صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۱۳۲۳۰۲
مقاله‌ی اسلاوی ژیژک ‌در گاردین
چرا اوباما مجددا انتخاب شد؟ جان کلود میلنر فیلسوف عبارت "طبقه‌ی ثبات طلب" را به میان می‌کشد. این طبقه با طبقه‌ی حاکم سنتی متفاوت است ولی به شدت به ثبات و استمرار نظم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی پایبند است. این طبقه حتی زمانی که حرف از تغییر می‌زند در واقع به دنبال آن است تا مطمئن شود هیچ چیز تغییر نخواهد کرد. کلید پیروزی در انتخابات‌هایی که امروزه در کشورهای پیشرفته برگزار می‌شوند به دست آوردن رای این طبقه است.
تاریخ انتشار: ۱۷:۱۹ - ۲۴ آبان ۱۳۹۱
فرارو-سرویس بین الملل؛اسلاوی ژیژک در روزنامه گاردین نوشت: چرا اوباما مجددا انتخاب شد؟ جان کلود میلنر فیلسوف عبارت "طبقه‌ی ثبات طلب" را به میان می‌کشد. این طبقه با طبقه‌ی حاکم سنتی متفاوت است ولی به شدت به ثبات و استمرار نظم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی پایبند است. این طبقه حتی زمانی که حرف از تغییر می‌زند در واقع به دنبال آن است تا مطمئن شود هیچ چیز تغییر نخواهد کرد. کلید پیروزی در انتخابات‌هایی که امروزه در کشورهای پیشرفته برگزار می‌شوند به دست آوردن رای این طبقه است. اوباما هم به این دلیل به دنبال تغییرات برزگ نبود رای این طبقه را بدست آورد و در انتخابات پیروز شد. تغییرات بنیادینی که از سوی افراطیان مذهبی و بازاری جمهوری‌خواه تبلیغ می‌شدند اکثریت رای‌دهندگان را از ایشان فراری داد.

اما آیا این در بلندمدت کافیست؟ تی‌اس الیوت، محافظه‌کار شهیر بریتانیایی در یکی از آثار خود متذکر می‌شود که بعضی مواقع تنها انتخاب ممکن انتخاب میان بدعت‌گذاری یا بی‌اعتقادی است، بعضی وقتها تنها راه زنده نگه داشتن یک دین انشعاب از آن و تشکیل مذهب است. برای خروج از بحران عمیقی که گریبان جوامع غربی را گرفته نیز نیاز به چنین کاری وجود دارد. البته به روشنی اوباما مرد این کار نبود. بسیاری از کسانی که از دور اول ریاست جمهوری اوباما ناامید شدند او را متهم می‌کنند که "امید"ی که او آن همه از آن دم می‌زد عملا چیزی بیش از نشان دادن اینکه سیستم از تغییرات کوچک جان سالم به در می‌برد، نبود.

با این تفاسیر آیا باید روی اوباما خط بطلان بکشیم و آیا می‌شود گفت اوباما چیزی بیشتر از یک جورج بوش با چهره‌ی انسانی نیست؟ البته نشانه‌هایی ورای این چشم‌انداز بد‌بینانه وجود دارد. هر چند از طرح بیمه‌ی همگانی او به دلیل جرح و تعدیل‌هایی فراوان جز لاشه‌ای باقی نماند ولی بحث‌هایی که این طرح به وجود آورد از اهمیت بسیار زیادی برخوردار بود. یکی از فنون ظریف در سیاست آن است که بر یک تقاضا اصرار ورزیده شود که همچنان که کاملا واقع‌گرایانه، عملی و قانونی باشد و در عین حال شاکله‌ی ایدئولوژی غالب را قلقلک دهد. اصلاحات نظام سلامت را می‌توان گامی در این مسیر دانست که عصبانیت و دستپاچگی جمهوری‌خواهان را نیز درپی داشت. این طرح دست روی نقطه‌ی حساس ایدئولوژی آمریکایی می‌گذارد: آزادی انتخاب.

