كيهان نوشت: كار فرهنگي دقيقاً كار فرهنگي است و دقايقي دارد كه از «غيرفرهنگي» برنمي آيد. اگر سياست اقتضا كند كه فرهنگ بسان «ابزار» دركار دنياداري درآيد، آنگاه قدسيت و نزاهت از فرهنگ رخت برمي بندد به گونه اي كه در «هر دستي» ديده شود و در «پستي»ها رخ بنمايد.
در بازار فرهنگ، «رسانه» به صورت انتقال دهنده عمل مي كند و آنقدر با آن عجين است كه به جزيي از آن تبديل شده است. برهمين اساس رسانه داري يك كار مهم فرهنگي است و الزاماً بايد در دستان انسان هاي فرهنگي قرار داشته باشد. دست هاي آلوده به ريب و رنگ و خوديت نمي توانند -نه اينكه نمي خواهند- نگه دارنده اين «گوهر» باشند. چه بسيار ديده ايم كه دست هايي رسانه را در دست گرفته اند ولي آن را بر سنگ بدنامي و ناكامي كوبيده اند و خاطره آنان مثال خراش خنجر بر چهره رسانه باقي مانده است.
در همان حال اداره رسانه فقط نيازمند زهد و نزاهت نيست - اگرچه حيات آن به اين دو وابستگي تام دارد- بلكه رسانه در جاي خود يك «فن» و «هنر» نيز هست و -حتي- هر صاحب نزاهتي به اين دو آراسته نمي باشد از همين رو چه بسيار ديده ايم افراد مقدسي كه رسانه را در دست گرفته اند ولي «ذوالفنون» از خامي آنان در عرصه رسانه استفاده كرده و از نردبان آنان بالا رفته اند. در همين سال ها كساني را ديده ايم كه به شاگردي امام(ره) افتخار كرده و مي كنند ولي در رسانه هاي آنان شاهد انكار امام و انقلاب بوده ايم.
يكي از دستاوردهاي افرادي كه رسانه را نمي شناخته اند ولي به هر دليل تصميم گرفته اند رسانه داشته باشند پديد آمدن نوعي آنارشيسم فرهنگي در عرصه رسانه ها مي باشد.
در اين آنارشيسم فرهنگي كساني وارد عرصه رسانه شده اند كه رسانه را يك كالاي فرهنگي نمي دانند، آن را -صرفاً- در مقوله «علوم ارتباطات» تعريف مي كنند هرچند از نظر آنان فرهنگ نيز يا علم است يا تخيل است و يا تكنولوژي. آنان از تكنيك- رنگ و گرافيك- استفاده مي كنند و در سايه اين جاذبه مادي به واكاوي -و به معني واقعي كلمه كالبدشكافي- عرصه لطيف فرهنگ مي پردازند. در اين بين اتفاقي كه مي افتد هزاربار بدتر از آن است كه يك بيمار اعصاب و روان را به يك قصاب بدهيم تا براي رنج او چاره اي بينديشد.
