولانا، «کاندر او بی‌حرف می‌روید کلام». سکوت سیاه هم سمیع است و هم بصیر و هم هش، لیک با نامحرمان خامش. پس، «سکوت»‌های سیاه را باید دانست، زیرا: معانی در کلمات نیست، در سکوتی است که بین آن‌ها است. کلمات دانسته‌ها را در بر می‌گیرند، اما کیست، جز سکوت، که سهم ما را از اسرار نادانسته ادا کند؟ ادگار لی ماستر در «در ژرفای سکوت» این اسرار نادانسته را می‌جوید، آنجا که می‌سراید:

و سکوتی هست در نفرت‌های بزرگ
و سکوتی هست در عشق‌های عظیم
و سکوتی در آرامش ژرف اندیشه
و سکوت دوستی‌های زهرآگین‌شده
و سکوت بحران‌های روحی
که آدمی چون برزخ از آن‌ گذار می‌کند
و شکنجه‌ای متعالی می‌بیند
و از ژرفای تجربه، شهود و رویایی با خود می‌آورد
که در سطح دریای زندگی قابل ظهور نیست
و سکوت خدایان که بی‌گفت و صوت یکدیگر را درک
می‌کنند
و سکوت شکست
و سکوت مظلومانی که بی‌گناه مجازات شده‌اند
و سکوت بیمار محتضری که ناگاه دست شما را
می‌فشارد
سکوت میان یک پدر و فرزند
وقتی که پدر نمی‌تواند تجربه زندگیش را حتی به قیمت
بدگمانی
برای پسر باز گوید
و سکوت میان دو همسر
و سکوت آن‌ها که دستشان از دامن مقصود کوتاه مانده
است
و سکوت لینکلن وقتی به فقر کودکیش می‌اندیشد
و سکوت ناپلئون،
پس از واترلو.
و سکوت ژاندارک،
آن لحظه که در شعله‌های آتش فریاد می‌زند:
عیسای مقدس
و در همین دو کلمه
تمامی رنج‌ها و تمامی امیدهایش را آشکار می‌کند
و سکوت پیری و کهنسالی
سکوتی سرشار از حکمت و بینش
و سکوتی ماورای بیان
برای آنان که عمری دراز نکرده‌اند
و سرانجام، سکوت مردگان:
اگر ما زندگان از بیان تجربیات خود ناتوانیم،
جای شگفتی نیست که مردگان از تجربه سهمگین مرگ
با ما سخن نمی‌گویند.
سکوت مردگان را نیز باید،
وقتی به خوابگاهشان نزدیک می‌شویم،
به فراست دریابیم و تفسیر کنیم.

اگر سلوک سیاه سکوت است، سلوک سفید صحبت است. سفید بازنمایی‌کننده قهاری است. هفت رنگ را بازمی‌تاباند و به آنان می‌آموزد که هر یک در مقام بازنمایی‌کننده، رنگ‌های دیگر را بازتاب دهند. سفید عرصه بازی تمایز و تکثرهاست. اگر سیاه تمام نورها در طیف رنگ‌ها را جذب می‌کند، سفید آن‌ها را پخش می‌کند. اگر سیاه نشانگر قدرت است، سفید نشانگر سیاست است، اما سیاستی توام با معصومیت و پاکی و گشودگی و پاکیزگی. خاکستری هویت و سیاستی پسامدرن دارد؛ نه این است و نه آن، هم این است و هم آن. خاکستری قلمرو بازیگری «هیچ‌کس‌ها»، «همه‌کس‌ها» ست. خاکستری «هلوانجیری» رنگ‌هاست. خاکستری محل ملاقات، مذاکره و دیالوگ است. خاکستری نماد همزیستی مسالمت‌آمیز تفاوت‌ها و تمایز‌هاست. خاکستری نمود هویت ربطی و کدر است.

3- بوم نقاشی سیاسی جامعه امروز ما نیز طیفی از رنگ‌های گوناگون است که سیاه، سفید و خاکستری از رنگ‌های اصلی آن محسوب می‌شوند، با این تفاوت که این رنگ‌ها عمدتا با صورت و سیرت دوم خود در این بوم نقاشی نقش بسته‌اند. درسته، سیاه (پررنگ‌تر)، خاکستری (کم‌‌رنگ‌تر) و سفید (بی‌رنگ‌تر)، یک چهره دیگر هم دارند. چهره دیگر سیاه، چهره خودنفی‌کنندگی آن است. سیاه، در این چهره، نمایان‌گر مرز مطلقی است که در فراسوی آن زندگی متوقف می‌شود و لذا بیان‌گر فکر پوچی و نابودی است. سیاه یک «نه» بزرگ است. سیاه رنگ اعتراض، نفی و رفتار عجولانه و غیرعاقلانه نیز هست. خاکستری می‌تواند رنگ عدم مشارکت یا «کاری به کار دیگران نداشتن» و دارای یک عنصر آشکار پنهانکاری باشد. رنگ سفید، گاه نماد فضای فراخ‌تر است، نماد تناسب و هم‌خوانی است، نماد ملایمت و لطافت و ظرافت است، نماد خلوص، عفت و پارسایی است، نماد جوانی و تحرک است.

امروز، کالاهای سیاسی سیاه و خاکستری ‌رنگ خریداران بیش‌تری در جامعه سیاسی ما دارند. در شرایط کنونی، شاهد جریان‌های سیاسی‌ خودنفی‌کننده‌ای هستیم که با مواضع غیرخردمندانه و بداخلاقانه خود، خصم خود را در درون خود می‌پرورند اما خشمشان را نثار دیگران می‌کنند. «نهی و نفی» در نزد اینان، همواره هم استراتژی بوده است و هم تاکتیک و چون همواره از غیرمویی در چشم داشته‌اند، گوهر اندیشه او را همچو یشم فهم کرده‌ و جز در طرد و حذف او نکوشیده‌اند، غافل از این‌که این ره که می‌روند به نفی و نهی خودشان نیز ختم می‌شود. سیاست‌پیشگان خاکستری، این‌روزها با تاکتیک «دم همه را داشتن و به همه حال دادن» وارد میدان شده‌اند. اینان یک‌کمی حرف‌های اصلاح‌طلبی می‌زنند و یک‌کمی بیش‌تر مواضع اصول‌گرایی اتخاذ می‌کنند. خیلی روششان با منششان و درونشان با برونشان هم‌خوانی و تناسب ندارد. شاید بتوان گفت این عده همان سیاست‌پیشگان سیاهی هستند که به تصور خودشان به بلوغ رسیده‌اند و پیچیده‌تر از اسلاف خود عمل می‌کنند، یا به بیان دیگر، تلاش می‌کنند کالاهای سیاسی خود را در رنگ‌های متفاوت از رنگ خود ارائه ‌کنند. روایت سیاست و سیاست‌پیشگان سفید در جامعه امروز ما، ادامه همان روایت تاریخی است: همه منتظرند اما هنوز چهره نگشوده است.
ارسال نظرات