اصلاحات نظام سلامت اوباما این آزادی نامانوس را که مردم نگران هزینه‌های سلامت خود باشند از بخش بزرگی از جمعیت آمریکا سلب می‌کند. این که خدمات درمانی همچون بهره‌مندی از آب و برق به صورت یک حق اولیه در آید و نگرانی مردم از این بابت مرتفع شود باعث می‌شود تا مردم وقت و انرژی بیشتری برای رسیدن به جنبه‌های دیگر زندگی داشته باشند. درسی که از این ماجرا می‌توان گرفت اینست که آزادی انتخاب تنها در صورتی عملی می‌شود که شبکه‌ی پیچیده‌ای از شرایط قانونی، آموزشی، اخلاقی و اقتصادی و بسیاری جوانب دیگر به عنوان پیش زمینه‌ای نامریی شرایط را فراهم کنند تا ما بتوانیم از آزادیمان استفاده کنیم. از این رو کشورهایی همچون نروژ به عنوان کشوری که که درجهت عکس ایدئولوژی انتخاب حرکت می‎کند را باید الگو قرار داد: با وجود این‌که بازیگران اصلی به یک قرارداد اجتماعی اساسی احترام می‌گذارند و پروژه‌های بزرگ اجتماعی با روحیه‌ی جمعی انجام می‌شوند اما برخلاف تصور رایج جامعه‌ی نروژ درجا نمی‌زند.

در اروپا طبقه‌ی اول یک ساختمان را طبقه‌ی صفر می‌نامند و طبقه‌ی بالایی را طبقه‌ی یکم، حال آنکه در ایالات متحده شمارش طبقات را از یک شروع می‌کنند و طبقه‌ی همسطح خیابان را طبقه‌ی یکم می‌نامند. این تفاوت به ظاهر بی‌اهمیت نشان از تفاوت عمیق میان دو ایدئولوژی دارد: اروپایی‌ها آگاهند که پیش از آنکه شمارش آغاز شود، پیش از آنکه تصمیمات گرفته شوند و انتخاب‌ها صورت پذیرند نیاز به یک پیش‌زمینه از سنت هست، طبقه‌ی صفرمی که نمی‌توان آن را به شمار آورد، ولی به عنوان اساس باید آن را پذیرفت. حال آن‌که ایالات متحده، سرزمینی که آن چنان که شاید و باید دارای سنت تاریخی نیست، تصور می‌کند که یک فرد می‌تواند مستقیما آزادی که خود به آن مشروعیت می دهد آغاز کند، گذشته در آمریکا پاک می‌شود. چیزی که آمریکا باید یاد بگیرد تا در محاسبات خود به آن توجه کند بنیان‌ و اساس و پیش‌شرط‌های حق "آزادی انتخاب" است.

اوباما معمولا متهم می‌شود که به جای اینکه با متحد نمودن مردم در جستجوی راهکارهای فراحزبی باشد بیشتر میان آن‌ها شکاف ایجاد می‌کند. اما آیا چنین چیزی یک ویژگی بد برای اوست؟ در مواقع بحران جدا کردن کسانی که می‌خواهند به الگوهای گذشته بچسبند و کسانی که ضرورت تغییر را درک می‌کنند به شدت اهمیت می‌یابد. نه توافق‌های فرصت طلبانه بلکه چنین جداسازی است که منجر به اتحاد حقیقی می‌شود. زمانی که از مارگارت تاچر راجع بزرگترین دستاوردش پرسیده شد وی جواب داد: "حزب کارگر جدید" و حق با اوست چرا که پیروزی برزگ وی این بود که حتی رقیبانش سیاست‌های اساسی وی در اقتصاد را پذیرفتند. بزرگترین پیروزی در مقابل یک دشمن آن است که کاری کنید تا طرف مقابل از زبان شما استفاده کند و تفکرات شما به عنوان قانون بازی پذیرفته می‌شود. امروز و در زمانی که سیطره‌ی نئولیبرال‌ها در حال فروپاشی است تنها راه حل ممکن استفاده از سیاست تاچر منتها در جهت عکس است.