آنچه در روز شنبه گذشته در روزنامه شرق در تقديس هم جنس بازي! و انساني خواندن آن و نيز منطبق خواندن آن با حقوق انساني درج شد نمونه اي از اين مسئله است. متوليان رسمي اين روزنامه و بنگاه يا بنگاه هايي كه پول گزاف انتشار اين روزنامه را پرداخت كرده اند -به گواه نوع مطالبي كه در آن نوشته شده- قطعاً آدم هاي فرهنگي نيستند و با روح فرهنگي جامعه اي كه در آن به توليد رسانه اي مشغول بودند، بيگانه اند وگرنه -حداقل- اندكي از آن همه كرامت و ارجمندي ملت خويش را در روزنامه بازتاب مي دادند، آنان دائماً بر جراحات نشسته و جراحت -و آنچه از آن ناشي مي شود- زائيده اند. تو گويي غير از اين را اساساً نمي شناسند. رسانه ماهيت نوري دارد ولي كسي از 429 شماره اين روزنامه- و روزنامه هاي مشابه آن- هيچگاه كورسويي هم نديده با اين همه تاريكخانه خود را چنان رنگ زده اند كه چشم بيننده را بزند! در خصوص عرصه رسانه هاي كشور ملاحظاتي وجود دارد كه به بعضي از آنها اشاره مي شود:
1- وقتي مديرمسئول يك روزنامه دو روز پس از انتشار مقاله «زبان زنانه» مي گويد كه از ويژگي هاي شخصيتي فردي كه با او مصاحبه شده اطلاعي نداشته است و در همان حال جداي از ويژگي شخصيتي، مطالب اين مصاحبه آنچنان آلوده است كه به هر حال مديرمسئول بايد مانع انتشار آن مي شد مي توان دريافت كه اين مديرمسئول- و مديرمسئول هاي ديگر كه روي افراد شناخت ندارند و در همان حال متن ها را بدون خواندن منتشر مي كنند- «صلاحيت» انتشار روزنامه و... را ندارد با اين وجود امروز عرصه رسانه هاي ما بطور فراگير از چنين مسئولاني رنج مي برد. دراين ميان جامعه معنوي و مذهبي ما حق دارد كه از دست اندركاران عرصه فرهنگ اين مطالبه جدي را داشته باشد كه در دادن رسانه به افراد دقت بيشتري صورت گيرد.
2- آنچه در شرق درج شد و مديرمسئول آن نوشت كه كاملا از آن تبري مي جويد، شباهت هايي با كاري دارد كه چندي پيش در يكي از شبكه هاي تلويزيوني كشور افتاد و يك مجري از اراذل و اوباش دفاع كرد اين دو واقعه و وقايعي از اين دست- نظير نفوذ چندين عنصر آلوده در يك روزنامه ديگر كه موجب افشاگري كيهان شد- بيان كننده ناكارآمدي و ناتواني بعضي از مديران رسانه اي در كشور است كه اگر هم در قدس و نزاهتشان ترديدي نباشد- كه در اكثر موارد ترديد نيست- ولي در اينكه اهليت ورود دراين عرصه را داشته باشند، ترديد جدي وجود دارد. برهمين اساس متوليان كلان عرصه رسانه- اعم از رسانه هاي صوتي و تصويري و يا مكتوب- بايد سامانه اي كارآمد براي حفظ گوهر گرانبهاي رسانه بينديشند و آن را از دسترس آلودگان و يا ناپختگان دور نگه دارند.
3- مديرمسئول شرق بعد از درج آن مطلب كاملا ضداخلاقي و در نتيجه توقيف شرق در گفت وگويي اعلام كرد: «امروز روز مرگ شرق است و من از امروز براي هميشه از اين عرصه كناره گيري خواهم كرد.» از متن مصاحبه برمي آيد كه او از متوليان واقعي روزنامه تحت مسئوليت خويش ناراحت است. اين نوعي اعتراف به ناتواني در اداره يك روزنامه است در عين حال اين پرسش را به وجود مي آورد كه چه تعدادي از مديران مسئول مطبوعات ايران مشكلي مشابه «محمدمهدي رحمانيان» دارند؟ با يك غور مختصر در عرصه رسانه هاي الكترونيكي، صدا و سيمايي و مكتوب كشور به وضوح درمي يابيم كه در موارد متعددي صاحبان اين عرصه اگر انسانهاي متدين، ملي و فهيمي هم هستند- كه در اكثر موارد اينطور است- از توانايي اداره يك رسانه- كه آميخته با دانش خاص و تجربه فراوان مي باشد- برخوردار نيستند. راستي چگونه است كه يك نفر بدون آنكه يك روز خبرنگاري كرده و يا بدون آنكه در همه عمرش يك گزارش نوشته باشد و حتي- در پاره اي از موارد- بدون آنكه در عمرش يك سطر مطلب فرهنگي- از جنس رسانه- نوشته باشد به يك باره صاحب امتياز، مديرمسئول، سردبير، رئيس شوراي سياستگذاري و... مي شود؟ آيا هر گوينده اي- ولو اينكه روحاني صاحب نفوذي باشد- مي تواند مسئول يك «رسانه نوشتاري» باشد؟ گفتن كجا و نوشتن كجا؟ وقتي- اهليت- اين اصل بديهي عرصه رسانه رعايت نشود، آنگاه طراران گردهم مي آيند و از سفره آماده لقمه خويشتن مي چينند و به كار خود مي پردازند تا آنگاه كه يك اتفاق «بسيار بد» بيفتد آنگاه اين مديرمسئول آخرت و دنيا، دين و دارايي خود را به پاي دشمنان دين خود ريخته است و آن طراران سرخوش از ضربه اي كه زد ه اند و هزينه اي كه نپرداخته اند گرد مدير مسئولي ديگر جمع مي شوند و روز از نو روزگار از نو...
چه كسي بايد اين «مرز»ها را مواظبت كند؟ كدام سازمان با كدام ساز و كار؟ آيا دل بستن و بسنده كردن به دادگاه مطبوعات و هيئت منصفه آن- كه ساز و كاري است براي علاج بعد از واقعه- كفايت مي كند؟ آيا نبايد به فكر ساز و كاري بود تا مصرف كنندگان با آسودگي خيال به بازار رسانه جمهوري اسلامي مراجعه كنند و از آن بهره مند گردند؟ چرا بايد بالندگي اخلاقي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي عرصه رسانه ها در ميان گردابي كه طراران در يك پيوستگي با سيستم طراري بين المللي به راه انداخته اند، رها شوند؟
4- رسانه هاي بي مهار مي آيند آلودگي مي آفرينند و بعد از ارتكاب چند تخلف بزرگ كه راهي جز توقيف آن باقي نمي گذارد، متوقف مي شود، آنگاه اين توقف به يك چماق تبديل مي شود تا قدرت هاي استكباري- همانها كه مشوق اينها در انحرافات هستند- اقتصاد و فرهنگ را زير ضربات اتهام- بستن رسانه ها- بگيرند و چهره جمهوري اسلامي را- به زعم باطل خويش- مخدوش نمايند. متوليان محترم وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و ساير نهادهاي مرتبط با مقوله رسانه بايد براي اين موضوع فكري كنند.
آنچه در عرصه رسانه اهل فرهنگ را آزار مي دهد- بيش از همه- ورود نيروهايي است كه يا نزاهت رسانه اي ندارند و يا به فوت و فن- علم و تجربه- آن آشنا نيستند. رسانه البته انتقال دهنده است ولي ترديدي وجود ندارد كه خود سازنده، شكل دهنده، تقويت يا تضعيف كننده فرهنگ نيز هست. اگر اين عرصه به قدرت پرستان سپرده شود آن را در پاي منافع باندي قرباني مي كنند و از آن خنجري مي سازند تا به جاي آباداني دل، قلوب و عواطف انسانها را پاره پاره كنند. اين دسته از رسانه ها ايران را تاريك نشان مي دهند آنگونه كه دشمن ايران مي گويد، نظام ايران را ضعيف و ناتوان جلوه مي دهند، آنگونه كه دشمن مي خواهد، دوستان واقعي ايران و روندهاي موافق انقلاب ايران در خارج را نامطلوب و رو به زوال معرفي مي كنند، همانگونه كه دشمنان ايران اينگونه مي خواهند. از عفاف و كرامت ميليونها انسان ايراني و هزاران مادر شيردل- و چندين شهيد داده- عبور مي كنند و ذكري از آن به ميان نمي آورند- كه اگر هم بياورند آنان را زشت نشان مي دهند- ولي مي گردند و يك زن ايراني فاسد كه ... پيدا مي كنند تا الگوي زنان و دختران اين مملكت باشد!! آيا مي توان اين روند را از آغاز تا «توقيف رسانه» تحمل كرد و به جوسازي بعد از آن هم رضايت داد؟ نه حتماً بايد فكر ديگري كرد.