در میان ارتدوکس‌های روسی حکایاتی وجود دارد که در آن‌ها فردی به نام یورودیوی (همانند بهلول) سعی می‌کند تا در پوشش یک ساده‌لوح پیام‌هایی را که در حالت عادی صاحبان قدرت برنمی‌تابند به گوششان برساند. پیام‌هایی را که دونالد ترامپ پس از انتخابات در توییتر منتشر نمود را شاید بتوان به این دید نگاه کرد. آنجا که می نویسد: "باید با این بی‌عدالتی مشمئزکننده و بزرگ بجنگیم! این انتخابات یک نمایش و هوچی‌گری بزرگ بود. آمریکا یک دموکراسی نیست. باید تا واشنگتن راهپیمایی کنیم و جلوی این نمایش مسخره را بگیریم. این کشور به انقلاب نیاز دارد!"

هر چند ترامپ را هیچ جوره نمی‌توان یک چپ رادیکال دانست ولی می‌توان تردید‌هایی را که معمولا چپ‌های رادیکال نسبت به "دموکراسی صوری بورژواها مطرح می‌کنند را در توییت‌هایش دید. چیزی که چپ‌ها آزادی‌های صوری‌ای می‌دانند مانع دیدن تلاش قدرتمندان برای بهره‎‌گیری از رسانه و کنترل افکار عمومی درجهت اعمال اراده‌ی خودشان می‌شود. باید از هر منفذی برای رسیدن به این هدف بهره گرفت، حتی اگر این منافذ ترک‌هایی باشند که در دوره‌ی اول اوباما ایجاد شده بودند. وظیفه‌ی ما در دوره‌ی دوم اوباما این است تا با فشار مستمر بر این ترک‌ها این منافذ را باز کنیم و افق‌ها را بگشاییم.

ارسال نظرات
کوشان
۲۲:۵۰ - ۱۳۹۱/۰۸/۲۵
اسلاوی و همفکرانش چپ های جدید اروپا هستند که در رد اصول و بنیادها سعی فراوانم کرده اند و پذیرفته اند که وقتی وارد دنیای سیاست به معنای کشورداری شدی مرز بین چپ تغییر طلب و مساوات خواه با راست ثبات طلب و قانونمدار به هم می ریزد و این چپنکته ای است که اندیشمند و سیاستمدار ما باید درک کند.
امير رضا
۱۹:۲۳ - ۱۳۹۱/۰۸/۲۵
اين حقيقتي واقعي بود يا واقعيتي حقيقي؟!!
ناشناس
۱۵:۳۴ - ۱۳۹۱/۰۸/۲۵
پاسخ ...!
ما نیازی به حقیقت که انگاره ای از آرمانهای انسانی ست نداریم ،آنچه نیاز داریم حداقلی از یک حقوق انسانی در مراودات اجتماعی است،مفوله حقیقت را بگذاریم برای آینده ای بسیار دور که هرچه بجای خویش نیکو خواهد بود ..نه در واحد ملی که در واحد جهانی!
ناشناس
۱۰:۵۷ - ۱۳۹۱/۰۸/۲۵
یکی از فایده های فرارو اینه که این تیپ یاداشت ها رو منتشر میکنه
مهدی آرام نژاد
۱۰:۲۸ - ۱۳۹۱/۰۸/۲۵
چقدر ما به این فیلسوفان که به راحتی هوا سیاست را تجزیه و تحلیل می کنند ،نیاز داریم...نیازی بالاتر از حتی حقیقت!
سوال: اینکه فرمودید یک حقیقت است ؟
ناشناس
۰۹:۳۱ - ۱۳۹۱/۰۸/۲۵
عاشقتم اسلاوی ژیژک
ناشناس
۱۹:۵۵ - ۱۳۹۱/۰۸/۲۴
چقدر ما به این فیلسوفان که به راحتی هوا سیاست را تجزیه و تحلیل می کنند ،نیاز داریم...نیازی بالاتر از حتی حقیقت!